معنی از غذاهای فرنگی

حل جدول

از غذاهای فرنگی

بیف استروگانف

لغت نامه دهخدا

فرنگی

فرنگی. [ف َ رَ] (ص نسبی) منسوب به فرنگ. اروپایی. افرنجی. (یادداشت بخط مؤلف). اروپایی. مسیحی. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهد
بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری.
سعدی.
خط ماهرویان چو مشک خطایی
سر زلف خوبان چو درع فرنگی.
سعدی.
چو ترک دلبر من شاهدپشنگی نیست
چوزلف پرشکنش حلقه ٔ فرنگی نیست.
سعدی.
ترکیب ها:
- توت فرنگی. فرنگی باف. فرنگی دوز. فرنگی ساز. فرنگی مآب. فلفل فرنگی. کلاه فرنگی. گوجه فرنگی. هویج فرنگی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) یک تن از مردم اروپا. (یادداشت بخط مؤلف).


فرنگی باف

فرنگی باف. [ف َ رَ] (نف مرکب) آنکه بطرز فرنگی ها چیز میبافد. || (ن مف مرکب) پارچه یا هر منسوج دیگر که بشیوه ٔ فرنگی بافته شود.


فرنگی مآب

فرنگی مآب. [ف َرَ م َ] (ص مرکب) آنکه در رفتار و کردار خود شیوه ٔ فرنگیان پیش گیرد. کسی که به طرز فرنگی زندگی کند.


فرنگی دوز

فرنگی دوز. [ف َ رَ] (نف مرکب) خیاط و دوزنده ای که به اسلوب فرنگی و با دقت و نظم جامه یا هر چیز دیگر را بدوزد. || (ن مف مرکب) جامه یا هر چیز دیگر که به اسلوب فرنگی دوخته شده باشد.


آب فرنگی

آب فرنگی. [ف ِ رَ] (اِخ) نام چشمه ٔ آب معدنی به لاریجان.

فرهنگ فارسی هوشیار

قلم فرنگی

خامک فرنگی کلک فرنگی


فلفل فرنگی

پلپل فرنگی


لوبیا فرنگی

تلک فرنگی


فرنگی

اروپایی


فرنگی ماب

آنکه در رفتار و کردار خود شیوه فرنگیان پیش گیرد، کسی که بطرز فرنگی زندگی کند فرنگی نما کسی که باداب اروپاییان عمل کند متجدد

گویش مازندرانی

بانجام – فرنگی

گوجه فرنگی

فرهنگ معین

فرنگی

(~.) (ص نسب.) منسوب به فرنگ، اروپایی.

فرهنگ عمید

فرنگی

از مردم فرنگ، اروپایی،
تهیه‌شده یا نشئت‌گرفته‌ از اروپا: نخودفرنگی، گوجه‌فرنگی،
رایج در اروپا،

فارسی به عربی

فرنگی

اوروبی

معادل ابجد

از غذاهای فرنگی

2085

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری