معنی استان

استان
معادل ابجد

استان در معادل ابجد

استان
  • 512
حل جدول

استان در حل جدول

فرهنگ معین

استان در فرهنگ معین

  • (اَ) (اِ.) جای خواب، آرامگاه.
  • (اِ) (ص.) به پشت خوابیده.
  • (اُ) [په.] (اِ.) بخشی از کشور که شامل چندین شهرستان می شود.
لغت نامه دهخدا

استان در لغت نامه دهخدا

  • استان. [اِ / اُ] (پهلوی، اِ) کوره. رستاق. روستا. در عهد ساسانیان، ایالات را به أجزائی چند تقسیم کرده هر یک را یک استان می گفته اند (پاذکستپان) ظاهراً در اصل عنوان نایب الحکومه ٔ یک استان بوده است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه ٔ یاسمی ص 86). قال یزیدبن عمر الفارسی، کانت ملوک فارس تَعدّ السواد اثناعشر استاناً و تحسبه ستین طسوجاً و تفسیرالأستان اجاره و ترجمه الطسوج ناحیه. (معجم البلدان در کلمه ٔ سواد). توضیح بیشتر ...
  • استان. [اَ] (اِ) جای خواب و آرامگه را گویند که بمعنی آستانه باشد. (جهانگیری). || (ص) ستان. مؤلف آنندراج گوید: به پشت باز افتاده: ستیزه جویان بر آستان اجل، استان میخوابیدند. (ملاّمنیر). توضیح بیشتر ...
  • استان. [اِ] (اِ) مزید مقدّم بعض امکنه، مانند: اِستان البهقباذ الاسفل. اِستان ُالبهقباذ الاعلی. اِستان ُالبهقباذ الاوسط. اِستان ُ سُو. اِستان ُالعال. (معجم البلدان). آقای پورداود در نامه ٔ فرهنگستان آورده اند: و آن در پارسی باستان و در اوستا ستانه و در سانسکریت ستهانه یعنی جایگاه و پایگاه آمده، بهمین معنی در پارسی باستان جداگانه بکار رفته و یک بار در کتیبه ٔ خشیارشاه در وان دیده میشود. در اوستا چندین بار با واژه های دیگر ترکیب یافته چون اسپوستانه، اشتروستانه، گئوستانه که مطابق است با اوستهانه و اشترستهانه و گستهانه در سانسکریت یعنی اسبستان و اشترستان و گاوستان. توضیح بیشتر ...
  • استان. [اِ] (نف مرخم) مخفّف استاننده. گیرنده:
    من زکوهاِستان و او در قحطسال
    هم بصاعی باد می پیمود و بس.
    خاقانی.
    || (اِمص) در دادو استان، بمعنی داد و ستد آمده: اوفوا الکیل و المیزان بالقسط. (قرآن 152/6). اوفوا الکیل،مکیال و میزان راست کنید یعنی آنچه پیمائی و آنچه سنجی تمام بدهی. ایفا در متاع باشد و ایفا تمام بدادن باشد و استیفا تمام بستدن باشد و وفا تمامی باشد و وافی تمام باشد. بالقسط؛ ای بالعدل، بداد و استان و راستی. توضیح بیشتر ...
  • استان. [اِ] (ع مص) بسال قحط درآمدن. در سال قحط درآمدن. (منتهی الارب). اِسنات. اِجداب. توضیح بیشتر ...
  • استان. [اَ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده. استن. (منتهی الارب).

  • استان. [اُ] (اِخ) سومین پسر داریوش دوم بقول پلوتارک. (کتاب اردشیر بند 1). رجوع به ایران باستان ص 991، 995، 1121، 1122، 1449 شود. توضیح بیشتر ...
  • استان. [اُ] (اِخ) چهار کوره اند ببغداد: عالی و اعلی و اوسط و اسفل، و هبهاﷲ استانی بن عبدالصّمد منسوب به یکی از آنهاست. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

استان در فرهنگ عمید

  • بزرگ‌ترین واحد تقسیمات کشور ایران که شامل چند شهرستان است و به‌وسیلۀ یک استاندار اداره می‌شود،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

استان در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

استان در فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

استان در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

استان در فارسی به آلمانی

  • Angeben, Staat (m), Verfassung (f), Vorbringen, Zustand (m)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید