معنی از شاهان اشکانی

لغت نامه دهخدا

اشکانی

اشکانی. [] (اِ) بلغت تنکابی وطبرستان بقله الیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه).

اشکانی. [اَ] (ص نسبی) منسوب به اشکان. ج، اشکانیان. رجوع به فهرست کتاب ایران در زمان ساسانیان و تاریخ ایران باستان ج 3 و فهرست تاریخ کرد و فهرست مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی شود.


خسرو اشکانی

خسرو اشکانی. [خ ُ رَ / رُو اَ] (اِخ) نام خسرو اشک بیست و چهارم است. (ایران باستان ج 3 صص 2469-2471 وصص 2610- 2613). رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود.


شاه شاهان

شاه شاهان. [هَِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) شاهی که ممتاز از شاهان دیگر باشد که بارزتر و و برتر از شاهان باشد. که بر شاهان خرد سمت سروری داشته باشد. شاهانشاه. شهنشاه. شاهنشه. شاهانشه:
که با شاه شاهان فلک داد کرد
دل خان خانان بدو شاد کرد.
نظامی.
چو رخت از بر کوه برد آفتاب
سر شاه شاهان درآمد بخواب.
نظامی.
وگر باشد ای یار فرخنده خوی
بجز شاه شاهان تو دیگر مجوی.
سعدی.
رجوع به شاهنشاه شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سلسله اشکانی

دودمان اشکانی

کلمات بیگانه به فارسی

سلسله اشکانی

دودمان اشکانی

فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

اشکانی

(صفت) منسوب به اشک. جمع اشکانیان.

معادل ابجد

از شاهان اشکانی

747

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری