معنی از هم پاشیده و متفرق

حل جدول

از هم پاشیده و متفرق

پراکنده

متلاشی


از هم پاشیده

تار و مار

متلاشی

ولاو

لغت نامه دهخدا

پاشیده

پاشیده. [دَ / دِ] (ن مف) پراکنده. متفرق. برافشانده. برشاشیده. منثور:
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 97).
|| فروریخته:
زبس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود.
اسدی.


متفرق

متفرق.[م ُ ت َ ف َرْ رِ] (ع ص) پراکنده شده و جدا و پریشان شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده. (ناظم الاطباء): یا صاحبی السجن ءَارباب متفرقون خیر اَم اﷲالواحد القهار. (قرآن 39/12). لشکری که با او بودنداز مکیدت نصر خبری نداشتند و غافل و متفرق بر عقب او می آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268).
دیگر متفرقان به کارند
کایشان بد و نیکها شمارند.
نظامی.
- متفرق آمدن، پراکنده نازل شدن. پراکنده وارد شدن. نامرتب آمدن: نخست آیت که جبرئیل آورد سورت «اقراء باسم ربک الذی خلق » بود و همه ٔ قرآن متفرق آمد مگر سوره الانعام، و باز پس تر آیت که به نزدیکی او بیامد این آیت بود... (مجمل التواریخ و القصص ص 239).
- متفرق شدن، پراکنده شدن: چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم. (سیاست نامه چ اقبال ص 66). آنجایگاه چند روز توقف کرد تا سپاهی که از وی متفرق شده بودند به وی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230). و باقی [لشکر خوارزم] روی به هزیمت آوردند و در میان بیشه های ساحل جیحون متفرق شده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 305). معظم سپاه را در قید اسارت کشید و بقایای قوم متفرق و آواره شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 340).
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد.
سعدی.
- متفرق گردیدن، متفرق شدن. و رجوع به متفرق و متفرق گشتن شود.

متفرق. [م ُ ت َف َرْ رَ] (ع اِ) جای پراکندگی و پراکنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پراکندگی. (ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاشیده

پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی،
(متضاد) منسجم


متفرق

پراکنده، تارومار، پاشیده، پخش، پریشان، متشتت، گوناگون، متنوع، منتشر،
(متضاد) مجموع

فرهنگ معین

پاشیده

پراکنده، متفرق، ریخته، ریخته شده. [خوانش: (دِ) (ص مف.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

پاشیده

(اسم. پاشیدن) پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته.


پاشیده شدن

(مصدر) پراکنده شدن برافشانده شدن افشانده شدن، ریخته شدن برشاشیده شدن. یا از هم پاشیده شدن. از هم متلاشی شدن.

واژه پیشنهادی

از هم پاشیده

تار و مار

فرهنگ عمید

پاشیده

ریخته‌شده، پراکنده‌شده،

معادل ابجد

از هم پاشیده و متفرق

1201

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری