معنی استخوان بالای سینه
حل جدول
ترقوه
استخوان سینه
قص
دنده
استخوان بالای ران
ورک
استخوان سینه مرغ
جناغ
استخوان قفسه سینه
دنده
استخوانی در بالای سینه
ترقوه
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
استخوان بندی بالای شکم از گردن به پائین که در میان آن دل و شش قرار دارد و بمعنی پستان
لغت نامه دهخدا
بالای. (ق) بالا. روی. فوق. بر. || مقام. مرتبه. رجوع به بالا شود در همه ٔ معانی.
بالای. (اِ) بالا. بالاذ.بالاذه. پالا. پالاد. پالاده. اسب جنیبت را گویند. (آنندراج). اسب جنیبت باشد که در پیش برند و یا در دنبال آورند و آنرا کوتل نیز گویند. (فرهنگ اوبهی). اسب جنیبت را گویند که اسب کوتل باشد. (برهان قاطع). جنیبت. (صحاح الفرس). یدک. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 198). کتل. (فرهنگ خطی). جنیبت بود. بارگی. (فرهنگ اسدی). || بمعنی اسب و افصح با باء فارسی است و باره وبارگی مترادف آن اند. (شرفنامه ٔ منیری):
چو بشنید بهرام بالای خواست
یکی جامه ٔ خسروآرای خواست.
فردوسی.
هزار اسب بالای پیش اندرون
به برگستوان و زره گونه گون.
اسدی.
هزار اسب بالای زرینه ساز
فرستاد با لشکر از پیش باز.
اسدی.
بیاورد بالای تا برنشست
پیاده همی شد رکیبش به دست.
اسدی.
سینه
سینه. [ن َ / ن ِ] (اِ) معروف است و به عربی صدر گویندش. (برهان).صدر. (آنندراج). بر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). صاف، لطیف، روشن، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینه ٔ بلور، پرنیان، یاسمن، یاسمن برگ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینه ٔ عشاق با این کلمات بی کینه، بیداغ، بی چاک، چاک چاک و صدچاک، پرداغ، داغ خوار، تفسیده و گرم، افکار، مجروح، پرآبله، گداخته، غم پرور، غم فرسا، زار، پرداخته، لوح و صفحه نعت آرند. (آنندراج):
شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر اَنجوج و تو چون چفته کمانی.
رودکی (از لغت فرس اسدی ص 76).
بزد تیر بر سینه ٔ شیر نر
گذر کرد تیرش به پیکان و پر.
فردوسی.
امیر نیزه بگذارد و بر سینه ٔ وی زخمی زد استوار. (تاریخ بیهقی). در آن اضطراب لگدی چند بخایه و سینه ٔ وی رسید. (تاریخ بیهقی).
بفرش و اسب واستام و خزینه
چه افرازی چنین ای خواجه سینه.
ناصرخسرو.
چون حقه ٔ سینه برگشایم
جز نام تو در میان مبینام.
خاقانی.
زنان سمن سینه ٔ سیم ساق
بهر کار با او کنند اتفاق.
نظامی.
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینه ٔ صافی و دل روشن است.
نظامی.
- سینه ٔ انجمن،صدر مجلس. (فرهنگ فارسی معین).
- سینه به سینه، نقل بدون واسطه، بدون نوشته و کتاب. شفاهاً. روبه رو. (یادداشت بخط مؤلف).
- سینه به سینه با کسی برخوردن، با او مصادف شدن.
- سینه به سینه رفتن یا رسیدن، رسیدن علم و آگاهی از نسلی به نسلی و طبقه ای به طبقه ای بزبان و شفاهی بی وساطت کتاب و کتابت. (یادداشت بخط مؤلف).
- سینه (را) صاف کردن، اخلاط سینه را خارج کردن.
- || سرفه کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- سینه ٔکوه، نزدیک قله ٔ کوه. بالای دامنه. (یادداشت بخط مؤلف).
|| حافظه. ذهن. ضمیر. خاطر:
در سینه ٔ ما خیال قدت
طوبی است در آتش جهنم.
خاقانی.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنی که تو در سینه داری.
حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم.
حافظ.
|| پستان زنان را نیز گویند مطلقاً خواه پستان انسان وخواه پستان حیوانات دیگر باشد از نر و ماده (کذا). (برهان). به معنی پستان مجاز است. (آنندراج). || طعنه. سرزنش. نکوهش. (برهان). سرزنش. طعنه. ملامت. دشنام، همچو طنز. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) هریک از قسمتهای سختی که اسکلت مهرهداران را تشکیل میدهد،
[مجاز] قدرت، محکمی،
(زیستشناسی) [قدیمی] = هسته: گه از نطفهای نیکبختی دهی / گه از استخوانی درختی دهی (نظامی۵: ۷۴۴)، چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱: ۳۸)،
* استخوان شرمگاهی (عانه): (زیستشناسی) استخوان شرمگاه که جلو استخوان لگن قرار دارد،
* استخوان لامی: (زیستشناسی) استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد،
تعبیر خواب
اگر بیند بر سینه او موی رسته بود، دلیل که وام دار شود. اگر بیند موی از سینه بسترد، دلیل که وام بگذارد، اگر بیند سینه او گرفته بود. چنانکه حرف زدن نتوانست، دلیل که کار دین بر وی بسته شود. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
معادل ابجد
1287