معنی استخوان ران پا

حل جدول

استخوان ران پا

ورک


استخوان پا

ران، ساق


استخوان ران

ورک

وَرَک

الر


استخوان بالای ران

ورک


ران

سرین، بالای زانو، قسمتی از پا، طویل ترین استخوان بدن

طویل‌ترین استخوان بدن

فارسی به عربی

استخوان ران

عظم الفخذ

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

ران

ران. (اِ) قسمتی از پای از بالای زانو تا کشال. از بیخ کمر تا زانو. (یادداشت مؤلف). فخذ و آن جزئی از بدن انسان و دیگر حیوانات که در مابین کمر و زانو واقع شده. (ناظم الاطباء). بعربی فخذ گویند. (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (از آنندراج). فخذ. (دهار) (منتهی الارب). سمت فوقانی پا در حیوان یا انسان یا حشرات که مابین زانو و کشال واقع شده است:
دو بازو بکردار ران هیون
برش چون برشیر و چهرش چو خون.
فردوسی.
بیاویخت بر نیزه ران بره
ببست اندر اندیشه دل یکسره.
فردوسی.
بپرسید رستم که این اسب کیست ؟
که از داغ روی دو رانش تهیست.
فردوسی.
ران گوران خورد آنکس که رود از پی شیر
درگه شاه پی شیر است اینت درگاه.
فرخی.
خان بخواری و بزاری بازگشت
از طپانچه لعل کرده روی و ران.
فرخی.
بر و گردن ضخم چون ران پیل
کف پای او گرد چون اسپری.
منوچهری.
بیک پنجه ران تکاور ببرد
بزد بر زمین گردنش کرد خرد.
اسدی.
برفتن همچو بندی لنگ از آنی
که بند ایزدی بستست رانت.
ناصرخسرو.
در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک
هم سال نخست از نقطِ بیهده ران را.
انوری.
لاجرم زابلق چرب آخور چرخ
دلدلی داشت خم ران اسد.
خاقانی.
ران خورشید را بدان آتش
داغ شاه جهان کنید امروز.
خاقانی.
دو شیر گرسنه است و یک ران گور
کباب آنکسی راست کو راست زور.
نظامی.
سر خسته را بر سر ران نهاد
شب تیره بر روز رخشان نهاد.
نظامی.
افجی، آنکه میان هر دو ران یا زانو یا ساقش دوری باشد. اغضب، مابین زه تا ران. جباء؛ زن باریک ران. جَخِر؛لاغرران. جخور؛ لاغری ران. دَرَع، سیاهی ران گوسپند. فخذ؛ بر ران کسی زدن. فودج، بن ران ناقه. لفاء؛ ران سطبر. مجدح، داغی است که بر ران شتر کنند. مقاء؛ ران بی گوشت. ناسله، ناشله؛ ران کم گوشت. (منتهی الارب).
- از ران خود کباب خوردن، کنایه از مشقت خود چیزی حاصل کردن. (آنندراج).
- بزیر ران درآوردن، سوار شدن.
- || بمجاز، مطیع ساختن. مرکوب قرار دادن. باطاعت واداشتن. فرمانبردار کردن. فرمانبر ساختن. مطیع و منقاد گردانیدن:
تو نیز بزیر ران درآری
آن رخش تکاور هنرمند.
خاقانی.
- بزیر ران شدن، مطیع گشتن. زیر فرمان درآمدن:
بزیر ران شده اسب مرادش
همه کام جهان او دست دادش.
میرنظمی (از شعوری).
- داغ برران، نشانه دار. علامت دارنده.
- || بمجاز، مطیع. فرمانبردار. مهرخورده. که تحت اختیار و حکم کسی باشد:
جز بنام تو داغ برران نیست
مرکب بخت زیر ران ملوک.
خاقانی.
لگام فلک گیر تا زیر رانت
کبود استری داغ برران نماید.
خاقانی.
- دست در زیر ران گذاردن، کنایه از ضمانت شخص سوگند خورنده است که این کار را انجام میدهد برای اطاعت و وفاداری و امانت در سوگند. (از قاموس کتاب مقدس).
- ران افشردن، فشردن زانو بر دو پهلوی اسب تند رفتن را... و رجوع به ماده ٔ ران افشردن در همین لغت نامه شود.
- ران فشاردن، ران افشردن. ران فشردن. و رجوع به ماده ٔ ران فشاردن و ران فشردن و ران افشردن شود.
- ران فشردن، ران افشردن. ران فشاردن. و رجوع به این دو ماده در همین لغت نامه شود.
- ران گشادن، اسب سواری کردن. تاختن. و رجوع به ماده ٔ ران گشادن در همین لغت نامه شود.
- ران ملخ، کنایه از بی ارزو بی ارج. چیز بیمقدار و بی بها. هدیه ٔ ناچیز.
- ران ملخ پیش سلیمان بردن (یا بخوان جم بردن)، کنایه از هدیه ٔ ناچیزی ببزرگی دادن. خدمت بیمقداری برای مردبلندقدری انجام دادن. کار بی ارزشی برای مردی مهم کردن:
ران ملخی پیش سلیمان بردن
عیب است ولیکن هنر است از موری.
؟
حدیث ثنای من و حضرتت
چو ران ملخ باشد و خوان جم.
ابوالفرج رونی.
- زیر ران بودن، مرکوب بودن:
شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم.
خاقانی.
کانکه دزدید اسب ما را کو و کیست ؟
اینکه زیر ران تست ای خواجه چیست ؟
مولوی.
- || بمجاز، مطیع و منقاد بودن. فرمانبردار بودن. زیر اطاعت بودن:
صدر تو میدان کرامات باد
و اسب سعادات، ترا زیر ران.
خاقانی.
اگر چه اسب زیر ران خاقانی است
هنوز داغ بنام تواست رانش را.
خاقانی.

ران. [نِن ْ] (ع ص) اعلال شده ٔ رانی: رجل ران، مرد پیوسته نگرنده بسوی چیزی. (منتهی الارب).

مترادف و متضاد زبان فارسی

ران

آلست، پا، لنگ

تعبیر خواب

ران

ران راست، دلیل کند بر خویشان پدری، ران چپ، دلیل بر خویشان مادری کند. اگر بیند که ران او باریک شد، دلیل بود که خویشان او ضعیف شوند. اگر بیند ران او پاره شد، دلیل بود که خویشان او را از مهتری اندوه و خواری برسد. اگر بیندگوشت رانهای او افتاده بود، دلیل است که مال خویشانش ضایع شود. - جابر مغربی

معادل ابجد

استخوان ران پا

1372

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری