معنی از هم جدا کردن

فارسی به انگلیسی

از هم‌ جدا کردن‌

Partition, Detach, Dissever, Splay, Unlock, Wedge

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا جدا کردن

از هم دور ساختن


جدا کردن

(مصدر) منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن.


جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن

حل جدول

از هم جدا کردن

تفکیک


جدا کردن

گسلاندن

‌تفکیک

تفتیک

سلب

فارسی به عربی

از هم جدا کردن

وتد


جدا کردن

ابتر، اقطع، تقسیم، جزء، شق، فرد، قطعه، محاوله، منفصل

فارسی به آلمانی

از هم جدا کردن

Keil


جدا کردن

Einfach, Einzel, Einzeln, Einzelne, Einzelner, Einzig, Ledig, Probieren [verb], Versuchen, Wade [noun]

فارسی به ایتالیایی

جدا کردن

separare

staccare

واژه پیشنهادی

جدا کردن

دست گسستن

معادل ابجد

از هم جدا کردن

335

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری