معنی اروم

لغت نامه دهخدا

اروم

اروم. [] (اِخ) موضعی بجنوب قاین.

اروم. [اُ] (ع اِ) ج ِ اِرَم و اَرِم و اَرومه و اُرومه. || اروم رأس، طَرَفهای سر. || (اِخ) قبور عاد.

اروم. [اَ] (ع اِ) بن درخت. || بُن ِ سُرون. (منتهی الارب). بن شاخ.

اروم. [اَ / اُ] (اِخ) کوهی است بنی سُلیم را. مُضرس بن ربعی الاسدی گوید:
قفا تعرفا بین الدحائل و البتر
منازل کالخیلان أو کتب ِ السطرِ
عَفتها السّمی ّ المدجِنات ُ و زعزعَت
بهن ّ ریاح الصیف شهراً الی شهرِ
فلما عَلا ذات الارُوم ظعائن ُ
حسان ُ الحمول من عریش و من خدرِ.
و در قول جمیل بعضی آنرا بضم همزه روایت کرده اند:
لو ذقت ما أبقی أخاک برامه
لعلمت أنک لاتلوم ُ ملیما
و غداهَ ذی بقر أسِرﱡ صبابهً
و غداه جاوزن الرکاب أرُوما.
(معجم البلدان).


حوشام

حوشام. [] (اِخ) (بمعنی عجله) یکی از سلاطین اروم که پیش از آنکه بر بنی اسرائیل پادشاهی مقرر شود سلطنت داشت. (قاموس کتاب مقدس).


وجم

وجم. [وَ ج َ] (ع اِ) سنگ برهم نهاده سطبرتر و درازتر از اروم که عاد بر پشتها گذاشته اند جهت هدایت راه. (منتهی الارب) (از المنجد) (ناظم الاطباء). ج، اوجام. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به وَجم شود. || (ص) بخیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سبک اندام ناکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خفیف الجسم لئیم. (اقرب الموارد) (تاج العروس).

وجم. [وَ] (ع ص) (رجل...) مرد ناکس کمینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج): وجم سوء؛ مرد بد. (منتهی الارب) رجل سوء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) وَجَم. نشان در راه های دشت یا آن سنگ برهم نهاده سطبرتر و درازتر از اروم که عاد بر پشته ها گذاشته اند جهت هدایت راه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اوجام. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و درلسان آمده اصل و ریشه ٔ وجم مستدیر و گرد است و سر آن تیز و گفته اند وجم بناها و نشانه هایی است در بیابان که به آن راه یابند. (از اقرب الموارد). || (مص) وجوم. خاموش گردیدن از اندوه و از خشم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || ناپسند داشتن چیزی را. || لگد زدن بر سینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این لغت یمانی است. (از اقرب الموارد). || مشت بر گردن و سینه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || وجم لفلان من کذا؛ رثی له و غم بسببه. (اقرب الموارد).


غرشستان

غرشستان. [غ َ ش ِ] (اِخ) یاقوت در معجم البلدان گوید: غرشستان منسوب به غرش، و معنای آن جای غرش است و آن را غَرِشتان نیز گویند، و آن ولایت مستقلی است که از طرف مغرب به هرات، از طرف مشرق به غور و از طرف شمال به مروالرود و از طرف جنوب به غزنه محدود است. آن را غرج الشار نیز خوانند، و غرج کوهها است و شار پادشاه، و تفسیر آن جبال الملک است. این ناحیه ٔ وسیع مشتمل است به دیه های بسیار، و در آنها ده منبر است و بزرگترین آنها در بشیر، مستقر «شار» قرار دارد مروالرود از این خاک میگذرد. دروازه ها درهای آهنی متعدد دارد و دخول بدون اجازه به آنجا ممکن نیست. اصطخری گوید: غرج الشار دارای دو شهر است: یکی بشیر و دیگری سورمین، وهر دو در بزرگی متقاربند، و در آن دو مقامی برای سلطان وجود ندارد و شار که مملکت به وی نسبت داده می شود در قریه ای در کوه به نام بلیکان مقیم است. فاصله ٔ بشیر و سورمین یک مرحله است. بحتری شاه بن میکائیل به غرش یا غور منسوب است چنانکه در قصیده ٔ خود گوید:
لتطلبن الشاه عیدیه
تغص من مدن لمن النسوع
بالغرش او بالغور من رهطه
اروم مجدساندتها الفروع
لیس الندی فیهم بدیعاً ولا
مابدؤه من جمیل بدیع.
(از معجم البلدان).
در فهرست بلاذری غور یا غرشستان از کورتهای خراسان به شمار آمده. (از حواشی تاریخ سیستان) در ترجمه ٔ تاریخ یمینی چنین آمده: پادشاهان غرشستان را در اصطلاح اهل آن بقعه شار خوانند چنانکه خان ترکان را، و رای هندوان را، و قیصر رومیان را، و ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد به حد مردی رسید... و ابوعلی سیمجور چون عصیان بر ملک نوح آغاز کردخواست تا ناحیت غرشستان را به تدبیر خویش گیرد و شار را به طاعت آرد. هر دو شار دست رد بر روی مراد او بازنهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. صص 337- 338). عتبی آورده است که... مرا به رسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند و چون بدان جایگاه رسیدم به اکرام تمامی تلقی کردند و... در بلاد غرشستان سکه و خطبه به نام همایون سلطان (سلطان یمین الدوله و امین المله) در شهور سنه ٔ تسع و ثمانین و ثلاث مائه (389) مطرز گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). رجوع به غرجستان و غرج الشار و رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 411 و ج 3 ص 49 و تاریخ سیستان ص 26 و 27 و تتمه ٔ صوان الحکمه ص 207 شود.

حل جدول

اروم

ریشه درخت


بیخ درخت

اروم

کژ، اروم


ریشه درخت

اروم


بن درخت

اروم

فرهنگ فارسی آزاد

اروم

اُرُوْم، ریشه های درخت، اصل ها (مفرد: اَروُمَه، اُروُمَه)، مجازاً: اصل و نَسَب ها،

معادل ابجد

اروم

247

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری