معنی از کویرها

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سمالق

(تک: سملق) کویرها


امالیس

(تک: املیس) کویرها شوره زارها


امالس

(تک: املیس) کویرها شوره زارها


سباریت

(تک: سبروت) کویرها، نیکی هایی اندک، درویش ها، نیازمندان

لغت نامه دهخدا

کی مست

کی مست. [م ِ] (اِخ) (سیاه) نام قدیم مصر است چونکه زمینهای مصر را آن زمان زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می دانستند. (ایران باستان ص 25).


منار نادری

منار نادری. [م َ / م ِ دِ] (اِخ) منارهائی که به فرمان نادرشاه برای راهنمائی کاروانیان واردوهای جنگی در صحراهای بی آب و علف و کویرها با سنگ و آجر و گچ ساخته شده بود و یکی از این منارها که به میل نادری هم شهرت دارد در میان ریگزارهای میان کرمان و بلوچستان هنوز باقی است و تنها وسیله ٔ راهنما به شعاع سی فرسخ در این ریگزار بی آب و علف است.


چربوز

چربوز. [چ َ] (اِ) ژرپوز. این کلمه در عربی بصورت «یربوع » آمده، از آنجا بصورت ژرباسیا در اسپانیولی وارد شده و از اسپانیولی بصورت ژربواز وارد زبان فرانسه گردیده است. نوعی حیوان پستاندار کوچک خاکی رنگ، که پاهایش از دستها بلندتر و کف پایش بسیار پهن است و دمی دراز دارد. این حیوان در کویرها و صحراهای وسیع زندگی میکند و بیشتر در آسیای مرکزی و مشرق اروپا دیده میشود. حیوانی باهوش و جلد و چابک است و هنگام حرکت جهش های بلند میکند. کلاکموش. موش دشتی. موش صحرائی. رجوع به کلاکموش و یربوع شود.


نبط

نبط. [ن َ ب َ] (اِخ) گروهی از مردم که در بطائح میان عراقین نازل شدند. (منتهی الارب). نَبَطی و نباطی [ن َ / ن ِ / ن ُ] و نَباط، منسوب به وی، مثل یمنی و یمانی و یمان. (منتهی الارب). گروهی اند در سواد عراق. (السامی) (مهذب الاسماء). قومی که در بطائح میان عراق عرب و عراق عجم، یا به سواد عراق ساکن بوده اند، و اینان مردمی غیرعرب بوده اند که عربیت گزیده اند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بوده اند. (یادداشت مؤلف). در این که نبطی ها چه قومی بوده و از کجا آمده اند اختلاف است، بعضی میگویند مسکن اولی آنها در داخل عربستان بوده بعد به بین النهرین هجرت کرده اند و آشوریها یا مادی ها آنها را به بادیه رانده اند، بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنها در بین النهرین بوده و از آنجابه اطراف رفته اند، «کوسن دروپرسوال » معتقد است که نبطی های تپره را بخت النصر از بین النهرین که موطن اصلی آنها بود در ضمن لشکرکشی با خود آورده و در اینجا سکنی داده است، به هرحال احتمال قوی آن است که اینان نیز مثل اعراب بائده از طوایف آرامی بوده اند که در شمال عربستان میان سواحل فرات و خلیج فارس و مدیترانه و دریای سرخ زندگانی میکرده اند. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 16). پیرنیا آرد: به روایت دیودور: «اعراب نبطی در کویرهائی زندگی می کنند و اسم وطن خود را به محل هائی میدهند که در آنجاها نه خانه ای دیده می شود، نه رودی، و نه چشمه ای، که آب فراوانی به قشون دشمن بدهد. موافق قانونی هر عرب نبطی باید از بنا کردن خانه و بذرافشانی و کاشتن درختهای مثمر و خوردن شراب امتناع ورزد و هر کس برخلاف این قانون رفتار کند، مستحق اعدام است، نبطی ها این قانون را مجری میدارند و معتقدند که هر کس این احتیاجات را برای خود ایجاد کند بنده ٔ اشخاصی می شود که این حوائج او را برآورند. شغل آنها تربیت شتر و گوسفند است و در کویرها زندگی می کنند... انباط به استقلال خودشان بسیار علاقه مندند و هرگاه دشمنی به ولایت آنها نزدیک شود به کویرها فرار می کنند چنانکه به قلعه ای پناه برند. این کویرها فاقد همه چیز است و کسی غیر از خود انباط به اینجاها دسترس ندارد. در این کویرها انباط آب انبارهائی ساخته درش را گرفته اند، چنانکه بجز خودشان کسی از این آب انبارها اطلاعی ندارد و خودشان هم در مواقع لزوم موافق علاماتی می توانند این محل ها را یافته، خود و حشمشان را سیراب کنند. غذای این اعراب گوشت است و شیر و چیزی که بطور طبیعی زمین به عمل می آورد». ج، انباط، نبیط.


لوت

لوت. (اِخ) (کویر...) نام کویری واقع در شمال کرمان و جنوب شرقی کویر نمک و سیصد گز پست تر از آن و آن بیابانی است خشک و هیچ اثر آب در آن دیده نشود و دربدی وضع و هولناکی شهره است، معذلک ایلات مختلف و ساربانها از آنجا بگذرند و راههای زمستانی قافله در کویر باشد و شب هنگام در آن حرکت کنند و روزها شتران به چرا بازدارند. طول این کویر 1100 هزار گز است، ولی نباید پنداشت که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت میباشد، بلکه مرکب است از کویرهایی کوچک شبیه به هم ولی جدا از یکدیگر. ارتفاع متوسط آن 600 گزو پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص سیصد گز است. در ناحیه ٔ کویر آب بسیار کم است. قنوات و چشمه ها به غایت کم آب و اغلب شور میباشد. یکی از مسافرین مشهور موسوم به خانیکف راجع به کویر چنین مینویسد: بسیار مشعوفم که به سلامت از سخت ترین کویرها گذشتم، زیرا کویرهای گبی و قزل روم در مقابل کویر لوت دشت حاصلخیزی به شمارمی آید... رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 119 شود.


کویر

کویر. [ک َ / ک ِ] (اِ) زمین بی آب و شوره زار باشد، وآن را به عربی قراح گویند. (برهان). زمین شوره زار. (آنندراج). زمین شوره زار بی آب وگیاه. (ناظم الاطباء). زمین شوره زار بی آب. (فرهنگ رشیدی). قاع. (نصاب، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمین وسیع و شوره زار بی حاصل، مانند کویر لوت، کویر نمک. (فرهنگ فارسی معین).گیلکی، کویر. یرنی، کور. نطنزی، کویر. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شَخ ّ و همه کُه کویر.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی).
- کویرهای ایران، دریاهای قدیمی خشک شده ای است که به تدریج آب آنها تبخیر شده املاح محلول در آنها رسوب کرده اراضی بایر نمک زار و بی حاصلی را تشکیل داده است. در بعض نقاط این کویرها رشته های منفردی از کوههای اطراف پیش آمده تشکیل نواحی کوهستانی بسیار خشک می دهد و چون هوای این ناحیه بسیار خشک است اختلاف درجه ٔ حرارت در آن بیشتر محسوس است به قسمی که حرارت روز در حدود 65 و 70 درجه و حرارت شب درحدود 3 الی صفر است و به همین جهت سنگ کوههای مزبوربر اثر اختلافات درجه ٔ حرارت متلاشی شده به صورت شن وماسه درمی آید و دستخوش باد قرار می گیرد. تپه های شنی که آنها را عموماً ریگ روان می گویند تشکیل رشته هایی به طول چند کیلومتر و به ارتفاع 40 متر می دهد که پیوسته محل آنها در تغییر و غالباً چشمه ها و چاهها و منازل توقف گاه کاروانها را فراگرفته و به کلی راه ها رامی پوشاند و گذشته از این در بعضی نقاط ذرات نمک مخلوط با شن و ماسه مانند امواج دریا بر روی هم غلطیده طوفانهای شدید آنها را بیشتر کرده هوا را تیره و تارمی کند به قسمی که در شهرهای اطراف کویر بعضی روزها تاریکی به حدی است که مجبور به افروختن چراغ می شوند. طول این کویرها 1100 کیلومتر است ولی نباید تصور کرد که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت می باشد بلکه مرکب است از کویرهای کوچکی که شبیه به هم ولی از یکدیگر جدا می باشند. ارتفاع متوسط آن 600 متر و پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص 300 متر است. هجوم قبایل همسایه تا حدی سبب توسعه ٔ این کویر گردیده است زیرا قراء مجاور کویر که به سعی سکنه آباد می گردند به واسطه ٔ فرار سکنه از هجوم قبایل وحشی یا کشته شدن به دست آنها بالطبع بی صاحب مانده چاه ها و قناتهائی که به زحمت دایر شده بود به علت طوفانهای شن و ریگهای روان پوشیده می شود و در محل قریه و مزارع چیزی جز توده های شن رنگارنگ دیده نمی شود. در ناحیه ٔ کویر آب بسیار کم است، قناتها و چشمه سارها به غایت کم آب و اغلب شور و آب قریه ٔ جندق و قسمتی از آبادیهای بیابانک شیرین و بدتر از همه آب قریه ٔ خور تشخیص داده شده است. بلوک جندق که مرکز کویر است تقریباً یک ناحیه ٔ کوهستانی است زیرا تمام ناهمواریهای بزرگ و کوچک آن از سلسله جبال محصور است. اراضی آن یا شنی و ماسه ای است یاکویر و شوره زار که قسمتی از آن را اهالی حاصلخیز کرده اند. اگر زمینهای کویر را که در بعضی نقاط آن جزئی «شوره گز» و «الی جون » و «سگ لیسه » یافت می شود، مستثنی کنیم، بقیه ٔ اراضی با انواع گیاههای گوناگون پوشیده و چراگاههای بزرگی به وجود آورده است، در ضمن ِ گیاههای مزبور گیاه «درمنه » هم که آن را «تغ» یا «تخ » می گویند فراوان است و برای ساختن «سنتونین » به کار می رود و همچنین انواع گیاههای دیگری هم یافت می شود که مصرف طبی دارد. در دامنه ٔ کوهها و تپه های شنی جنگلهای مختصری از چوب «طاق » و «اسکم بید» و «کوره گز» و «جغنه » یافت می شود که از آنها زغال تهیه می کنند و به مصرف سوخت می رسانند. حیوانات موذی از قبیل مار و عقرب وغیره مطلقاً در این ناحیه یافته نمی شود. در پاره ای از نواحی کوهستانی کبک و تیهو و میش و قوچ و گاهی هم پلنگ و در دشتها آهو کم وبیش به نظر می رسد. ظاهراً در کویر معادن زیاد است و انواع معادن از سرب و مس و طلا و نقره و آهن و زغال و پنبه ٔ کوهی و لاجورد و غیره یافته می شود. این معادن در اطراف انارک و چوپانان است. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 118- 121). و رجوع به همان مأخذ شود.
|| به معنی سراب هم آمده است، و آن زمینی باشد شور که از دور به آب ماند. (برهان). سراب را گویند که آب ندارد. (آنندراج). سراب. (از ناظم الاطباء). || زمینی را نیز گویند که باران بر آن باریده باشد و مردم و حیوانات دیگر بر بالای آن آمدوشد بسیار کرده باشند و آن زمین به مرتبه ای خشک و ناهموار شده باشد که تردد و آمدوشد بر آن دشوار بود. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شیر ژیان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 165). به معنی شیر ژیان هم آمده است که شیر خشمناک و قهرآلود باشد. (برهان) (آنندراج). شیر ژیان خشمناک. (ناظم الاطباء).


استرالیا

استرالیا. [اُ] (اِخ) جزیره ٔ استرالیا پنجمین بَرّ عالم است، وسعت آن تقریباً معادل اروپاست و مساوی با هفت میلیون و هفتصد هزار گز مربع و از حیث پستی و بلندی به سه قسمت میشود: اول قسمت شرقی که کوهستانی و مرتفع و معروفترین جبال استرالیا در این قسمت واقع شده، دوم اراضی مرکزی که شامل بعض فلاتهای کوچک و کویرهای ویکتوریا است که در جنوب شرقی واقع شده، سوم حدود غربی استرالیا که پوشیده از فلاتهای مرتفع است ولی وسعت فلات مزبور بسیار کم است. آب و هوای این جزیره هم نسبت بعرض جغرافیائی و پستی و بلندی اراضی تغییر میکند چنانکه در شمال آب و هوائی گرم و در جنوب آب و هوائی معتدل داردو در مشرق مرطوبی و در حدود مرکزی و کویرها بکلی خشک و برّیست. رودهای آن در شمال و مشرق بسیار است و اغلب قابل کشتی رانی میباشد ولی طویل نیستند. بزرگترین رود آن همان رود مورای است که در جنوب شرقی جاری و شعبه ٔ عمده اش رود دارلنگ است. سرچشمه ٔ این رود از جبال استرالی است ولی جریان آن چندان منظم نیست، پستی و بلندی آن بسیار است بهمین مناسبت برای کشتی رانی چندان صلاحیت ندارد. در این جزیره دریاچه های فراوان دیده میشود ولی چندان معروف نیستند، عمده ٔ آنها دریاچه ٔ موسوم به گردنیر و ترنس است که در حدود جنوبی واقعند. سواحل شرقی استرالیا مرتفع و کوهستانی و بریدگی آن کمتر است. سواحل جنوبی و شمالی پست و رسوبی و شن زار و نسبهً بیشتر بریدگی دارد، سواحل غربی هم مرتفع میباشد، ولی به ارتفاع سواحل شرقی نیست. خلیج معروف آن در شمال، خلیج کارپانتاری و در جنوب خلیج بزرگ استرالین است و دماغه ٔ یرک هم در شمال است. در سمت مشرق خلیج عمده ٔ سیدنی و دیگر خلیج بتانی در جنوب سیدنی در مقابل سواحل شمالی جزایر ملویل و باتهورست واقع شده است. سواحل جزیره ٔ استرالیا بواسطه ٔ اسپانیولیها و انگلیسها مکشوف شده و از وضع طبیعی حدود مرکزی آن تا ازمنه ٔ اخیر هم اطلاع نداشتند. بعضی از سیاحان انگلیسی در مرکز استرالیا مسافرت و از وضع طبیعی آنجا استحضار حاصل کردند. نژاد اهالی استرالیا به دو قسمت میشود: اول نژادبومی که شامل ماله های سیاه پوست است و در واقع رنگ پوست آنان بسیار سیاه نیست بلکه برنگ قهوه ای است. تمدن این طوایف هم در منتهی درجه ٔ پستی است. از زراعت هم اطلاعی ندارند و وضع زندگانی آنان بسیار ناقص و منازل ایشان بی ترتیب و غیرکامل است. حیوانات بزرگ در استرالیا یافت میشود و اهالی کمتر بتحصیل گوشت موفق میشوند و هرچه بیابند از قبیل موش و مار و غیره را میخورند. آدم خوری هم مابین آنها رواج دارد و گوشت انسان برای آنها غذای لذیذ کمیابیست. عدّه ٔ آنها در موقع ورود اروپائیها به استرالیا 150 هزار بوده و امروزه تقریباً 21 هزار است زیرا همان ظلمهائی که از طرف اسپانیولیها نسبت به هندیهای امریکا مُجری بود در آنجاهم برقرار است و انگلیسها به انواع و اقسام طرق در برانداختن نسل این افراد سعی میکنند. اگرچه بعضی عادات مذمومه ٔ اروپائی از قبیل شرب مسکرات و غیره بین آنها رواج کلی دارد و بیشتر در انهدام آنها کمک میکندباز انگلیسها از اقدامات خود دست برنمیدارند و آنهارا مانند حیوانات هر وقت بچنگ آرند بقتل میرسانند. دیگر از ساکنین استرالی مهاجرین اروپائی هستند و عمده ٔ آنها انگلیسها میباشند که ابتدا در سواحل شرقی و جنوب شرقی اقامت کرده و رفته رفته بعدها بسواحل غربی و جنوبی هم نفوذ کردند و این نقاط را هم مسکون ساختند و امروز جزو عمده ٔ اهالی استرالیا همان انگلیسها هستند. دیگر از مهاجرین اروپائی آلمانیها و فرانسویهامیباشند. در اواخر قرن نوزدهم چینیها هم بدانجا رو آورده بدسته های بسیار به آنجا میرفتند لکن دولت انگلیس به واسطه ٔ اتخاذ بعضی تدابیر از آنان جلوگیری کرد. زبان رسمی و عمده زبان انگلیسی و مذهب پرتستانیست و پیروان مذهب کاتولیک هم در بعض نقاط هستند و مذهب چینیها بودائی است. تمام استرالیا به انضمام جزیره ٔ تاسمانی به شش مهاجرنشین مستقل تقسیم میشود و وضع حکومت هر یک بترتیب حکومت انگلیس است. استرالیا «کامن ولث » یا «کنفدراسین » است که در سال 1900 م. از مستعمرات قدیمه ٔ انگلیس تشکیل شده یعنی: استرالیای جنوبی، استرالیای غربی، گال جدید در جنوب، ویکتوریا، کوئین سلاند بعلاوه تاسمانی و سرزمین استرالیای شمالی و از طرف دولت انگلیس فرمانفرمای کل به استرالیا اعزام میشود و حکمران مزبور به استعانت عدّه ای وزرا امور مملکت را اداره میکنند. قوه ٔ مقننه هم با دو مجلس است، یکی مجلس سنا که اعضاء آن از طرف حکومت هر یک از مهاجرنشین ها انتخاب میگردد، دیگر مجلس مبعوثان که اعضاء آن از طرف اهالی استرالیا انتخاب میشوند و مدت وکالت آنان سه سال است. کلیهً باید دانست که جزیره ٔ بزرگ استرالیا از طرف دولت انگلیس به تحصیل استقلال خود بهره مند گردیده و امروز مستقل است و اداره ٔ امور داخلی و ترتیب مخارج و مداخل خویش را خود اداره میکنند و اعضاء حکومتی آن بهیچ وجه موظف دولت انگلیس نیستند جزفرمانفرمای مملکت که چون از طرف دولت انگلیس معین میشود مقرری خود را هم از آن دولت دریافت میدارد. جزیره ٔ استرالیا به پنج قسمت بزرگ منقسم میشود و هر یک از این قسمتها تشکیل مهاجرنشین میدهد که در امور داخلی خود مختار میباشند. پایتخت آن کامبرا و از شهرهای عمده ٔ آن ملبورن است که در حدود جنوبی استرالیا واقع شده است. دیگر از شهرهای استرالیا شهر سیدنی که در ساحل جنوب شرقی واقع شده و بندری تجارتی است و اهمیتش بیش از دیگر شهرهای استرالیاست و بطرز شهرهای امریکا ساخته شده و اغلب خطوط راه آهن جنوب شرقی استرالیا به آنجا ختم میشود. دیگر شهر آدلائید که در حدود جنوب استرالیا واقع شده و اهمیت تجارتی خاص دارد. دیگر بندر بریسبان که در شمال سیدنی واقع شده نیز اهمیت تجارتی دارد. از شهرهای معروفی که در مغرب استرالیا واقع است شهر پرث است که اهمیت تجارتی دارد و محل صدور محصولات معدنیست. شهر عمده ای که در جزایر تاسمانی واقع شده در جنوب بندر هبارت است که حاکم نشین این جزیره محسوب میشود.
جغرافیای ثروتی - نباتات: محصولات نباتی استرالیا بواسطه ٔ خشکی بسیار آن چندان مهم نیست و بیشتر در حدودسواحل اراضی زراعتی یافت میشود و اخیراً بمناسبت اینکه بعضی چاههای آرتزین در حدود مرکزی و شمالی آن حفر کرده اند برخی از اراضی مرکزی هم قابل زراعت شده است. عمده ٔ محصولات نباتی آن گندم و دوسر و جو و ذرّت است. نیشکر هم در آنجا بعمل می آید. دیگر جنگلهای آن که در قسمت جنوبی جبال واقع شده و چوب آن برای کشتی سازی است بسیار معروف است. اهم محصولات استرالیا حیوانات است و عمده ٔ آن اسب و گوسفند و خوک است و گوشت انگلستان از اینجا تهیه میشود. معادن استرالیا هم بسیار است. عمده ٔ آن معدن طلاست که شهرت آن در ازمنه ٔ اخیره باعث هجوم مهاجرین اروپائی بدانجا گردید و حدود مرکزی آن که بکلی بیحاصل است مسکون شد، دیگر معدن نقره که آن هم اهمیتی مخصوص دارد، دیگر معدن مس در جنوب استرالیا و جزیره ٔ تاسمانی یافت میشود و معادن ذغال سنگ در جنوب شرقی بسیار است. معادن سُرب و روی و قلع آن چندان اهمیت ندارد.
صنایع آن: بمناسبت کثرت محصولات معدنی مخصوصاً زغال سنگ و جدّیت بسیار اهالی صنایع استرالیا در مدت کم بسیار ترقی کرده است و از عهده ٔ تهیه ٔ حوائج خود و سایر مهاجرنشین های اقیانوسیه تقریباً برمی آید و آنچه را هم که باید از خارج وارد کنند به انگلیسیها مراجعه میکنند و در واقع عمده ٔ تجارت آن با انگلیس است.
وسائل حمل و نقل: وسایل حمل و نقل آن اخیراً بسیار شده و عمده ٔ آن در حدود جنوب شرقی است ولی هیچ یک برّ استرالیا را قطع نکرده است. قدرت و نفوذ استرالیا در جنوب بسیار است. جمعیت استرالیا 5437000 تن است.


ایران

ایران. (اِخ) پهلوی، «اِران ». به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین). کلمات آریا، آریائیان و ایران و امثال آن که در زبان باقی مانده از این کلمه گرفته شده است. فلات (نجد) وسیعی است در آسیای جنوب غربی که شامل قفقازیه و ترکستان و افغانستان و ایران کنونی میشود. مساحت این فلات را 2600000 کیلومتر مربع نوشته اند. پیش از مهاجرت آریاییان ایران به این سرزمین اقوامی از نژادهای متفاوت با تمدن های مشابه در آن می زیستند که اطلاع محدودی از آنان در دست است. از میان این اقوام، عیلامیان تمدنی قابل توجه داشته اند که از حدود چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح شروع می شد. در اواسط هزاره ٔ دوم پیش از میلاد مسیح، طوایفی از نژاد سفیدپوست از راه جیحون و کوههای قفقازیه به داخله ٔ نجد ایران روی آوردند، این قبایل شعبه ای از نژاد سپیدپوست هند و اروپایی بودند که نزدیک سه هزار سال پیش از میلاد مسیح از هم نژادان خود جداشده بودند و به آسیای مرکزی مهاجرت کردند و دسته ای از آنها هم ظاهراً در ناحیه ای نزدیک دریای خوارزم که در اوستا ایرن واجه (ایران ویج) نامیده شده است بسربردند، مجموع این اقوام بدو دسته ٔ اصلی منقسم می شدند، دسته ای که خود از چند شعبه ٔ زورمند تشکیل می شد «سَک َ» و دسته ٔ دیگر که متمدن تر از دسته ٔ نخستین بود «اَرِی » نامیده می شدند. دسته ای از این قبایل که خود را اَرِی َ یعنی شجاع و شریف می نامیدند کم کم بر دره ٔ سند و قسمتی از اراضی هندوستان مسلط شدند و آنها را «اری ورت » خواندند، شعبه ٔ دیگر که اُیری و اَیرین خوانده شده اند، در نجد ایران سکونت گرفتند:
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از دوستان.
فردوسی.
مزن زشت بیغاره ز ایران زمین
که یک شهر ازآن به ز ماچین و چین.
اسدی.
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد.
نظامی.
و همین سرزمین است که بعدها در مآخذ تاریخی و جغرافیایی قدیم ایرانشهرمملکت ایران بکار رفته است. در مغرب زمین از قرون وسطی به نامهایی از قبیل پرس (به لهجه ٔ فرانسوی) و پرشا (به لهجه ٔ انگلیسی) مقتبس از لفظ پرسیس که نام یونانی قسمتی از ایران (کما بیش مطابق فارس) بوده برمیخوریم ولی در سال 1935 م. بر طبق تقاضای دولت ایران بجای پرس، پرشا و غیره کلمه ٔ ایران پذیرفته شده است و نام این کشور به ایران تبدیل گردید. کشور ایران اکنون 1654000کیلومتر مربع وسعت دارد.از سمت شمال به ترکمنستان شوروی و بحر خزر و آذربایجان شوروی و ارمنستان شوروی و از طرف غرب به ترکیه وعراق و از سمت شرق به خاک شوروی و افغانستان و پاکستان و از طرف جنوب به دریای عمان و خلیج فارس محدود است. فاصله ٔ منتهای شمال غربی ایران تا منتهای جنوب شرقی آن در حدود 2250 کیلومتر است. نصف خاک ایران کوهستانی و یک ربع آن بیابان است. کشورهای مجاور این کشور از سمت شمال روسیه ٔ شوروی، از مشرق افغانستان و پاکستان و از مغرب ترکیه و عراق عرب است. این کشور بین مدارات 25 درجه عرض شمالی و سی و نه درجه و 45 دقیقه عرض شمالی و نصف النهار 44 درجه طول شرقی و 63 درجه و 5 دقیقه طول شرقی واقع است، فاصله ٔ منتهای شمال غربی ایران تا منتهای شرقی جنوب آن حدود 2250 کیلومتر است. از جزایر ایران در خلیج فارس (تقریباً از غرب به شرق)، خارکو، خارک، مجمع الجزایر بحرین، شیخ شعیب، هندورابی، کیش، سیری، ابوموسی، تنب کوچک، تنب بزرگ، قشم، هنگام، لارک و هرمز را میتوان نام برد. مرزهای ایران در طی تاریخ دراز این کشور بارها تغییر یافته است. در اوج اقتدار از دوران هخامنشیان، امپراطوری ایران از رود سند تا دریای اژه و رود نیل و از سیحون و دریای خزر و جبال قفقاز و دریای سیاه تا خلیج فارس و بحر عمان ممتد بود. در طی قرون متمادی گاه بروسعت این کشور افزوده شده و گاه اراضی آن بدست اجانب افتاده است و پس از استیلای عرب استقلال ایران از بین رفت و این سرزمین جزء امپراطوری وسیع اسلام گردید. تا آنکه در اوان قرن سوم هجری سلسله هایی مانند طاهریان، صفاریان، سامانیان، آل بویه، غزنویان، آل زیار در استقرار حکومت ایرانی در ایران کوشیدند و رفته رفته کشور ایران را از سلطه ٔ حکام عرب بیرون آوردند و درحقیقت با تشکیل سلسله ٔ طاهریان که در سال 207 هَ. ق. در خراسان استقرار یافت دوران تسلط عرب در ایران به سر رسید و ایران توانست استقلال قومی خود را بدست آورد و بار دیگر تاریخی خاص داشته باشد. ایران کنونی در عهد صفوی تشکیل شد و وحدت ملی و سیاسی یافت.
پایتخت ایران: پایتخت ایران در دوران مختلف تغییر کرده است چنانکه در دوران پادشاهی صفویه ابتدا قزوین و سپس اصفهان بود و در دوران پادشاهی زندیه شیراز و از زمان سلطنت قاجاریه تهران پایتخت کشور ایران گردید و هم اکنون نیز این شهر پایتخت کشور ایران است. جمعیت این کشور بر طبق سرشماری آبانماه سال 1345 بر اساس نشریه ٔ مرکز آمار ایران 923، 078، 25 تن می باشد. این کشور به 13 استان و هشت فرمانداری کل تقسیم شده و استانهای سیزده گانه ٔ آن بر حسب آمار سال 45 وزارت کشور بقرار زیر است:
1- استان مرکزی. 2- استان گیلان. 3- استان مازندران. 4- استان آذربایجان شرقی. 5- استان آذربایجان غربی. 6- استان کرمانشاهان. 7- استان خوزستان. 8- استان فارس. 9- استان کرمان. 10- استان خراسان. 11- استان اصفهان. 12- استان سیستان و بلوچستان. 13- استان کردستان.
فرمانداری های کل عبارتند از: 1- فرمانداری کل همدان. 2- فرمانداری کل بختیاری و چهار محال. 3- فرمانداری کل لرستان. 4- فرمانداری کل ایلام. 5- فرمانداری کل کهکیلویه وبویراحمدی. 6- فرمانداری کل سمنان. 7- فرمانداری کل بنادر و جزایر خلیج فارس. 8- فرمانداری کل بنادرو جزایر بحر عمان. شهرهای مهم ایران که جمعیت آنها بالغ بر یکصد هزار تن است عبارتند از: آبادان، اصفهان، اهواز، تبریز، تجریش، تهران، رشت، ارومیه، ری، شیراز، قم، کرمانشاه، مشهد، همدان. از جمله ٔ بنادر بحرخزر آستارا، بابلسر، بندر ترکمن، بندر انزلی، شهسوار، نوشهر و از جمله بنادر خلیج فارس (از غرب به شرق) خرمشهر، آبادان، بندر شاپور، بندر معشور، دیلم، گناوه، بندر ریگ، بوشهر، کنگان، عسلویه، نخیلو، چارک، بندر لنگه و بندر عباس و از بنادر بحر عمان (از غرب به شرق) جاسک، چاه بهار و گواتر است.
پستی و بلندی: بیش از نود درصد ایران کنونی در ناحیه ٔ معروف به فلات ایران قرار دارد که از دره های فرات و دجله تا ارتفاعات پامیر ممتد است. سرزمین ایران عبارت است از یک فلات مرکزی پهناور و حاشیه ٔ کوهستانی که خود به سه منطقه تقسیم می شود. کوههای زاگرس (کوههای غربی و جنوب غربی) و امتداد آنها تا مکران، کوههای شمالی و ارتفاعات زاگرس در آذربایجان و خارج از آن در توده ای معروف به (گره ارمنستان) که مرکزش کوههای آرارات است بهم متصل می شوند. و کوههای آسیای صغیر از قفقاز به همین گره متصل اند. از سه منطقه ٔ مذکور، منطقه ٔ اول مشتمل است بر کوههای کردستان، لرستان، بختیاری، فارس، مکران و بلوچستان. کوهها و قلل عمده ٔ آن کبیرکوه، پشتکوه، پیش کوه، اشتران کوه (در جنوب شرقی الوند)، زردکوه، علیجوق، کوه کیلویه، دینار و کوههای لارستان است. منطقه ٔ شمالی منقسم میشود به کوههای آذربایجان (مشتمل بر قراداغ، جبال طالش، آق داغ، سهند، سبلان، قوشه داغ، قافلان کوه). جبال البرز (بلندترین قله اش دماوند به ارتفاع 5654 متر) و کوههای خراسانی (مشتمل بر هزارمسجد، قراداغ، آلاداغ و بینالود) مرتفعات شرقی یک رشته کوههای غیرمنظمی هستند که از شمال به جنوب امتداد دارند از جمله میتوان کوه تفتان را نام برد.
فلات مرکزی نیز هموار و بی عارضه نیست بلکه دو دسته کوه از آن میگذرند. دسته ٔ غربی از میانه تا کرمان در امتداد جنوب شرقی ممتد است که در نزدیکی کرمان ارتفاعش از 4200 متر تجاوز می کند. بین این دسته و دسته ٔ کوههای غربی و جنوبی حوضه ٔ چندی (از جمله اصفهان) قرار دارد. رشته ٔ دیگر از نیشابور تا مرز بلوچستان کشیده شده و حوزه ٔ سیستان را از کویرهای مرکزی جدا می کند. از کوههای فلات مرکزی میتوان کرکس (جنوب کاشان)، درویش (جنوب شرقی کرکس)، شیرکوه (جنوب یزد)، بنان (شمال غربی کرمان)، بارز (جنوب غربی کرمان)، هزار (جنوب کرمان) و توشادرو تزمان و بیرگ در (بلوچستان) را نام برد. فاصله ٔ میان این دو دسته کوه را بیابانهای معروف به کویر فرا گرفته که سطح آنها تا حدود 2000 متر پائین تر از مرتفعات مرزی آنهاست. از جمله می توان کویر لوت (بین قهستان و کوهستانات قهرود) و دشت کویر یا کویر نمک (از حدود قم و کاشان تا کویر لوت) را نام برد، در تمام این بیابانها مخصوصاً در کویر نمک و کویر لوت باطلاقهای متعدد واقع شده که آبهای گل آلود آنها در تابستان خشک شده نشتهای نمک بجا میگذارند. مهمترین آنهاعبارتند از دریای نمک یا حوض سلطان (جنوب شرقی قم)، باطلاق نمک (شمال جندق)، شورگز هامون (شمال شرقی بم) و هامون جزموریان (غرب بمپور).
رودهای مهم ایران: 1- رودهایی که وارد دریاچه ٔ خزر می شوند عبارتند از: ارس، سفیدرود (قزل اوزن)، اترک، گرگان، هراز، چالوس، بابل، تالار، تجن و نکا. 2- رودهایی که بطور مستقیم و غیر مستقیم به خلیج فارس وبحر عمان می ریزند عبارتند از: کرخه، دز، کارون (بزرگترین رود ایران و تنها رودی که قسمتی از آن قابل کشتیرانی است)، جراحی، تاب، دالکی، سند، نابند، مهران، شور، میناب. بعلاوه قسمت علیای اغلب واردات سمت چپ دجله مانند زاب و دیاله در خاک ایران است. 3- رودهایی که در فلات مرکزی ایران جریان دارد. مهمترین آنها عبارتند از: زاینده رود که وارد مرداب گاوخونی میشود و زرینه رود که وارد کرج و جاجرود و حبله رود که وارد حوضه ٔ دریاچه ٔ قم یا حوض سلطان می شوند و رود کر یا کورش که وارد دریاچه ٔ نیریز یا بختگان می گردد و بمپور و هلیل رود که در حوضه ٔ جزموریان میریزند و هیرمند که وارد حوضه ٔ هامون می گردد. دریاچه های ایران عبارتند از: دریاچه ٔ خزر یا دریای مازندران (بزرگترین دریاچه های دنیا). دریاچه ٔ ارومیه، دریاچه ٔ نمک (دریاچه ٔ قم یا دریاچه ٔ حوض سلطان) دریاچه ٔ بختگان (دریاچه ٔ نیریز) و دریاچه ٔ هامون.
زمین شناسی: کشور ایران که قسمتی از نجد ایران است از لحاظ زمین شناسی بطور کلی به ترتیب زیر است: در مرکز و مشرق و جنوب شرقی، زمینهای کویری که بیشتر ماسه و شن و گاهی تشکیلات کولابی و دریاچه دارد و بیشتر از بقایای دریاچه ٔعهد سوم است. جنوب ایران بیشتر تشکیلات دوران سوم رادارد و تشکیلات نفتی بیشتر در همین قسمتها است. در شمال شرقی ایران (اطراف مشهد) غالباً تشکیلات دوران دوم بانضمام تشکیلات آتشفشانی و نیز قسمتی از تشکیلات دوران سوم دیده می شود.
و در شمال ایران در قسمتهای سواحل بحر خزر بیشتر تشکیلات دوران سوم و در قسمتهای جنوبی تر (رشته ٔ البرز) تشکیلات دوران دوم و اول بانضمام تشکیلات آتشفشانی مشاهده می گردد. در آذربایجان شمالی غالباً زمین های دوران دوم و ابتدای دوران سوم و تشکیلات آتشفشانی وجود دارد. در آذربایجان غربی و سواحل دریاچه ٔ اورمیه تشکیلات دوران اول و ابتدای دوران سوم و تشکیلات آتشفشانی محسوس است. در مغرب ایران (کرمانشاهان و کردستان) بیشتر تشکیلات مربوط به ابتدای دوران سوم و اواخر دوران دوم است. در جنوب شرقی ایران (بلوچستان) بیشتر تشکیلات دوران سوم دیده میشود.
وضع اقلیمی: در باب اقلیم ایران هنوزمطالعات کافی بعمل نیامده است. اقلیم کشور بطور کلی برّی است. ارتفاع کوههای شمالی و غربی و جنوبی بقدری زیاد است که از تأثیر کلی بادهای مربوط به بحر خزر و مدیترانه و خلیج فارس در نواحی داخلی ایران جلوگیری می کند و باین ترتیب دامنه ٔ خارجی این کوهها مرطوب و دامنه های داخلی خشک است. بارندگی در ایران نتیجه ٔ ابرهای مدیترانه ای و رطوبت بحر خزر است وجهت در شمال غربی و شمال زیادتر می باشد و بطور کلی بارندگی درجنوب شرق رفته رفته کم میشود. اقلیم سواحل شمالی و جنوبی بکلی متفاوت است. اقلیم سواحل دریای خزر بارانی و مرطوب و دارای تابستان های ملایم میباشد. در سواحل شمالی گیلان، مازندران و گرگان حرارت ممکن است به 40 درجه سانتیگراد برسد. از طرف دیگر هنگام وزش هوای سرد قطب شمال گرما در شب ممکن است به 12 درجه برسد. بارندگی سالیانه از 1500 میلیمتر ممکن است تجاوز کند وبیشتر آن نواحی ساحلی دارای رستنی های پرپشت است و دامنه ٔ شمالی البرز مستور از جنگل میباشد. در ارسباران، دشت مغان و نواحی معتدل لرستان و فارس و بختیاری اقلیم مشابهی دارند. سواحل خلیج فارس بسیار گرم و ازبندر لنگه تا بندر دیلم مرطوب است. گرمای متوسط سالیانه بیش از 18 درجه میباشد، بارش سالیانه در بوشهر که از سایر نقاط سواحل جنوبی بارش بیشتر دارد 263/8 میلیمتر است و بارش در چاه بهار فقط 118/5 میلیمتر می باشد. سراسر فلات مرکزی ایران و دشت خوزستان اقلیم خشک دارد و از این ناحیه ٔ وسیع دشت کویر و کویر لوت و دشت سیستان کم آب است. و در این ناحیه ٔ پهناور فقط سیستان و خوزستان و حواشی کویر و نواحی نسبهً مرتفع قابل سکونت است (مانند بم، ایرانشهر، طبس و شهداد) و بقیه ٔ بیابانها خشک و بی آب وعلف و سنگلاخ و یا ریگزارند که در فرورفتگی آنها نمک زارها قرار گرفته است. اقلیمی که میتوان آنرا سردسیری نامید در منطقه ٔ وسیعی ممتد از آذربایجان تا فارس و کرمان دیده میشود. قسمتی از خراسان شمالی (شامل مشهد) نیز همین اقلیم را دارد در این ناحیه متوسط حرارت سردترین ماه از 3/5 درجه ٔ سانتی گراد کمتر میباشد. البته اقلیم بعضی نواحی درقسمت های مذکور با اقلیم عمومی آن قسمت تفاوت اساسی دارد و مثلاً ارتفاعات کوهستانهای آذربایجان و دامنه های مرتفع دماوند و سایر قلل البرز و قلل زاگرس اقلیم قطبی دارند و در آنجا دمای متوسط سالیانه کمتر از 5درجه است.
رستنی های ایران: در ایران رستنی های بسیار میروید که غالب آنها بومی این سرزمین میباشند. بطور کلی بعلت تنوع اقلیم، توزیع گیاهان در ایران بسیار متنوع است. کویرها و بیابانهای مرکزی از جهت گیاهان از تمام نقاط دیگر آسیا فقیرتر است و از طرف دیگر کرانه ٔ دریای خزر که باران فراوان و هوای ملایم دارد سرشار از گیاهان است. در دامنه های شمالی البرز تا ارتفاع 1800 متر درختان گردو، بلوط، افرا، روش، زبان گنجشک، نارون، سرو، لالکی، شمشاد، و کرت وجود دارد و بهترین مناطق جنگلی ایران در این ناحیه می باشد. در خراسان و آذربایجان، لرستان، کردستان، کرمانشاهان، اصفهان، کهکیلویه ٔ فارس، کوههای بختیاری و کرمان نیز مناطق جنگلی وجود دارد. از گیاهان دانه دار (پنبه، بزرک، کنجد، کرچک) روغن استخراج میشود. از گیاهان و بوته های وحشی صمغهای گوناگون (کتیرا، سقز، سریش، انقوزه) بدست می آید. از گیاهان رنگی، نیل، روناس، مازو، حنا، زعفران و غیره حاصل میگردد. بسیاری از گلها بومی ایران هستند: لاله، گل سرخ، علف مشک، جنتیانا، گل استکانی، شقایق، شمعدانی، عطری، بنفشه، پامچال، زنبق، ختمی درختی، شمشادپیچ و یاسمن و...
حیوانات ایران: در جنگلهای البرز، ببر، پلنگ، خرس، گراز و جوجه تیغی یافت میشود. روباه، یوزپلنگ، گرگ، شغال، سنجاب و خرگوش نیز در این جنگلها فراوان است. در کویرها و نمک زارها گورخر و در دشت ها آهو، در کوهها میش، قوچ و بز و در نواحی باطلاقی خرس یافت میشود. حشرات و خزندگان در ایران فراوان است. اطلاعاتی که از پرندگان ایران داریم، بسیار ناقص است. از جمله پرندگان اهلی، مرغ، خروس، اردک، غاز، کبوتر و بوقلمون، و از جمله پرندگان وحشی اردک وحشی، درنا، بلدرچین، خروس کولی، کبوتر چاهی، توکا، سار، تیهو، باقرقره، قرقاول، کبک، قمری، چکاوک، عقاب، باز، لک لک، قوش، قره قوش، قرقی، کرکس، سبزقبا، هدهد، حورصید و اقسام گنجشک و جغد است. در رودهای کنار دریای خزر اقسام فراوانی از ماهی ها یافت می شود. مانند: ماهی آزاد، ماهی سفید، کولی، سوف و ماهی خاویار. صید ماهی های گوناگون خلیج فارس در این اواخر اهمیت پیدا کرده است.
معادن ایران: عمده ترین منابع معدنی ایران معادن نفت و گاز است که قسمت اعظم آن از مسجدسلیمان، لالی، هفتگل، نفت سفید، آغاجاری، گچساران، اهواز، بندرعباس، بینک، منه، پازنان، نفت شاه، سراجه و قم استخراج میشود. معادن زغال سنگ، بیشتر در نواحی گاجره، شمشک، نسا، لولان، گرمابدره، الیکا، گلندرود، زیراب، سمنان، شاهرود، تربت جام، کاشان، طرق، شمس آباد و کرمان قرار دارد. معادن آهن در اراک، ملایر، کرمان، یزد، اصفهان، کاشان، دامغان، سمنان، خراسان، اطراف تهران، آذربایجان، گیلان، زنجان، خراسان و جزایر خلیج فارس میباشد. معادن مس در انارک، آذربایجان، اردستان، شاهرود، زنجان، کرمان. و معادن منگنز در رباطکریم، نائین، اردستان، اشتهارد، و کرومیت در عباس آباد، شاهرود، سبزوار، فریمان، رباطسفید، کرمان و فارس. و طلا در موته. و گوگرد در سمنان و نواحی خلیج فارس. و فیروزه در خراسان که فیروزه ٔ نیشابور از قدیم مشهور بوده است. و همچنین معادن سنگ مرمردر یزد، و گائولن در حوالی دماوند، نطنز، مرفه، ساوه، آباده، علی آباد قم، و خاک سرخ در جزیره ٔ هرمز، گناباد، بجستان، رطون، نهاوند. و سنگ های ساختمانی، گرانیت، بازالت و گچ و آهک در غالب نقاط ایران وجود دارد.
مردم ایران: نژاد آریایی که در حدود اواسط هزاره ٔ دوم قبل از میلاد در ایران جایگزین شد در طی تاریخ با اقوام مختلف عرب و ترک وغیره درآمیخت و نژاد ایرانی به معنی اخص از اعقاب این آریائی ها محسوب میشود. بیش از 99 درصد سکنه ٔ ایران مسلمانند و از این عده قریب 80 درصد شیعه ٔ دوازده امامی (مذهب رسمی کشور) و بقیه سنی (عمدهً کردها، بلوچها و ترکمن ها) و شیعه ٔ اسماعیلی می باشند. یک صدم دیگر اقلیت زردشتی است که عده ٔ آنان 10000 تا 15000 نفرند و غالباً در یزد و کرمان و تهران و اطراف سکنی دارند. اقلیت یهودی، در حدود 40000 نفرند و اقلیت ارمنی در حدود 120000 نفرند که غالب آنها در ارومیه، تبریز، تهران، فریدن، و جلفای اصفهان سکونت دارند. اقلیت آسوری بیشتر در ارومیه سکونت دارند. در ایران گروهی از پیروان مذهب پرتستان و کاتولیک رومی نیز وجوددارند که غالباً در تهران و معدودی در سایر نقاط ایران پراکنده اند. زبان رسمی ایران فارسی است که نه فقط در ایران بلکه از کوههای زاگرس تا پامیر و سیردریاگسترش دارد. رجوع به ایرانی شود.
کشاورزی ایران: محصولات کشاورزی عمده ٔ این کشور گندم و جو و برنج است و بسیاری از رستنی ها و میوه ها در ایران بعمل می آید و بسیاری از آنها بومی این سرزمین میباشد. خشکبار از صادرات مهم کشور است. مرکبات در کرانه های بحر خزر و فارس و کرمان، خرما در خوزستان و سایر نواحی ساحلی گرم خلیج فارس و دریای عمان و نیشکر در خوزستان و چغندر قند در اغلب نواحی بعمل می آید. پنبه در گرگان و مازندران و دیگر نقاط ایران زراعت میشود. محصول چائی گیلان مهم است. توتون و تنباکو در کردستان، گیلان، آذربایجان، اصفهان و شیراز بعمل می آید و در انحصار دولت است و تجارت تریاک تا مهر ماه 1334 هَ. ش. که کشت خشخاش و استعمال تریاک ممنوع شد، نیز در انحصار دولت بود و اخیراً براساس ضوابط خاصی کشت تریاک و برداشت محصول آن زیر نظر دولت انجام میشود و منحصراً به مصرف دارویی میرسد. آبیاری از مشکلات کشاورزی ایران است و در اغلب نواحی متوسل به حفرقنات میشوند و این روش که در فلات ایران منحصر به کشور ایران است از ادوار پیش از تاریخ سابقه دارد. در سنوات اخیر طرح های سدسازی و حفر چاههای عمیق بموقع اجرا گذاشته شده است. تا قبل از بهمن ماه 1341 هَ. ش. اصول و طرق کشاورزی ایران ابتدایی و بر اساس ارباب - رعیتی بود و از آن به بعد اقدامات اصلاحی بر مبنای تقسیم اراضی میان کشاورزان و دیگر طرحهای مخصوص در حمایت کشاورزان و استفاده از وسایل مکانیکی بمورد اجرا گذاشته شد که وضع کشاورزی ایران را بکلی دگرگون ساخته است. دامپروری (گوسفند، بز، گاو، الاغ، شتر، استر و اسب) در نزد قبایل رایج است و در نواحی خراسان وآذربایجان نیز اهمیت دارد.
صنایع ایران: از صنعت نفت که بگذریم مقدمات صنعتی کردن کشور از دوره ٔ رضاشاه آغاز شد و در سالهای اخیر قدمهای مهم و مؤثری در این باره برداشته شد. صنایع عمده بعد از صنعت نفت صنعت نساجی مخصوصاً در تهران و اصفهان و مازندران پیشرفت کرد و صنعت تهیه ٔ موادغذائی از قبیل خاویار و کنسرو ماهی و همچنین تهیه ٔ ادوات الکتریکی، مونتاژ و ساخت رادیو و تلویزیون و یخچال و کارخانه های تصفیه ٔ قند و کارخانجات روغن نباتی توسعه ٔ قابل ملاحظه ای یافته است. همچنین صنعت تهیه ٔ توتون و صنایع ماشین سازی و لاستیک سازی پیشرفت فراوان کرده است. از صنایع کبریت سازی و سیمان و سایر مصالح ساختمانی، تسلیحات و کالاهای کائوچوئی و پلاستیکی و همچنین از صنعت قالیبافی که در شمار صنایع ایران و از مهمترین صنایع ملی و صادراتی کشور است باید یاد کرد.تشکیلات کارگری قبلاً بر طبق اصول اصناف بود. بعد از جنگ جهانی دوم اتحادیه های کارگری تشکیل یافت و قانون کار مقرر شد و با سهیم شدن کارگران در منافع کارخانه ها و کارگاهها مهمترین تحول کارگری ایران بوقوع پیوست.
راههای ایران: راههای داخلی ایران عبارت است از راه آهن و جاده های آسفالت شده و شنی و خاکی. خطوط آهن در دست بهره برداری جمعاً 3505 کیلومتر است و خطوط مهم آن عبارتند از خط تهران - بندر ترکمن (464 کیلومتر). تهران - بندر شاهپور (928 کیلومتر). تهران - تبریز (742 کیلومتر). گرمسار- مشهد (811 کیلومتر). اهواز - خرمشهر (123 کیلومتر). قم - کاشان (98 کیلومتر). تبریز - جلفا (146 کیلومتر). صوفیان - شرفخانه (53 کیلومتر). میرجاوه - زاهدان (92 کیلومتر). سربندر - بندرمعشور (12 کیلومتر). بندر ترکمن - گرگان (36 کیلومتر). کاشان - یزد (377 کیلومتر) که در دست ساختمان است. طول راههای آسفالت شده 2514 کیلومتر، راههای شنی 14343 کیلومتر و راههای خاکی 11314 کیلومتر است. بعلاوه حدود 1790 کیلومتر در دست اقدام برای آسفالت میباشد. از لحاظ ارتباط هوائی فرودگاههائی در ایران ساخته شده است که مهمترین آنها فرودگاه مهرآباد تهران و فرودگاه آبادان میباشد. بنادر صادراتی ایران در جنوب، آبادان (نفت) و بندر خرمشهر و شاهپور است. تجارت با کشور شوروی از طریق بنادر دریای خزر (بندر انزلی و بندر ترکمن) انجام می گیرد.
هنر و معماری: ریشه های هنر ایران را باید در ادوار پیش از تاریخ این کشور جستجو کرد. از اواسطقرن 19 م. دانشوران و هنرشناسانی در باز یافتن و طبقه بندی این ریشه ها پرداخته اند و هنوز دانشوران و هنرشناسانی به این کار سرگرمند. از آغاز تاریخ ایران بر اثر مهاجرت اقوام متعدد و فتوحات جهانگشایان ایرانی و فرمانروائی متناوب بیگانگان شیوه های گوناگون هنری وارد این سرزمین شده است. این شیوه ها همواره با سنت های دیرین بومی درآمیخته اما تا پایان عهد صفویه (1135 هَ. ق.) هیچگاه از اصالت آنها نکاسته است. بعکس هنرهای حاضر ایران از این پیوندها نیرو گرفته و بی آنکه خصیصه ٔ خود را ببازد گسترش و تکامل پذیرفته است. در عصر شاهان هخامنشی (550- 330 ق. م.) بابلیان، لیدیائیان، مصریان و اقوام دیگری که مقهور کوروش بزرگ و جانشینان وی شده بودند در ایجاد فرهنگ هنری که بر پایه ٔ بزرگداشت شاهان استوار بود ایرانیان را یاری کردند. با آنکه تأثیر سبک های معماری یونان و مصر وآشور در آثار تخت جمشید آسان به چشم می خورد اما شیوه ٔ خاص معماری ایرانی نیز دراین آثار بارز می باشد.
ستونهای تخت جمشید از ستونهای یونانی نازکترند و شیارهای روی آنها باریکتر و بهم نزدیکتر، پایه های بلند و اغلب ناقوسی شکل دارند. سرستونها هر یک بشکل نیمتنه ٔ دو نره گاو است که پشت به پشت هم داده اند و گلهای دوازده پرساده ای حاشیه وار آنها را زینت بخشیده است. پیکره های سنگی کاخها گویا و ساده اند و در تراشیدن آنها واقعپردازی و اندیشه های حماسی با ظرافت و نظمی شگفت بهم تلفیق شده اند. از این قبیل اند نقشهای برجسته ٔ خراج گزاران و سربازان و بردگان و جانوران و گیاهان که در کنار پلکان های تالار بزرگ کاخ خشایارشاه بر دیوار حجاری شده اند.
اشیاء و پیکره های کوچک فلزی بویژه زیورهای طلا و نقره که از خاک برون آمده نشانه ٔ رونق هنر فلزکاری در اعصار قدیم است. پس از حمله ٔ اسکندر تا پنج قرن آثاری پدید آمد که معدودی از آنها بجا مانده و تأثیر شدید هنرهای ولایتی یونان و مایه های رومی در آنها نمودار است. در عهد ساسانیان (226- 640 م.) هنرهای بومی دوباره جان گرفت. بقایای کاخ های تیسفون و فیروز آباد نمودار بناهای عظیمی است که از آجر و سنگ ساخته شده بوده و گچ بری های سنگین تالارهای آنها را زینت میداده است. ساختن گنبدهای عظیم بر اطاق های مربع تا آن زمان ممکن نبود. معماران عهد ساسانی با ابداع طرق جدید (ازقبیل طاق های ضربی) این مشکل را حل کردند و تحول مهمی در کار معماری پدید آوردند. در نقش های برجسته ای که پیکرتراشان این عهد بر صخره های نقش رستم و طاق بستان بجا گذاشته اند شیوه ٔ مستقل بچشم میخورد. در این عهد برجسته کاری بر ظروف طلا و نقره رواج یافت، صحنه های شکار، تصاویر جانوران و نیز نقش سیمرغ بر ظروف عهد ساسانی فراوان بود. نقش هائی از این قبیل بر پارچه های لطیف ابریشمین نیز می نهادند. پس از حمله ٔ اعراب هنر و فرهنگ ایران بتدریج با هنر و فرهنگ دیگر کشورهای اسلامی در آمیخت و به شکل تازه ای جلوه گر شد. از نخستین هنرهای اسلامی در ایران نمونه های معدودی بجا مانده است. مهمترین این آثار سفال های ظریفی است که با نقوش جانوران و تصاویر دور از طبیعت آدمیان گاه به شکل برجسته زینت یافته است. هنر کتابسازی و خطنویسی در کشورهای اسلامی پیش از عهد عباسیان آغاز شده بود و خوشنویسان ایرانی در این کار سهمی بزرگ داشتند. در قرن یازدهم و دوازدهم میلادی تماس با کشور چین هنرهای ایران را شکفته تر ساخت. ظرافت طرح و کار سفال های معروف ری و پارچه های ایرانی افزایش یافت. معماران با استفاده از سنت های قدیم شاهکارهای عظیم پدید آوردند. مقرنس کاری، گچبری و کتیبه سازی رو به تکامل نهاد. مسجد جامعاصفهان که بیشتر آن در این دوره ساخته شده از شاهکارهای معماری جهان بشمار میرود. هجوم مغول و ویرانی شهرهای ایران آسیبی به هنرهای ایران وارد نساخت و به طور کلی روابط ایران و چین بسط یافت. برخی از صنعتگران چینی به ایران آمدند و سنت های هنری آن را با خود آوردند. بکار بردن مایه های هنر چینی مانند ققنس، نیلوفر، کلید و طرح های پیچ درپیچ هندسی در سفالگری و تزیین بناها رواج یافت. هلاکو و جانشینانش در ترویج هنر مصور ساختن کتاب کوشش بسیار کردند و نقاشان ایرانی رابا نقاشی خود که درآن زمان تکامل یافته بود آشنا ساختند. در دوران ایلخانان مغول هنر مینیاتور کلاسیک ایران پدید آمد و بیشتر برای مصور کردن کتابهائی مانندشاهنامه و خسرووشیرین و جز اینها بکار رفت. در عهد صفوی بخصوص در دوران سلطنت شاه عباس اول هنر معماری ایران بیش از پیش توسعه یافت، اصفهان مرکز اصلی هنرهای ایران شد. معماری بعد از اسلام باوج خود رسیده بود. مسجد شیخ لطف اﷲ و عمارت عالی قاپو و بناهای مهم دیگر بوجود آمد. میرعماد و علیرضا عباسی در کار خوشنویسی پیشرفتهای تازه کردند، رضا عباسی در کار مینیاتورسازی شیوه ای تازه پدید آورد، اما پس از این دوره انحطاط هنر ایران تقریباً در همه ٔ رشته ها آغاز شد. در زمان ناصرالدین شاه کمال الملک که بیاری امیرکبیر در فرانسه و ایتالیا نقاشی آموخته بود طبیعت سازی با رنگ وروغن را با اسلوب صحیح در ایران پایه گذاری کرد و پس از چندی مدرسه ٔ صنایع مستظرفه را بوجود آورد. وی شاگردانی تربیت کرده که برخی از آنان کاری را که او پایه گذاشت هنوز دنبال می کنند. در اوایل سلطنت رضاشاه برای احیای هنرهای ملی ایران کوششهائی شد.
مؤسسه ٔ قالی ایران بوجود آمد، مسابقه های هنری برپا شد، به برخی از استادان مینیاتورسازی، خاتم سازی، قلمزنی، منبت کاری و زری بافی که هر یک در شهری سرگرم ساختن کارهای بازاری بودند تأمین مالی داده شد تاتوانائی خود را برای احیای هنرهای اصیل ملی بکار بندند، چند تن از این استادان در این راه کوشش های صادقانه کرده اند و ضمن پیروی از شیوه های عهد صفویه آثاری بوجود آورده اند که برخی از آنها در نمایشگاههای بین المللی به تماشا گذاشته شد. رجوع به دایرهالمعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین و مجله ٔ ایرانشهر و تاریخ ایران باستان و مزدیسنا ومقاله ٔ چرزیگاوسکی در شماره ٔ چهارم و شماره ٔ پنجم سال چهارم مجله ٔ یغما و ایران در زمان ساسانیان و فرهنگ ایران باستان و تاریخ ادبیات براون و امثال و حکم دهخدا ج 3 صص 1536- 1706 و تاریخ مغول عباس اقبال و طبقات سلاطین اسلام صص 228- 232 و حاشیه ٔ برهان چ معین در ذیل کلمه ٔ ایران شود.
ایران پیش از اسلام: در ادوار تاریخی قسمت اعظم ایران را آریائیها یا آریاها اشغال کرده بودند و چنانکه گفته شد نام ایران از همین قوم گرفته شده است. علاوه بر آریائیها، قبایل متعدد غیرآریائی نیز در ایران سکنی داشته اند. مثلاً جغرافیدانان یونانی از مردمی بنام آناریاکای (غیر آریائی) نام برده اند که ساکن سرزمین ماد بودند، و احتمالا تاپورها، آماردها، کاسپینها، و مخصوصاً کادوسیها یا گلاها (ساکن گیلان) از این مردم غیرآریائی بودند. در سلسله کوههای زاگرس نیز گروههای غیرآریائی مانند گوتیها، لولوبیائیها، کوسائیها، و عیلامیها (در عیلام) سکونت داشتند و این طوائف سرانجام مقیم هند و اروپا شدند. از جمله ی آریائیها مادها در شمال غربی ایران (سرزمین ماد)، پارسیها در قسمت جنوبی (کما بیش مطابق فارس)، و پارتیها در خراسان سکنی داشتند. نام مادها اول بار در 836 ق. م. در تاریخ می آید، واین قوم در اوائل قرن هفتم ق. م. اولین دولت ایرانی را تأسیس نمودند. از پادشاهان بزرگ این سلسله هوخشتره (کواکسارس) بود و او با دولت بابل متحداً دولت آشور را مقهور و مملکت آشور را بین خود تقسیم کردند وقدرت دولت ماد نه فقط بر ایران بلکه بر ارمنستان غربی و کیدوکیه بسط یافت. دولت ماد در 550 ق. م. بدست کورش بزرگ منقرض شد و سلطنت ایران به پارسیان منتقل گردید. در زمان داریوش بزرگ امپراطوری هخامنشی بمنتهای خود رسید، و از هند و پامیر تا دریای آدریاتیک واز دریای عمان تا کوههای قفقاز و دریای خزر و ماوراء سیحون منبسط بود. جنگهای ایران و یونان در زمان اوآغاز گردید. دولت هخامنشی سرانجام در 330 ق. م. بدست اسکندر مقدونی منقرض شد، تخت جمشید به آتش بسوخت، داریوش سوم بقتل رسید و ایران جزئی از امپراطوری مقدونی گردید. پس از مرگ اسکندر (323 ق. م)، ممالک مفتوحه ٔ او بین جانشینانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیائی او که ایران هسته ٔ آن بود، به سلوکوس اول رسید و ایران تحت حکومت سلوکیان درآمد و این سلسله از سال 312 تا 64 ق. م. در ایران سلطنت کردند، و در این دوره تمدن یونانی در ایران نفوذ نمود. سلطنت سلسله ٔ سلوکی را در ایران قوم آریائی پارت منقرض کرد، و از 250 ق. م. تا 226 م. سلسله ٔ اشکانیان در قسمتهائی از ایران و سرزمینهای مجاور آن سلطنت کردند و امپراطوری اشکانی در دوره ٔ عظمت آن از رود فرات تا هندوکش و حدودپنجاب و از دریای عمان و خلیج فارس تا رود جیحون و دریای خزر و کوههای قفقاز انبساط یافت. در عهد اشکانی جنگهای ایران و روم آغاز گردید. سلسله ٔ اشکانی در اثر اختلافات داخلی ضعیف شد و سرانجام بدست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید، و وی سلسله ٔ پارسی ساسانیان را تأسیس نمود که تا 652 م. در ایران سلطنت کردند. ساسانیان حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی تأسیس کردند. جنگهای روم و ایران در دوره ٔ ساسانی ادامه یافت. امپراطوری پهناور ساسانی که زمانی از رود سند تا دریای سرخ ممتد بود، سرانجام بر اثر مشکلات خارجی و گرفتاریهای داخلی ضعیف شد، و آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم مواجه با حمله ٔ اعراب گردید. در جنگهای قادسیه (13 هَ. ق.)، مداین، جلولاء و نهاوند (21هَ. ق.) ایرانیان مغلوب شدند و دولت ساسانی منقرض شد.
تمدن ایران پیش از اسلام: فرهنگ عصر حجر قدیم ایران بوسیله ٔ کاوشهای سال 1318 هَ. ش. (1939 م.) هیئت اعزامی دانشگاه پنسیلوانیا در نزدیکی کرمانشاه و کنار دریای خزر شناخته شد. آثار انتقال به زندگی ده نشینی همراه با ساختن ظروف سفالی و کشاورزی در باکون و در غاری در مشرق شوش بدست آمده. رفته رفته با پیشرفت کشاورزی و اهلی کردن حیوانات، دهکده های فراوان پیدا شد، و در منطقه ٔ فرهنگی مشخصی در این سرزمین ظاهر گردید، یکی در شمال شرقی (سیلک، ری، حصار، آنو) و دیگری در مغرب و جنوب غربی (گیان شوش، باکون). مشخص فرهنگ شمال شرقی سفالهای سرخ رنگ و مشخص فرهنگ غربی و جنوب غربی سفالهای زردرنگ است، که هر دو هنرمندانه با اشکال هندسی نقاشی شده است. این دو فرهنگ در الواح خود، از لوازم زندگی شهر نشینی برخوردار بوده اند (چرخ و کوره ٔ کوزه گری، آلات و ظروف ریختگی یا مسی چکشی) و تشریفات خاصی برای مردگان داشتند، و مجسمه های سفالی انسان و حیوان از آن زمان بدست آمده است. در اوایل هزاره ٔ چهارم ق. م. فرهنگهای جدیدی جانشین فرهنگ کهن شد. دو فرهنگ متوالی همراه با ظرف های سفالی بی نقش در شمال غربی روی کار آمده که در حدود 2000 سال ق. م. از میان رفت. در خوزستان نیز آثاری بدست آمده که با فرهنگ باستانی عراق ارتباط دارد. نوع تازه ای از سفال منقش نماینده ٔ فرهنگ غربی از آن ببعد ایران است (گیان شوش و تل شغال نزدیک تخت جمشید). از آن زمان تا آغاز تسلط سلسله ٔ هخامنشی، عیلام (شوش) ایالت متمدن و خط و نوشته دار ایران است و از لحاظ فرهنگ شبیه سومر و بابل بود و در هزاره ٔ دوم ق. م. دو فرهنگ بر مغرب ایران، میان کرمانشاه و شوش، سایه گسترد، که مشخص اولی تابوتهای سنگی دردار و ظرفهای منقش شده و مشخص دومی کوزه های دو دسته ای تصویردار بود. باستثنای قبرستانی از عصر آهن در سیلک و ظروف خوش نقش آن، که حاکی از ارتباط آنها با قفقاز و فریگیا است، آثار باستانی شناخته شده ٔ اوائل هزاره ٔ اول ق. م. همه منحصراً از مغرب است. آخرین مهاجرنشین در گیان تا پس از 1000 ق. م. دایر بود. در این زمان هنر ریخته گری جالب توجهی (مجسمه ٔ حیوانات) در لرستان و آذربایجان جنوبی ترقی فراوان کرد.
ایران بعد از اسلام: تاریخ ایران بعد از اسلام از واقعه ٔ نهاوند در حدود سنه ٔ 21یا 22 هَ. ق. آغاز میشود. در این نبرد که دنباله ٔ جنگ قادسیه و جنگ مداین و جنگ جلولاء بود، یزدگرد پادشاه سلسله ٔ ساسانی از هرگونه مقاومت و مدافعه ٔ منظم مأیوس گردید و ناچار بداخل کشور عقب نشینی کرد و سرانجام به مرو رفت و در آنجا کشته شد. از آن پس اعراب به فتح بلاد ایران و بسط اسلام در اطراف اهتمام کردند و تقریباً بیست سال طول کشید تا تمام بلاد ایران به استثنای کابل و مکران بدست مسلمانان افتاد. خصوصاً درخراسان و سیستان که از مراکز و ساخلوهای دستگاه خلافت دور بود. تجدید لشکرکشی همواره لازم میشد چنانکه درعهد معاویه که عبداﷲبن عامر بار دیگر والی بصره شده بود عبدالرحمان بن سمره را به امارت سیستان فرستاد ونیز نایب خود قیس بن هیثم را به فتح خراسان و تسخیر هرات و بلخ روانه نمود و چون امارت بصره به زیادبن ابیه رسید مرو پایگاه لشکر عرب گشت و نزدیک 5000 خانوار از مسلمین در خراسان سکونت جستند و این کوچ کردن وضع عرب را در خراسان مستحکم نمود. از آن پس حجاج بن یوسف به خراسان لشکرکشی های متعدد و خونین کرد. نکته ای که باید بدان اشاره کرد آن است که گرویدن عامه ٔ اهل یک ولایت بدین اسلام نظیرآنچه در باب قزوین روایت کرده اند، بندرت اتفاق افتاده است. و با آنکه در بلاد جنوبی و غربی ایران از همان آغاز فتوح بعضی عناصر بومی اسلام آوردند لیکن بعضی بلاد خاصه بلاد فارس و جبال و گیلان و دیلم تا یک چند همچنان از قبول استیلای عرب خودداری نمودند و در بعضی دیگر نیز که عرب بفتح آنها نائل شدند خاصه در آذربایجان و فارس قسمتی از مردم آیین اسلام را نپذیرفته با قبول جزیه و خراج اهل ذمه شدند و بر آیین سابق خویش همچنان باقی ماندند. معذلک بسبب فشار و تحقیر و آزار، عده ای از مجوس فارس به سیستان و مکران رفته از آنجا به مهاجرت راه هند را پیش گرفتند. بلادی که مفتوح میشد اراضی آنها بتملک مسلمین درمی آمد و مهاجرت و سکونت اعراب در این بلاد سبب تأمین استیلای عرب و موجب نشر و توسعه و ترویج اسلام در آن بلاد میشد. البته مزایایی که در دارالسلام مسلمین نسبت به سایر اهل کتاب میداشتند باضافه ٔ اهتمام و مجاهده ای که آنها در نشر و تبلیغ اسلام می ورزیدند سبب شده که اندک اندک آن عده ای هم از اهل ولایات و قرای ایران که اسلام نیاورده بودند به دیانت اسلام درآیند و بعد از مدتی تقریباً اکثریت عمده ٔ مردم ایران به دیانت اسلام درآمدند و میراث تمدن و فرهنگ ایران که از عهدساسانیان باقی مانده بود رنگ اسلامی گرفت هر چند جوهر مستقل آن همچنان ایرانی باقی ماند.
مقدمات جدائی از عرب: پیدایش اختلافات داخلی در بین مسلمین پس از قتل عثمان و مخصوصاً انتشار عقاید خوارج و شیعه در بین بعضی از موالی، ایرانیان را نیز وارد معرکه ٔ اختلافات سایر مسلمین کرد و غالباً جهت اظهار نفرت و بغض خویش در مقابل مظالم اعراب و بنی امیه مذهب تشیع که قویترین جریان منظم بر ضد بنی امیه بوده با احساسات ایرانیان مناسبت و موافقت تمام داشت و آنان این مذهب را تکیه گاه خویش کردند. نهضت توابین و قیام مختار و خروج زیدبن علی و یحیی بن زید را رنگی خاص بخشیدند چنانکه در بعضی از منازعات خوارج نیز که در آن اوقات هدف مبارزه با بنی امیه و سیاست آنها بود، ایرانیها دست اندرکار بودند و چون سیاست بنی امیه مبتنی بر سیادت عرب و تحقیر موالی بود از دوام حکومت آنها ناراحت شده همواره مترصد اقدام به مخالفت با آنها بودند، چنانکه نه فقط با مختار و ابراهیم بن مالک بر ضد عبدالملک بن مروان قیام کردند بلکه به اتفاق عبدالرحمان بن اشعث نیز بر خلاف حجاج همداستان شدند علی الخصوص که خلفای بنی امیه (تقریباً باستثنای عمربن عبدالعزیز) در امر جزیه و خراج خشونت و شدتی تمام بخرج میدادند و حتی نظارت در این امر دیوان خراج را نیز که تا عهد حجاج بدست کاتبان ایرانی و بزبان و بخط ایرانی بود بعربی تحویل نمودند. و بدین گونه سخت گیری در امر خراج و خشونت و تحقیر در معامله با موالی و شدت تبلیغات خوارج وشیعه در اواخر عهد بنی امیه سبب شد که عرب های مقیم خراسان مورد نفرت و عداوت ایرانیان واقع شوند و با وجود پایگاه و مرکزی بالنسبه قوی که در مرو میداشتند بسبب ظهور و بروز تعصب دیرین قبیله ٔ یمانی و مضری در بین خودشان نتوانستند در مقابل اقدامات راوندیه و هاشمیه و دعاه بنی عباس مقاومت بنمایند. و چون بسبب احتیاط و نظارت و مراقبت مستمر و دقیق خلفا در مورد عراق که از قدیم مرکز مخالفین بنی امیه میبود برای نشر دعوت جدید عباسیان هیچ محلی از خراسان که از مرکز خلافت دور و نظارت در آن مشکل می بود بهتر و مناسب تر نمی نمود، نهضت جدید ضد بنی امیه به کمک سیاه جامگان در آن ولایت به ثمر رسید. و بدین گونه ایرانی ها شکست قادسیه را در زاب جبران نموده و خلافت بنی امیه را ساقط کردند. و خلافت عباسی را در عراق بر روی ویرانه های خلافت امویان و تقریباً در جای امپراطوری ساسانی بنا نمودند.کمترین تأثیر این واقعه آن شد که وضع ایرانیان را در عهد اسلام یکباره بکلی عوض کرد. قومی را که تا چندی قبل تابع و خراج گزار و معرض نفرت و اهانت عرب بود جانشین عالی ترین مقامات کرد. غلبه ٔ مأمون عباسی بر برادرش امین موجب مزید مداخله ٔ ایرانیان در دستگاه خلافت و سبب نشر و نفوذ ذوق و ادب و تمدن ایرانی در بین عرب گشت. البته خاندان هایی مانند کیان و آل سهل در آن تأثیر و مداخله ٔ تمام داشته اند. روی هم رفته ظهور و تأسیس دولت عباسیان را که ایرانیان و خاصه خراسانیان در ایجاد آن سهم فراوانی داشته اند، مبداء تجدید استقلال واقعی ایران میتوان شمرد. و از شور و علاقه ای که خراسانیان در این مورد از خود نشان داده اند پیداست که آن هدف ها و غایت ها که در دعوت عباسیان تبلیغ و تعیین میشده است با آرزوهای مردم ایران مناسبت و موافقت تمام داشته است. میتوان یقین داشت که عناصر مختلف هم در پیش بردن این دعوت آگاهانه و از روی عمد وقصد با یکدیگر همکاری کرده اند و از نهضت هائی که بلافاصله متعاقب قتل ابومسلم خراسانی و بعنوان خونخواهی او در بلاد مشرق برخاست پیداست که نگرانی خلفای عباسی از ابومسلم و یاران او بی مورد نبوده و در این نهضت که سیاه جامگان بر خلاف امویان کرده بودند احتمالاً هدف هائی برتر و دورتر نیز وجود داشته است. در هر حال استیلا و اعتلای ایرانیان در دستگاه خلافت عباسیان بجائی رسید که خلفای عرب جشن های باستانی ایران را احیا کردند و حتی در پوشیدن لباس نیز از ایرانی ها تقلید نمودند و خلافت چنان رنگ ایرانی گرفت که محققی مانند ابوریحان بیرونی عباسیان را خراسانی و دولت آنها را خلافت شرقی خوانده، معهذا مقارن همین احوال مخصوصاً بعد از واقعه ٔ ابومسلم و شروع نفوذ ترکان در دستگاه خلافت از معتصم ببعد نهضت هائی غالباً ببهانه ٔ خونخواهی که گاه بعنوان تجدید خاطره ٔ ابومسلم در اطراف خراسان روی داد که قیام سنباد و مقنع و استادسیس و یوسف البرم و اسحاق ترک از آن جمله مشهور است. و همچنین شدت وحدت تبلیغات شعوبیه و فعالیت زنادقه و ظهور بابک خرم دین و مازیار و افشین همه موجب و نیز حاصل انتباه حس ملی و یا لااقل بهانه ٔ نهضت هائی شد که تا حدی پایه ٔ استقلال جوئی ایرانی داشت و در واقع ایرانی ها خاصه شعوبیه از همان اوایل امر مسئله ٔ عرب و اسلام را از هم جدا کرده قبول اسلام را مستلزم قبول حکومت و سیادت عرب نشمردند. با توسعه و قدرت طاهریان در خراسان و سپس با قیام یعقوب لیث و مرداویج زیاری بر ضد خلفای عباسی سلسله های بالنسبه مستقل مانند صفاریان و آل زیار دراطراف ایران، شروع به نمو کردند و سامانیان که خود در آغاز حال عمال و اتباع طاهریان بودند در ماوراءالنهر و خراسان قدرتی بدست آوردند و وارث حکومت طاهریان و صفاریان نیز شدند و با آنکه در ظاهر نسبت به خلیفه اظهار طاعت و انقیاد نیز میکردند در واقع استقلالی تمام یافته و بترویج و احیاء ادب و فرهنگ ایرانی اهتمام نمودند و بدین ترتیب تجدید حیات ملی قوم ایرانی که قدمت و سابقه ٔ تمدن و هوش و درایت او بالاتر و افزون تر از آن بود که بتواند در تاریخ اسلام و تاریخ عالم مدت زیادی فقط دارای نقش و نوبت درجه دومی باشد، بعد از آنکه بوسیله ٔ جنبش و آزمایشهای دینی و شعوبی بحصول نرسید، از طریق قبول اسلام و نفوذ در جامعه ٔ مسلمین تا حدی تحقق یافت.
دولت سامانیان بکردار خان یغما بین ترکان آل افراسیاب یا ایلک خانیان و عده ای از غلامان ترک خودشان تقسیم شد و این غلامان ترک که با عنوان غزنویان مشهورند در غزنین تشکیل دولتی قوی دادند و قلمرو خود را در مغرب تا حدود ری و عراق و در مشرق تا لاهور و هند رسانیدند. غزنویان مانند سامانیان در ترویج ادب و شعر و ظاهراً جهه نشر محامد خویش بوسیله ٔ زبان مدیحه سرایان اهتمام ورزیدند و حشمت و جلال سلاطین گذشته را احیا و تقلید نمودند. از سلاطین این سلسله محمود غزنوی و پسرش مسعود (اول) غزنوی قدرت و شهرت بسیار گرفته اند. غزنویان مانند سامانیان نسبت به خلیفه ٔ بغداد لااقل در ظاهر اظهار اعتقاد و انقیاد میکردند و برای جلب رضای او در دفع باطنیان و قرامطه سخت گیریهایی کردند، معهذا خلیفه در آن روزگاران دستخوش رقبای دیلمی آنها موسوم به آل بویه بود که خود مذهب تشیع داشتند و نزد غزنویان بعنوان باطنی و قرمطی یاد میشدند نه فقط در بعضی بلاد ایران شاخه هائی از آنها بنام دیالمه ٔ فارس و دیالمه ٔ بغداد و دیالمه ٔ کرمان و اهواز حکومت میکردند بلکه در بغداد نیز با عنوان شاهنشاه برخلیفه های ضعیف و بی اراده ٔ عباسی حکومت واقعی می نمودند. با ظهور ترکمانان سلاجقه که خراسان را از غزنویان گرفتند و بغداد و بلاد ایران را از دست دیالمه ٔ آل بویه خارج کردند و در نتیجه ٔ افزایش قدرت آنان طبقه ٔ اشرافی ایرانی بالنسبه کهنه ای که در جامعه ٔ اسلامی روی کار آمده و طاهریان و سامانیان و آل بویه مظاهرآن بودند جای خود را بطبقه ٔ اشرافی


ارد اول

ارد اول. [اُ رُ دِ اَوْ وَ] (اِخ) پادشاه اشکانی. این شاه پس از برادربتخت سلطنت تمام ایران نشست. در باب سنه ٔ جلوس او اختلاف است بعضی 56 و برخی 55 ق. م. نوشته اند ولی ظن قوی میرود که دومی صحیح تر است. اُرُد نخستین شاه ایران است که در زمان سلطنتش دولت ایران مجبور گردید با دولت روم پنجه ٔ دلیرانه نرم کند. شرح چگونگی و نتیجه ٔ این جنگ بزرگ و مهم چنین است که از قول پلوتارک و دیگران ذکر میشود، چنانکه از تاریخ روم معلوم است دراین زمان سه نفر از سرداران بزرگ روم ترقی کرده سه زمامدار دولت روم گردیده بودند. یکی از این سه نفر پومپه بود که با کارهای اودر جنگ با مهرداد ششم پُنت آشنا گشتیم، دیگری یولیوس سزار (یعنی یولیوس قیصر) و سومی مارکوس کراسّوس. این سه نفر با اینکه عهدو پیمان بسته بودند که با هم زمامداری کنند، در باطن رقیب یکدیگر بودند و هر یک از آنها میخواست دو رقیب دیگر را از میان برداشته تنها زمامدار روم باشد. یولیوس سزار در این وقت مملکت گلها، یعنی فرانسه ٔ امروزی را فتح کرده بود و آنرا با فرماندهی قسمتی از عساکر روم داشت. پومپه حکمرانی اسپانیا را با سمت سرداری از سنا گرفته بود، کراسّوس که خود را زمامدار سوم و با دو زمامدار دیگر برابر میدانست، از طرف سنا بحکمرانی سوریه و سرداری سپاهی که میبایست بدان مملکت برود مأمور گردید. کراسّوس مردی بود خسیس و طماع. حرص و طمع او مخصوصاً باعث هلاک او گردید. پلوتارک گوید که مردم روم میگفتند او عیبی جز خست ندارد، ولی من گمان میکنم که این عیب سایر معایبش را پوشیده بود (کراسّوس، بند 1) راجع بطمع او مورخ مزبور گوید (همانجا): زمانی که کراسّوس داخل کار شد، بیش از سیصد تالان نداشت ولی وقتی که حکمران سوریه گشت و قبل از حرکت خواست مقدار دارائی خود را بداند، معلوم گردید که با وجود اینکه ده یک مال خود را وقف بر هرکول (نیم خدای رومیها) کرد، و ضیافتی بشهر روم داده، که بهریک از سکنه ٔ آن شهر نان سه ماهشان رسیده باز دارائی او بهفت هزار تالان بالغ بود. بزرگترین قسمت این ثروت را او با آتش و آهن یافته بود و بدبختی مردم سرچشمه ٔ بزرگ اندوخته های او بود... بعد پلوتارک مواردی زیاد از حرص و طمع او ذکر میکند، ولی چون خارج از این موضوع است میگذریم. همینقدر باید دانست که کراسّوس از حیث حرص و آز تحصیل ثروت (بهر وسیله ای که بود) کمتر نظیر داشت. اما در باب سایر صفاتش باید گفت که طمع او مجالی نداد تا نمایان گردد، اگرچه این نکته معلوم است که بهرحال کراسّوس در لیاقت و کاردانی به دو زمامدار دیگر روم نمیرسید، خصوصاً یولیوس سزار، که اعجوبه ٔ زمان خود بود و بعضی او را با دو نفر دیگر سه سرداری میدانند که تاریخ عالم چهارمینشان را نشان نمیدهد.
پلوتارک گوید (کراسّوس بند 19): سنای روم حکمرانی سزار را در گالیا برای پنجسال تجدید کرد و اسپانیا را به پومپه داد با این شرط که در روم بماند زیرا مردم روم او را دوست داشتند و بعلاوه، چون پومپه زن خود را خیلی دوست میداشت، میخواست در روم بماند. هم در این وقت کراسّوس بحکمرانی سوریه منصوب گردید، ولی سنا اجازه نداد که با دولت پارت جنگ کند. این شغل بقدری کراسّوس را خوش آمد که از فرط شعف و شادی نمیتوانست خودداری کند و برخلاف اقتضای سن و متانتی که تا آنوقت مینمود، حرفهائی میزد که جز خودستائی و خودنمائی بچگانه معنی نداشت. او میگفت جنگ لوکولوس با تیگران و فتح پومپه نسبت به مهرداد ششم (پُنت) در مقابل کارهائی که من خواهم کرد بازیهای کودکان است. من پس از اینکه در سوریه برقرار شدم، بپارت خواهم تاخت و بعد به باختر و هنددرآمده دریاهای خارجی (اوقیانوسها) را بتصرف خواهم آورد. ولی همه میدانستند که این حرفها از سبک مغزی اوناشی است فقط سزار از گالیا نامه هائی به او نوشته او را تمجید و به این جنگها تشویق میکرد. در این وقت، که کراسوس نقشه های خودش را برای مردم بیان میکرد، آته یوس نامی، که تری بون بود، خطر او را برای روم پیش بینی کرده با جمعی خواست مانع از حرکت کراسوس شود. اینها میگفتند برای چه با مردمانی که با روم جنگی ندارند، درافتیم و مخاطراتی برای روم تدارک کنیم. کراسوس چون احوال را بدین منوال دید، نزد پومپه که با اودوست بود، رفته خواهش کرد که او را تا بیرون شهر روم مشایعت کند و پومپه چنین کرده در جلو کبکبه ٔ کراسوس افتاد، تا او را از شهر خارج سازد (در نفع او هم بود، که کراسوس در روم نباشد). اما آته یوس در ابتداء خواست از خارج شدن کراسوس از روم مانع شود و چون سایر تریبونها، از جهت همراهی پومپه، مانع شدند، او دویده دم دروازه ایستاد و وقتی که کراسوس دررسید، آتش دانی بزمین گذارده عطریاتی در آتش افکند و شرابی بزمین ریخته او را نفرین کرد. پلوتارک گوید، عقیده ٔ رومیها چنین بود، که چنین کرداری بر ضد هر کسی، که بوقوع یابد، شوم است و اثرات آن نه فقط دامنگیر شخصی، که مورد نفرین است میگردد، بل برای روم نیز مشئوم است. بنابراین آته یوس، که در منفعت روم نمیخواست کراسوس بسوریه برود، کاری کرد که اثراتش شامل خود روم هم میشد. (همان جا، بند 19).
حرکت بطرف سوریه: کراسوس روانه شد و به بندر بروم دزیوم درآمد. بعد، با وجود اینکه موسم برای سفر دریائی مساعد نبود، نخواست منتظر موقع مناسبی شود، بکشتی نشست واز جهت هوای بد کشتی اش غرق گردید. در این احوال او بقیه ٔ قشونش را جمع کرده به گالاتی درآمد و دید، پادشاه آن جوتاروس که پیر بود، قصری میسازد. در این وقت او پادشاه را مخاطب قرار داده بطور مزاح گفت: چه می کنید؟ در ساعت دوازده روز شروع بساختمان کرده اید (ساعت دوازده روز، یعنی آخر روز. کراسوس میخواسته بگوید، این چه کاری است که در آخر عمر میکنید). پادشاه گالاتی خندیده فوراً جواب داد: سردار، شما هم زود وقت بجنگ پارتیها عازم نشده اید. (همانجا بند 21). کراسوس در این وقت بقول پلوتارک 60 سال داشت.
رفتن به بین النهرین: بعد مورّخ مذکور گوید (کراسوس بند 21) کارهای اولی کراسوس امیدواری های او را تأئید میکرد. زیراپس از ورودش بسوریه روی فرات پلی ساخت و چند شهر دربین النهرین طوعاً تابع شدند. فقط یک شهر، که یونانیها آن را زنودوتی مینامیدند، پا فشرد و جبار آن آپولونیوس صد نفر رومی را کشت، ولی کراسوس بقیه ٔ قشون خود را بشهر نزدیک کرده آن را گرفت و تمام اموال و ثروت امکنه را غارت کرده اهالی را مانند بردگان فروخت. پس از این کار کراسوس پذیرفت که در ازای چنین پیشرفت کوچکی سربازانش او را امپراطور خوانند. علاوه بر اینکه این عنوان برای او باعث شرمساری بود، نشان میداد، که او امید بهره مندیهای بزرگتری را ندارد، زیرا برای پیشرفتی اینقدر حقیر این عنوان را پذیرفت.
مراجعت به سوریه: بعد کراسوس هفت هزار سپاهی بطور ساخلو در شهرهائی، که تسخیر کرده بود، گذارده برای زمستان بسوریه برگشت. در این وقت پسر او که در گالیا در زیر دست سزار خدمت میکرد و از جهت شجاعتش به افتخاراتی نائل آمده بود، وارد شده هزار سوار زبده با خود آورد (این سواران از اهل گالیا بودند) مراجعت کراسوس به سوریه خبطی بود بزرگ. پس از اینکه دولت پارت را بجنگ طلبید، نه شهر بابل را گرفت و نه سلوکیه را، و حال اینکه هر دو همیشه بر ضد پارتیها بودند. بنابراین بپارتیها فرصت داد، که خودشان را برای جنگ حاضر کنند. خبط دیگرش این بود، که بعد از خبط اولی، بجای اینکه خود را سرداری قابل نشان داده لشکرش را همه روزه به ورزشهائی وادارد و آنها را آماده ٔ جنگ سازد، مانند تاجری رفتار کرد. خود بشخصه بشمردن نقود و کشیدن ذخایر معبد اِلهه هی یروپولیس با ترازو پرداخت. بعد مأمورینی فرستاده از شهرهاسپاهی خواست و پس از آن بعض آنها را در ازای وجهی، که میدادند، مرخص کرد. این رفتارش او را در انظار مردم پست کرد و حتی اشخاصی که مرخص میشدند او را حقیر می شمردند. اولین تطیر بدبختی های او در معبد همین ربهالنوع وقوع یافت. توضیح آنکه روزی در معبد مزبور پسرکراسوس در آستانه ٔ معبد افتاد و کراسوس هم روی او غلطید. (پلوتارک کتاب کراسوس، بند 22).
آمدن سفرای ارد: بعد موقعی رسید، که کراسوس مقتضی دید سپاهیان خود را از قشلاق ها جمع کند. در این وقت سفرائی از ارشک پادشاه پارتیها رسیدند و با کلماتی کم، موضوع مأموریت خود را بیان کردند. مضمون نطق آنها چنین بود: «اگر این لشکر را رومیها فرستاده اند پادشاه ما با آن جنگ خواهد کرد و به کسی امان نخواهدداد، ولی، اگر چنانکه بما گفته اند، این جنگ بر ضد اراده ٔ روم است و شما برای منافع شخصی با اسلحه داخل مملکت پارتی ها شده شهرهای ما را تصرف کرده اید، ارشک برای نشان دادن اعتدال خود حاضر است، که رحم به پیری شما کرده، به رومیهائی که در شهرهای او هستند، اجازه بدهد بیرون روند، زیرا پادشاه ما این رومیها را محبوسین خود میداند نه ساخلو شهرها». کراسوس با تکبر جواب داد: «نیتم را در سلوکیه بشما اعلام خواهم کرد». پس از این جواب مسن ترین سفرا که ویزی گس نام داشت بنای خنده را گذارده و کف دست خود را نشان داده گفت: «کراسوس، اگر از کف دست من موئی خواهد روئید، تو هم سلوکیه را خواهی دید». پس از آن فرستادگان بیرون رفتند و نزد هیرود پادشاهشان برگشته گفتند: «باید فقط در فکر جنگ بود». (پلوتارک، کتاب کراسوس بند 12).
رسیدن اخبار موحش: در این احوال چندنفر از سربازان رومی، که از ساخلو شهرهای بین النهرین با مخاطرات زیاد فرار کرده بودند برای کراسوس خبرهای وحشتناک آوردند آنها می گفتند، ما با چشمان خودمان دیدیم که عده ٔ دشمن خیلی زیاد است و جدال آنها را در موقع حمله بشهرها تماشا کردیم. بعد، چنانکه در مواقع ترس عادت مردم است، مخاطرات را بیش از حقیقت آن بزرگ کرده میگفتند: «پارتیها مردمی هستند، که از تعقیب آنها نمیتوان جان بدر برد و اگر فرار کنند، نمیتوان به آنها رسید. تیرهائی دارند، که رومیها با آن آشنا نیستند و با نیروئی تیر میاندازند، که نمیشود سرعت آن را مشاهده کرد و قبل از اینکه شخص دررفتن تیر رااز کمان ببیند، تیر به او خورده. اسلحه ٔ تعرضی سوارهایشان همه چیز را شکسته از هر چیز میگذرد و به اسلحه ٔ دفاعیشان چیزی کارگر نیست.» این خبرها باعث پژمردگی سربازان رومی شد، زیرا پیش از این، آنها گمان نمیکردند که پارتیها هم مانند اهالی ارمنستان و کاپادوکیه اند، چه لوکولوس آنها را بقدری میراند، که بالاخره خسته می شد. آنها بخود نوید میدادند که بزرگترین اشکال این سفر جنگی فقط طول راه است و تعقیب دشمنی که هیچگاه جرأت نخواهد کرد، با رومیها روبرو گردد، ولی اکنون میدیدند که باید برای جدالها و مخاطرات بی پایان حاضر گردند. بنابراین عده ٔ زیادی از صاحب منصبان عمده عقیده شان چنین بود که کراسوس دورتر نرفته اقدام خود را موضوع مشورت قرار دهد. یکی از صاحب منصبان، کاسیوس بود. غیب گوها نیز آهسته میگفتند، که در قربانیها علامت تطیر را می بینند و هرچه میکنند خدایان با این سفر جنگی مساعد نمیشوند، ولی کراسوس اعتنائی به این حرفها نداشت و فقط گوش بحرف کسانی میداد که می گفتند، باید حرکت را تندتر کرد. (پلوتارک، کتاب کراسوس بند 23).
آمدن پادشاه ارمنستان نزد کراسوس: چیزی که اعتماد کراسوس راتأیید کرد این بود که ارته باذ پادشاه ارمنستان با شش هزار سوار وارد شد، این سواران مستحفظین شخصی او بودند. پادشاه وعده میداد، ده هزار اسب جوشن دار و سی هزار پیاده، که با مخارج او تجهیز شده اند، بدهد. او به کراسوس نصیحت داد که از طرف ارمنستان داخل دولت پارت گردد و میگفت در این صفحات آذوقه وافر است و در اینجا بواسطه ٔ کوهستانها با امنیت خاطر میتوانید حرکت کنید، زیرا قوای پارتیها که سواره نظام است در اینجاها آزادی عملیات را نخواهد داشت. کراسوس تشکر سردی از پادشاه ارمنستان کرده گفت: من از بین النهرین خواهم گذشت، زیرا عده ٔ زیادی از رومیهای شجاع را در آنجا گذارده ام. پس از این جواب پادشاه ارمنستان برگشت. (کراسوس بند 23).
عبور از فرات: کراسوس بفرات رسیده امرکرد از پلی که در نزدیکی زگما ساخته بود، عبور کنند. در این احوال رعد و برقی روی داد و برق بصورت سربازان زد، بعد تندبادی برخاست و پس از آن رعد غرّیدن گرفت و برق قسمت بزرگی را از پل خراب کرد. بجائی که کراسوس برای زدن اردو انتخاب کرده بود دو دفعه برق افتاد یکی از اسب های او که یراقی عالی داشت میرآخور را برداشته خود را به رود انداخت و غرق شد. وقتی که عقاب گروهان اول را برداشتندتا علامت فرمان حرکت باشد این عقاب بخودی خود بعقب برگشت و نیز پس از عبور از رود فرات چون خواستند جیره ٔ سربازان را تقسیم کنند، از نمک و عدس شروع کردند وحال آنکه این دو چیز علامت عزا بود و رومیها آنرا درموقع دفن جنازه استعمال میکردند. کراسوس در نطقی، که خطاب بسربازان کرد عبارتی اداء کرد که باعث آشفتگی حال آنها گردید، توضیح آنکه گفت: من پل را خراب کردم تا یکنفر سرباز نتواند برگردد و پس از آنکه دریافت که اظهار این معنی چقدر بیموقع بود، بجای اینکه آن را تصحیح یا توضیح کند، تا اعتماد اشخاص کم جرئت را برگرداند، از جهت طبیعت سرکشی که داشت، به بی اعتنائی گذرانید. بالاخره هنگام قربانیهای کفّاره، که برای قشون بعمل می آمد، روده هائی را که از دست کاهن هاتف گرفت، از دستش افتاد و بعد چون دید که این قضیه اثر بدی در حضار کرد خنده کنان گفت: «و این نتیجه ٔ پیری است ولی اسلحه از این جهت از دستم نخواهد افتاد». باری بعد از عبور از فرات هفت لژیون (فوج رومی) پیاده و تقریباً چهارهزار نفر سوار و همان قدر سپاهیان سبک اسلحه بطول آن حرکت کرد. چندنفر سوار، که برای تفتیش و شناسائی محل فرستاده بود برگشته گفتند، کسی را در صحرا ندیدند، ولی آثاری دیدند که دلالت بر عده ٔ زیاد سوارنظام میکند و مثل این است، که این عده را تعقیب کرده اند و فرار کرده اند. این خبر باعث امیدواری کراسوس به نتیجه ٔ جنگ گردید و سربازان او هم با نظر حقارت به پارتیها نگریسته یقین حاصل کردند که هرگز آنها با رومیها مواجه نخواهند شد، ولی کاسیوس باز به کراسوس گفت: باید در یکی از شهرها که دارای ساخلو رومی است، بقشون استراحت دهید و بعد کسانی را بفرستید که خبرهای صحیح از دشمن آرند و اگر این عقیده را نمی پسندید، بطول ساحل فرات حرکت کرده خودتان را بسلوکیه برسانید، زیرا در آنجا میتوانید آذوقه و افزار کشتی هائی که اردوی شما را متابعت خواهند کرد بیابید. دیگر اینکه فرات مانع خواهد بود از اینکه دشمن شما را احاطه کند و درین وقت شما با دشمن از یک جهت طرف خواهید شد این نکته در نفع شما است. (همانجا، بند 24).
آمدن آریام نِس: کراسوس در مجلس مشورت در باب پیشنهاد کاسیوس مشغول مذاکره بود، که دید یک شیخ عرب موسوم به آریام نس وارد شد. او شخصی بود، که بقول پلوتارک از تمام بدبختی هائی که روزگار برای کراسوس تدارک میکرد، بزرگتر و قطعی ترین آنها بود، بعض صاحب منصبان، که با پومپه در این صفحات خدمت کرده بودند میدانستند که دوستی این شیخ برای او بیفایده نبود و او دوست رومیها بشمار می آمد، ولی در این وقت او را سرداران پادشاه پارت، که با شیخ روابطی داشتند فرستاده بود که کراسوس را تا بتواند از فرات و کوهستانها دورتر گرداند و او را بجلگه های وسیع هدایت کند، زیرا در جلگه ها پارتی ها میتوانستند او را احاطه کنند والّا بدترین نقشه برای آنها این بود که به رومیها از جبهه حمله کنند. این خارجی، که بی فصاحت بیان نبود، در ابتداپومپه را ولینعمت خود خواند و تمجیدی زیاد از او کرد بعد کراسوس را از جهت خوبی وضع و احوال لشکرش ستوده و سپس او را سرزنش کرد، که چرا جنگ را به این اندازه به درازا می کشاند و وقت خود را در تدارکات گم می کند، مثل اینکه احتیاج او به اسلحه است نه بدست ها و پاهای چابک و نمیداند که دشمن از دیرگاهی فقط در این صدد است، که عزیزترین اشخاص رومی را با گرانبهاترین اشیاء آنها برباید و بتواند زودتر بصفحات سکاها یا گرگانیها فرار کند. شیخ در پایان نطقش افزود: اگر میخواهید جنگ کنید باید بشتابید، که تا پادشاه پارتیها جرئت نیافته و قوای خود را جمع نکرده با او مواجه شوید زیرا او سیل لاکس و سورنا را بین خود و شما حائلی داشته: تا شما نتوانید او را تعقیب کنید. او در جائی دیده نمیشود. (کراسوس بند25). هیچیک از حرفهای شیخ صحیح نبود. هیرود قشون خود را به دو قسمت کرده در رأس یکی به ارمنستان رفت، تا انتقام رفتار ارته باذ را بکشد و قسمت دیگر را با سورِنا سردار خود جلو رومیها فرستاد و این اقدام او نه از تحقیر کراسوس بود، چنانکه میگویند، زیرا هیرودبی عقل نبود که اعتنائی بدشمنی چون کراسوس، که یکی از رجال اوّل درجه ٔ روم بشمار میرفت نکند و رفتن به ارمنستان و زیان رسانیدن به آن را ترجیح دهد، بل مقصودهیرود چنین بود که ناظر بوده در انتظار وقایع باشد، ضمناً بخت آزمائی کرده جلو دشمنی را هم بگیرد. سورنا، از حیث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام اول را داشت. از جهت شجاعت و حزم در میان پارتیها اول کس بود و از حیث قد و قامت از کسی عقب نمی ماند. وقتی که مسافرت میکرد هزار شتر بار و بنه ٔ او را حرکت میداد. دویست ارابه حرم او را نقل میکرد و هزار سوار غرق آهن و پولاد و بیش از آن سپاهیان سبک اسلحه همراه او بودند، زیرا دست نشانده ها و بردگانش میتوانستند ده هزار سوار برای او تدارک کنند. (مقصود پلوتارک از دست نشانده ها مالکین درجه ٔ دوم است، که در تیولات وسیعه ٔ او میزیستند و مقصود از بندگان رعایای او. م.) نجابت خانوادگی اش این حق ارثی را به او داده بود که در روزجشن تاجگذاری پادشاهان پارت، کمربند شاهی را ببندد، این سردار اُرُد را بر تخت نشاند، و حال آنکه او رارانده بودند. او شهر سلوکیه را گرفت و اول کسی بود، که بر دیوار شهر برآمده با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند، بزیر افکند. او در این وقت سی سال نداشت و با وجود این حزم و عقل او باعث نامی بزرگ برای او شده بود و اساساً احتیاط و حزم او بود، که کراسوس را درهم شکست، زیرا در ابتداء جسارت و نخوت کراسوس و بعد یأسی که از بدبختیهایش حاصل شد به آسانی او را در دامهائی افکند که سورنا برایش گسترده بود. (کراسوس بند 26).
راهنمائی آریام نس: آریام نِس خارجی، پس از اینکه کراسوس را مطمئن ساخت، که از رود باید دور شود، او را به جلگه های وسیعبرد. در ابتداء راه صاف بود، ولی بزودی سخت گردید وغیر از ماسه و ریگ روان عمیق و صحراهائی که عاری ازدرخت و آب بود چیزی دیده نمی شد، تا بتوان بیافتن آرامگاهی امیدوار شد. تشنگی و خستگی و نیز چیزهائی که رومیها می دیدند، باعث یأس آنها گردید، در جائی درخت یا جویبار و یا تپه و سبزه ای نمی دیدند و تا چشم کارمی کرد، از همه طرف دریای ریگ روان آنها را احاطه داشت. در این حال رومیها ظنین شدند که به آنها خیانت کرده اند و بعد در این گمان یقین حاصل کردند، زیرا ارته باذ کس فرستاد اطلاع داد، که چون هیرود با قوائی نیرومند به ارمنستان تاخته، من نمیتوانم کمکی برای شما بفرستم و بنابراین شما بطرف ارمنستان بیائید، تا با هم جنگ کنیم و اگر نمیخواهید این نصیحت مرا بشنوید، لااقل از جاهائی که برای سواره نظام مناسب است. احترازکنید و همیشه به کوهستانها نزدیک شوید، کراسوس که بر چشمانش خشم و غضب پرده کشیده بود، نخواست جواب نامه ٔ پادشاه ارمنستان را بدهد و به چاپارها شفاهاً گفت: من حالا وقت ندارم که در فکر ارمنستان باشم، ولی بزودی به ارمنستان خواهم آمد. تا از ارته باذ انتقام خیانت او را بکشم. کاسیوس از این جواب به خود پیچید، ولی چون دید، که کراسوس پیشنهادات او را بد می پذیرد، خودداری کرد، ولی آریام نِس را کنار برده توبیخ و ملامتش کرده چنین گفت: ای نامردترین مردمان، کدام عفریت تو را بمیان ما آورد و با چه سحر و جادو تو کراسوس را با قشونش به این جلگه های ریگ روان و کویرها و راههای بی آب و علف افکندی، و حال آنکه این جلگه ها با راهزنان صحراگرد بیشتر مناسبت دارد تا با سردار رومی. بعد پلوتارک گوید: بیگانه ٔ دغا و حیله ور با فروتنی کاسیوس را مطمئن ساخت که، بزودی این حرکت سخت و دشواربه پایان خواهد رسید. بعد خود را داخل صف سربازان کرده و با آنها راه پیموده با آهنگی سخریه آمیز گفت: آیا تصور می کنید، که در جلگه های زیبای کامپانی (در ایطالیا) حرکت میکنید و میخواهید در اینجا همان چشمه هاو جویبارها و سایه ها و حتی همان حمامها و میهمانخانه ها را که آن صفحه را پوشیده، بیابید و فراموش کرده اید که شما در حدود عربستان و آسور هستید؟ (کراسوس بند 27). پس از اینکه بیگانه سعی کرد سربازان را نرم کند و قبل از اینکه خیانتش آشکار شود، از اردو بیرون رفت و کراسوس را مطمئن ساخت که اکنون می رود به او خدمت کرده در میان دشمنانش اختلال اندازد کراسوس، وقتی که می خواست به میان مردم آید، به جای اینکه موافق عادت سرداران روم لباس ارغوانی پوشد، جامه ٔ سیاه در بر کرد و بعد، ملتفت آن شد، لباس را تغییر داد صاحب منصبان، وقتی که می خواستند درفشها را بردارند و فرمان حرکت دهند، بقدری برداشتن آن برایشان دشوار بود، که گفتی درفشها در زمین ریشه دوانیده است. کراسوس این پیش آمد را به شوخی تلقی کرد و برای تسریع حرکت فرمان دادپیاده ها دنبال سواران بروند.
خبر دررسیدن پارتیها: پس از آن چیزی نگذشت که چند چابک سوار مفتش برگشته گفتند که چند نفر رفقای آنها را پارتیها کشتند، اینها با زحمت فرار کردند و قشون پارت، که جسور است و عده اش زیاد، در حرکت است و حمله می کند. این خبر در تمامی سپاه باعث آشفتگی گردید و بقدری کراسوس از این حال در حیرت شد، که خود را باخته و در حالی، که فکرش درست قضایارا نمی سنجید، شتابان صفوف سپاهش را برای جنگ بیاراست. اولاً به نصیحت کاسیوس، او صفوف پیاده نظام را خیلی کشید، تا مسافتی زیاد بگیرد و احاطه کردن آن مشکلتر باشد و پس از آن سوارنظام را در جناحین قرار داد، ولی بعد تغییر عقیده داده پیاده نظام را جمع و فالانژمربعی تشکیل کرد. این فالانژ عمقی زیاد داشت و از هرطرف با دشمن مواجه میشد. هر طرف دوازده دسته داشت وآن را یک گروهان سوار تقویت میکرد. او میخواست، که هر قسمت این فالانژ را سواره نظام تقویت کند و تمام سپاه جنگی، که بیک اندازه تقویت خواهد شد، با اطمینان حمله برد. کراسوس فرماندهی یک جناح را به کاسیوس داد. پسرش را به ریاست جناح دیگر مأمور کرد و خودش درقلب قرار گرفت. آنها بدین ترتیب حرکت کرده بکنار جویباری بالیس سوس نام رسیدند. اگرچه این جوی آب فراوانی نداشت، با وجود این سربازان لذت بزرگی بردند چه از خشکی و گرمای فوق العاده سخت خسته شده بودند. (کراسوس بند 28).
جنگ: بیشتر صاحب منصبان پیشنهاد کردند که در همین جا اردو زده شب را بگذرانند، تا بقدر امکان عده ٔ دشمنان و ترتیب جنگی آنان را بدانند و در طلیعه ٔ صبح حمله برند، ولی کراسوس حرارت پسرش و سواره نظامی را که او فرمان می داد دیده، نظر به اصرار آنها، که جنگ را شروع کنند، امر کرد، اشخاصی که می خواهند غذا بخورند، سر پا، بی اینکه از صف خارج شوند، این کار کنند حتی او فرصت نداد، که سیر شوند، آنها را بحرکت آورد و بجای اینکه سپاهیان را قدم قدم پیش ببرد، چنانکه معمول بردن لشکربجنگ است، و گاهی برای استراحت به آنها فرصت دهد، سپاهیان را با قدمهای سریع می برد و فقط وقتی ایستادند، که پارتی ها را دیدند. در این وقت قشون پارت برخلاف انتظار رومی ها نه زیاد بنظرشان آمد و نه مهیب، و حال آنکه چیزها در این باب شنیده بودند. جهت این بود، که سورِنا قسمت بزرگ لشکرش را پشت صفوف اول قرار داده بود و برای اینکه درخشندگی اسلحه ٔ سپاهیانش را پنهان دارد، امر کرده بود اسلحه شان را با پوستی بپوشند یا رادئی در بر کنند، ولی همینکه این سپاهیان برومیهارسیدند بفرمان سورِنا در تمام دشت فریادهای وحشت آورو صداهای مهیب برخاست، زیرا پارتیها برای تحریص سپاهیان خود به جنگ عادت ندارند، نای و شیپور استعمال کنند، آنها آلتی دارند تهی، که روی آن پوستی کشیده اندو دور آن زنگهائی از مفرغ است. پارتیها این آلت را میکوبند و صدائی وحشت آور بلند میشود. این صدا شبیه نعره ٔ جانوران درنده است، که با غرش رعد آمیخته باشد.آنها خوب دریافته اند، که قوه ٔ سامعه آسان تر از حواس دیگر در روح اثر میکند، تندتر شهوات ما را بهیجان می آورد و با سرعت انسان را از حال طبیعی خارج می سازد. (کراسوس بند 29). رومیها از این صدا فوق العاده مرعوب شده بودند که ناگاه پارتیها روپوش هاشان را کنده، بسبب کلاه خودها و جوشن های رخشان، مانند شعله هائی از آتش درخشیدند. در رأس آنها سورِنا از جهت صباحت منظر و قد و قامتش نمایان بود، صورت لطیفش می نمود، که برخلاف نام جنگیش است، زیرا آنرا مانند مادیها می آراست (یعنی گلگون میکرد) و موهای روی پیشانی را از یکدیگر جدا میساخت (مقصود فرق سر است) و حال آنکه پارتیها مانند سکاها می گذاردند این موها بحال طبیعی بروید، تامهیب تر بنظر آیند. در ابتداء پارتیها خواستند با نیزه به رومی ها حمله کرده صفوف اولی دشمن را بشکافند، ولی وقتی که عمق صفوف را دانسته، دیدند که رومیها محکم ایستاده و تنگ بهم چسبیده اند، بمسافتی عقب نشسته وانمودند، که پراکندند و ترتیب جنگیشان بهم خورد، ولی چنان بزودی گروهان مربع رومیها را از هر طرف احاطه کردند که اینها فرصت نیافتند از نیت پارتیها آگاه شوند. کراسوس در این حال فرمان داد که سپاهیان سبک اسلحه حمله برند ولی آنها نتوانستند پیش روند، زیرا تگرگ تیر بر آنها باریدن گرفت و مجبور گشتند برگشته بحمایت پیاده نظامشان متوسل گردند. اما خود پیاده نظام، وقتی که سختی و نیروی تیرهای پارتی را دید و دانست که این ها از همه چیز میگذرد و چیزی در مقابل آن یارای مقاومت ندارد، خودش هم در وحشت افتاد و آشفته حال گردید. پارتیها، که دور شده بودند از هر طرف تیر میانداختند بی اینکه بکسی نشانه روند، و رومیها چنان تنگ بهم چسبیده بودند، که ممکن نبود ضربتی از ضربتهای پارتی بکسی اصابت نکند و این ضربتها وحشت انگیز بود: بزرگی و نیرو و نرمی کمان پارتی باعث میشد، که زه را بیشتر بکشند و وقتی که زه را رها میکردند تیر با چنان قوت پرتاب میشد، که بعمقی بسیار بگوشت مینشست. رومیها در این وقت در حال پرملالی بودند، زیرا اگر محکم در صفوفشان میماندند، زخمی پس از زخم برمیداشتند و اگر بدشمن حمله میکردند، نمیتوانستند به آن آسیبی رسانند و خساراتی هم که تحمل میکردند، کم نبود همین که رومیها بپارتیها حمله میکردند، آنها راه فرار پیش میگرفتند، بی اینکه از تیراندازی دست بردارند. این یک نوع جدالی است، که پارتیها پس از سکاها، بهتر از مردم دیگر روی زمین میدانند این عملی است که ماهرانه اندیشیده اند، زیرا آنها در حال فرار هم از خود دفاع میکنندو بنابراین فرار چیزی نیست که شرم آور باشد. تا وقتی که رومیها امیدوار بودند که پارتیها پس از تمام شدن تیرهایشان، از جدال دست خواهند کشید، یا جنگ تن بتن خواهند کرد، در تحمل رنج و مِحن پافشاری داشتند ولی همین که دانستند، که در پس قشون پارتی شترهائی هستند که بارشان تیر است و صفوف اول، که دور میزنند، بقدر حاجت تیر برمیدارند، کراسوس فهمید، که نهایتی برای رنج و تعب نیست و بپسرش پیغام داد که باید آنچه لازم است بکند، تا بدشمن برسد و قبل از اینکه او را احاطه کنند حمله کند، زیرا یکی از جناحین سواره نظام دشمن بسمت پسر کراسوس از جاهای دیگر نزدیک تر شده میخواست پشت آن را بگیرد. کراسوس جوان فوراً هزاروسیصد نفر سوار، که هزار سواری، که سزار به او داده بود جزء آن بود، با پانصد نفر کماندار و هشت دسته پیاده نظام برداشته بطرف دشمنی که میخواست او را احاطه کند، تاخت، ولی در این حال یا از جهت ترس، چنانکه گویند، یا برای اینکه کراسوس جوان را از پدرش دور سازند، پارتیهافرار کردند پسر کراسوس در حال فریاد زد، که دشمن نتوانست پا فشارد و با سِن ُ زریپوس و مگاباکوس بطرف دشمن تاخت. مگاباکوس از حیث شجاعت و نیرو ممتاز بود و سِن زُریپوس از حیث مقام سناتوری هر دو دوست کراسوس و تقریباً با او هم سِن بودند. چون سواره نظام، دشمن را تعقیب کرد، پیاده نظام هم نخواست در حرارت و اظهار شعف از او عقب بماند و همه امیدوار بودند که فتح کرده اند و کار فاتح تعقیب دشمن است، ولی وقتی که از سایر قسمتهای لشکر خیلی دور شدند، دانستند که پارتیها حیله ٔ جنگی بکار برده وانموده اند که فرار میکنند، زیرا با عده ٔ زیادی از سواران برگشتند. (مترجم پلوتارک گوید «تقلب کرده وانموده اند» ولی چون این عمل را نمیتوان تقلب نامید، مؤلف لفظ حیله را، که موافق حقیقت است، ترجیح داده فی الواقع فن ّ گریز یک اسلوب جنگی است نه تقلب اگر بخواهیم در قضاوتمان خیلی سخت باشیم منتها بتوانیم این عمل را حیله بنامیم. مترجم). رومیها به امید اینکه پارتی ها، چون عده ٔ کم آنها را ببینند، جنگ تن بتن خواهند کرد، ایستادند ولی پارتیها اسب های جوشن دار خود را در مقابل رومیها داشته سواره نظام سبک اسلحه شان را در جلگه بحرکت آوردند. در این وقت گرد و غبار ریگ روان و ماسه چنان دشت را فروگرفت، که رومیها نه میتوانستند یکدیگر را ببینند و نه با هم حرف بزنند. در این حال در فضای کوچکی جمع شده و بیکدیگر فشار داده از تیرهای پارتی ها میافتادند و از جراحت های دردناک با تأنی جان میدادند. آنها در حالی، که تیرها ببدنشان بعمق نشسته بود، بر ماسه و ریگ روان میغلطیدند، از زجرهای وحشت آور میمردند و اگر میخواستند تیرهای نوک برگشته را از بدنشان بیرون آرند، زخم ها بازتر میگشت و درد و اِلمشان بمراتب بیشتر. (کراسوس بند 31). از این حمله ٔ مرگ بار پارتیها عده ٔ زیادی از رومیها تلف گردید و اشخاصی که زنده مانده بودند، نمیتوانستند از خود دفاع کنند. وقتی که کراسوس جوان به آنها میگفت، به سواره نظامی، که غرق آهن است حمله کنید، رومیها دست هایشان را که بسپر دوخته بودند و پاهایشان را که تیر سراسر آن را گذشته بزمین میخکوب کرده بود، نشان میدادند. خلاصه آنکه رومیها بیک اندازه عاجز بودند، که جنگ یا فرار کنند در این وقت کراسوس به سواره نظام نهیب داده خود را بمیان دشمن افکند و سخت حمله کرد ولی این جدال، چه در حال حمله و چه هنگام فرار، جدال دو طرف مساوی نبود رومیها با زوبین های کوتاه و سست ضربتهائی بجوشن هائی از آهن یا پوست میزدند ولی پارتیها، که با نیزه های قوی مسلح بودند، ضربت های وحشت انگیز بجسم گالی هائی که تقریباً برهنه یا سبک اسلحه بودند وارد می آوردند. بیش از همه اعتماد کراسوس جوان به این سوارها بود و با آنها رشادت های حیرت آور کرد. آنها نیزه ها را با دست میگرفتند و بعد پارتیها را از اسب بزیر میکشیدند و چون آنها بزمین میافتادند بواسطه ٔ سنگینی اسلحه شان نمیتوانستند برخیزند. عده ٔ زیادی از گالی ها از اسب پیاده شده زیر اسب دشمن میرفتند و با شمشیر شکم آنها را میدریدند. در این حال اسب بلند شده سوارش رابزمین زده و او را با دشمن لگدمال کرده در همانجا سقط میشد با وجود این چیزی مانند گرما و تشنگی گالی هارا عاجز نمیکرد، زیرا آنها به این چیزها عادت نکرده بودند. چندین سوار خودشان را بمیان پارتیها میانداختند و تنشان از نیزه ها سوراخ سوراخ میگردید و میافتادند. بالاخره سوارهای گالی مجبور گشتند عقب نشسته به پیاده نظامشان پناه برند و کراسوس جوان را که از شدت درد زخمها بر خود می پیچید، با خودشان بردند. وقتی که در نزدیکی خود تپه ٔ کوچکی از ریگ روان دیدند، بدان جاعقب نشستند و اسب هایشان را در وسط جمع کرده از سپرهایشان حصاری ساختند به امید اینکه در اینجا بهتر میتوانند در مقابل دشمن از خود دفاع کنند، ولی این اقدام بکلی نتیجه ٔ معکوس بخشید، زیرا در زمینی صاف صفوف مقدم صفوف مؤخر را میپوشد، اما در اینجا، چون مسطح نبودن زمین صفی را بالای صف دیگر قرار داد و صفوف آخربیش از صفوف دیگر بی حفاظ ماند، ضربت ها بهمه وارد میشد. در این احوال همه از بدبختی خودشان مینالیدند، چه بی افتخار میمردند و نمیتوانستند از کسی انتقام بکشند. (کراسوس بند 32).
کراسوس جوان دو نفر از یونانیهائی، که در کارَه (شهر این صفحه، حرّان قرون بعد) میزیستند، نزد خود داشت، یکی را، هی یرونیموس و دیگری را، نی کوماخوس می نامیدند (از اینجا معلوم است، که این جنگ نزدیک حرّّان در بین النهرین روی داده). این دو یونانی به او تکلیف کردند که فرار کرده بشهر ایشن، که نزدیک و طرفدار رومیها بود بروند، ولی او جواب داد: مرگی نیست، که ترس آن باعث شود سربازانی را، که برای من جان میدهند، رها کنم، ولی به آنها پند داد که فرار کنند و بعد آنها را به آغوش کشیده مرخص کرد.سپس، چون نمیتوانست دست خود را بکار اندازد، زیرا تیری از آن گذر کرده بود، پهلویش را بطرف میرآخورش برگردانیده، امر کرد شمشیرش را بتن او فرو برد. گویند، که سِن - زُوری پُوس هم بهمین منوال مُرد و مِگاباکوس بدست خودش انتحار کرد و کسانی که باقی ماندند، پس از رشادت هائی که نمودند، از آهن دشمن کشته شدند. پارتیها بیش از پانصد نفر اسیر نگرفتند (مقصود این است، که باقی کشته شده بودند). آنها سر کراسوس جوان را بریده فوراً بطرف پدرش حمله بردند. اما شرح اقدامات کراسوس چنین بود: او پس از اینکه بپسرش امر کرد بپارتیها حمله کند، طولی نکشید که خبر فرار پارتیها و تعقیب آنها را شنید. بعد که دید، چون بیشتر پارتیها بپسر او حمله میکنند، بخود او فشار نمیآورند، قدری جرئت یافت و قشون خود را جمع کرد با این امید که پسرش بر اثر تعقیب پارتیها بزودی به او ملحق خواهد شد. کراسوس جوان چابک سوارانی نزد پدرش فرستاده بود، که او را از وضع خطرناک خود و قشونش آگاه دارند. از اینها، اولی ها در راه کشته شدند و آخری ها، که از دست دشمن با زحمت نجات یافتند، به کراسوس گفتند که اگر کمکی نیرومند فوراً بپسرش نرساند، معدوم خواهد شد. (کراسوس بند 33). این خبر بقدری کراسوس را آشفته حال کرد، که از حسیات متضاد نمیدانست چه تصمیمی گیرد. مدتی بین این واهمه که هرچه هست ببازد و میل رفتن بکمک پسرش مردّد بود، تا آنکه بلشکرش امر کرد پیش برود. این لشکرتازه براه افتاده بود، که پارتیها دررسیدند. فریادهای ذیل و آوازهای ظفرمندی، آنها را مهیب تر ساخته بود، این ها صداهای موحش طبل را بگوش رومیهائی، که این صداها را علامت جدالی تازه میدانستند، رسانیدند. پارتیهائی که سر کراسوس جوان را سر نیزه میبردند، برومیهانزدیک شده و با استهزاء آنها را توهین کرده میپرسیدند که اقوام و خانوداه ٔ این جوان کی ها هستند، زیرا ممکن نیست که جوانی چنین شجاع و اینقدر دلاور، پدری بی حمیت و فقیر مانند کراسوس داشته باشد. این منظره بیش از تمامی دردهای سابق رومیها را مأیوس کرد و بجای اینکه غضب آنها را مشتعل سازد و حس کشیدن انتقام تیزتر کند، از ترس و وحشتی که بر آنها استیلا یافته بود، خونشان در عروقشان منجمد گشت. کراسوس در این بدبختی بزرگ شجاعتش را بیش از آنچه سابقاً نموده بود، نشان داد. او از صفوف قشونش گذشته فریاد زد: رومیها، این شکست فقط بمن مربوط است. تا شما زنده هستید اقبال ونام پرافتخار روم پاینده است و بر شما نمیتوان غلبه کرد، ولی اگر بدبختی پدری، که پسرش را از دست داده - آنهم پسری، که اینقدر لایق احترام است - شما را به رقت آورده، شرکت خودتان را در این مصیبت من با خشم خودتان نسبت بدشمنان بنمائید، این شادی وحشیانه را ازآنها بگیرید، جزای آنها را در ازای شقاوتشان در کنارشان بگذارید، و از بدبختی من اینقدر افسرده و مأیوس نشوید. وقتی که شخص در جستجوی چیزهای بزرگ است، باید تحمل بدبختیها را داشته باشد لوکوّلوس خون رومیها را ریخت، تا بر تیگران غلبه کرد. سی پیون بهمین وسیله بر آن تیوخوس فائق آمد، نیاکان ما هزار کشتی در دریای سیسیل از دست دادند و مرگ چندین سردار و سرکردگانشان را در ایطالیا دیدند، با وجود این شکست هایشان مانع نبود، از اینکه فاتحینشان را مطیع گردانند. قدرتی که اکنون رومیها دارند ازعنایت اقبال نیست، از شکیبائی و شجاعتی است که در موقع ادبار نشان داده اند. (کراسوس بند 43).
این تشویق کراسوس اثر کمی در عده ٔ زیاد سپاهیان کرد و وقتی که او فرمان داد، فریاد شروع بجنگ را برآرند، از صدای ضعیف و آهنگ غیرمساوی سپاه دریافت، که سربازان او افسرده و مأیوس اند. چه، تفاوتی بزرگ بین این فریادها و فریادهای محکم و نیرومند پارتیها بود. حمله شروع شد، سواران سبک اسلحه ٔ پارتی در پهلوهای رومیها پدیدار گشتند و تگرگ تیر بر آنها باریدند. بعد سواران سنگین اسلحه با نیزه هایشان از جبهه حمله آورده رومیها را مجبور کردند در فضائی تنگ جمع شوند. چند نفر رومی برای اینکه از مرگ خلاصی یابند، با کمال یأس خودشان را بمیان پارتیها میافکندند، نه از این جهت که ضرری زیاد بپارتیها رسانند، بل برای اینکه نیزه ها چنان سخت و قوی بود، که غالباً تن دو سوار را میشکافت چنین جدالی تا شب امتداد یافت و بعد پارتیها به اردویشان برگشتند. وقتی که می رفتند گفتند، که یک شب به کراسوس فرصت میدهند، تا برای پسرش نوحه و زاری کند. مگر اینکه، تااو را کشان کشان نزد ارشک نبرده اند، خودش تصمیمی عاقلانه گرفته نزد او برود. پارتیها نزدیک رومیها اردو زدند و امیدوار بودند، که روز دیگر رومیها را معدوم سازند. این شب بسپاهیان کراسوس خیلی بد و سخت گذشت. آنها نه در فکر دفن کشتگان بودند، و نه در خیال بستن زخمهای مجروحینی که از شدیدترین دردها جان میسپردند.هر کس ببدبختی خود مینالید و همه این بدبختیها را حتمی میدانستند، چه منتظر روز باشند یا در جلگه های بی پایان متفرق شوند. مجروحین آنها نیز باعث آشفتگی احوالشان بودند، اگر آنها را با خودشان میبردند، فرار کندتر میشد و هرگاه در محل میگذاشتند، فریادهای آنان پارتیها را از فرار سپاهیان آگاه میساخت. با وجود اینکه میدانستند، کراسوس باعث بدبختی آنها بود، باز میخواستند او را ببینند و حرفهای او را بشنوند، ولی اودر گوشه ٔ تاریکی خوابیده و سر را با کلاه پوشیده به این جمعیت نمونه ٔ نمایانی از تلون اقبال مینمود و بمردم عاقل از نتایج دیوانگی و جاه طلبی به او میگفت، که تو چیزی نیستی، زیرا دو نفر را بر تو ترجیح میدهند. (کراسوس بند 35).
اُکتاویوس، یکی از نایبان کراسوس، و کاسیوس خواستند او را بلند و تشجیعش کنند، ولی چون دیدند که حرفهای آنان اثری در او نمیکند، رؤساء و دسته های صد نفری و سایر دسته ها را جمع کرده شتابان مجلسی مشورتی آراستند و تصمیم حرکت را گرفته اردو را بلند کردند، بی اینکه شیپوری بدمند. در ابتداء نظم و ترتیب در خاموشی اجراء میشد، ولی همین که مجروحین دریافتند، که آنها را بخودشان وامیگذارند، فریادها و ناله هاشان تمام اردو را فروگرفت و باعث اختلال و بی نظمی عجیبی گردید. سپاهیانی، که اول حرکت کرده بودند، چون این صداها را شنیدند پنداشتند که دشمن شبیخون زده، این بود، که برگشته صف بستند، مجروحینی را که در دنبال آنها بودند، بمالها حمل کردند، اشخاصی را که کمتر مریض بودند از مالها بزیرآوردند و وقت گران بهاء را بدین ترتیب از دست دادند.فقط سیصد نفر سوار در تحت ریاست ایگ ناتیوس در نیمه ٔ شب به کاره (حرّان) رسیدند. این صاحب منصب بزبان خود قراولان بارو را صدا زد وپس از اینکه جواب رسید، گفت به کاپونیوس کوتوال قلعه بگوئید، که کراسوس نبردی بزرگ با پارتیها کرد و پس از آن، بی اینکه چیزی بگوید و خود را بشناساند، بطرف پلی که کراسوس بر فرات ساخته بود رفته با سوارها نجات یافت، ولی او را از اینکه سردارش را گذارده فرار کرده بود، توبیخ کردند. اما خبری، که او به کاپونیوس داد، برای کراسوس مفید افتاد. این صاحب منصب از پیغام مبهم فهمید که خبر خوب نیست، و بر اثر آن ساخلو را مسلح کرد و همین که شنید، کراسوس در حرکت است به استقبالش رفته او را با قشونش بشهر آورد، پارتیها، اگرچه از فرار رومیها آگاه شدند نخواستند شبانه او را تعقیب کنند. در طلیعه ٔ صبح آنها به اردو ریخته مجروحین را به عده ٔ چهارهزار نفر از دم شمشیر گذرانیدند و سواره نظامشان جلگه ها را پیموده کسان زیادی را که راه را گم کرده بودند، گرفتند. ورگون تینوس یکی از نواب کراسوس، در باب راه اشتباه کرده با چهار دسته بطرف تپه ای رفت، روز دیگر پارتیها رسیده به او حمله کردند و با وجود دفاع سخت همه را کشتند. فقط 20 نفر شمشیر بدست خودشان را بمیان دشمن انداختند، تا مگر از میان قشون راهی بیابند. در این وقت پارتیها از شجاعت آنها در حیرت شده صفوف خود را گشودند، تا آنها بگذرند و بدین ترتیب این 20 نفر جان بسلامت در برده به کارّه (حرّان) رسیدند. (کراسوس، بند 35).
در این احوال به سورِنا خبر کذبی رسید که کراسوس با بهترین قسمت قشون خود فرار کرده، در کارّه فقط مردمی هستند که بر حسب اتفاق جمع شده اندشایان آن نیستند که مورد توجه گردند. در ابتداء او تصور کرد که ثمره ٔ جنگ را از دست داده، ولی بعد چون تردیدی در باب این خبر داشت، صلاح را در این دید که در این باب تحقیقاتی کند، تا معلوم گردد که باید کارّه را محاصره کند یا این شهر را رها کرده بتعقیب کراسوس بپردازد. با این مقصود ترجمانی را که دو زبان میدانست، انتخاب کرده به او دستور داد که بدیوار شهر کارّه نزدیک شده کراسوس و کاسیوس را بخواند و بگوید، که سورِنا میخواهد با آنها مذاکره کند. مترجم مأموریت خود را انجام داد و کراسوس با میل پیشنهاد ملاقات را پذیرفت. کمی پس از آن اعرابی، که سابقاً کراسوس و کاسیوس را دیده با آنها آشنا بودند وارد شدند و کاسیوس را دیدند، روی دیوار شهر به او گفتند که سورِنا میخواهد با رومیها داخل مذکراه شود. او اجازه خواهد داد که رومیها عقب نشسته بروند، بشرط اینکه روابط حسنه با پادشاه پارت برقرار کنند و بین النهرین را به اوواگذارند. ضمناً گفتند که: صلح بهتر از جنگ است. کاسیوس به این امر راضی شد و خواست که روز و محل ملاقات کراسوس با سورِنا معین شود. اعراب گفتند که باید موضوع را به سورِنا اطلاع داد و پس از آن رفتند. (کراسوس، بند 37).
سورِنا، از اینکه رومیها در کارّه هستند و نخواهند توانست از محاصره بیرون جهند، مشعوف گشت. روز دیگر پارتیها بشهر نزدیک شده و برومیها فحش داده، گفتند که اگر کراسوس را در زنجیر تسلیم نکنند قراردادی منعقد نخواهد شد. رومیها فوق العاده از این رفتار مکدر گشته به کراسوس گفتند، بیهوده منتظر کمکی از طرف ارمنستان مباش و فقط در فکر فرار باش. برای بهره مندی لازم بود، مسئله ٔ فرار را از تمام اهالی کارّه مکتوم دارند، تا وقت اجرای آن برسد، ولی آندروماخوس خائن ترین مردمان، از خود کراسوس، که او را رازدار و رهنمای خود قرار داده بود، این سرّ را دانسته به پارتیهارسانید، و چون پارتیها شب جنگ نمیکنند و اینکار آنها آسان هم نیست، آن دروماخوس، از ترس آنکه مبادا پارتیها به کراسوس نرسند، کراسوس را از راه های مختلف بردو بالاخره بباتلاقها و راه هائی انداخت که درّه هائی آنرا قطع میکند، تا مجبور شوند، همواره برگشته از این راه براهی دیگر افتند و بدین ترتیب وقت را بواسطه ٔ اشکال حرکت از دست بدهند. جمعی از رومیها سوء ظن از آن دروماخوس حاصل کرده نخواستند او را پیروی کنند. خودکاسیوس راه کارّه را پیش گرفت. در این وقت اعرابی، که با او بودند، گفتند، تأمل کنید، تا ماه از عقرب بیرون آید، او جواب داد. «من از قوس بیشتر میترسم » (اشاره بکمان پارتی. م.) و شتافته خود را با پانصد سوار به آسور رسانید. دیگران که راهنمای خوبی داشتند، به کوه سیناک رسیدند و قبل از طلوع آفتاب در امنیت بودند، عده ٔ اینها پنج هزار نفر بود و رئیسشان صاحب منصب خوبی اُکتاویوس نام. (کراسوس، بند 38).
چون روز شد، کراسوس از خیانت آن دروماخوس، که او را در چنین باتلاقهای سختی افکنده بود، در حیرت فرورفت. او چهار دسته پیاده نظام و عده ٔ کمی سوار و پنج نفر لیکتور همراه داشت، بشاهراهی ورود کرده بود و بیش از 12 اِستاد (تقریباً نیم فرسنگ) در پیش نداشت تا به اُکتاویوس برسد. در این وقت دشمنان به او رسیدند و او بقله ٔ دیگر کوههائی رسید که صعود به آن آسانتر، ولی امنیت جاها کمتر است و نیز از حیث بلندی از سیناک پست تر بنظر می آمد. این کوهها بوسیله ٔ زنجیره ای دراز بکوه سیناک اتصال مییابد. در این وقت، چون اُکتاویوس دید، که کراسوس در خطر است، اول شخصی بود که با عده ٔ کم همراهانش بکمک او رفت. بعد دیگران از او پیروی کردند و اینها از بی حمیتی خودشان نادم گشته و به پارتیها حمله ب

معادل ابجد

از کویرها

250

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری