معنی ارسلان

ارسلان
معادل ابجد

ارسلان در معادل ابجد

ارسلان
  • 342
حل جدول

ارسلان در حل جدول

  • نام پادشاهان سلجوقی
فرهنگ معین

ارسلان در فرهنگ معین

  • شیر، اسد، شجاع، دلیر. [خوانش: (اَ سَ) [تر.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

ارسلان در لغت نامه دهخدا

  • ارسلان. [اَ س َ] (ترکی، اِ) شیر. (مؤید الفضلاء). شیر درنده. (غیاث). اسد. (غیاث) (آنندراج). مجازاً مرد شجاع:
    آنچه منصب میکند با جاهلان
    از فضیحت، کی کند صد ارسلان.
    مولوی.
    چشم می مالم که آن هفت ارسلان
    تا کیانند و چه دارند از جهان.
    مولوی.
    || نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه ٔ دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره:
    از توام تهدید کردی هر زمان
    بینمت در دست محمودارسلان.
    مولوی. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) رجوع به رسلان و معجم المطبوعات شود.

  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) نام پدر کسری خرماز بقول ابن البلخی در فارسنامه. (چ کمبریج ص 24). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) از غلامان سرای سلطان محمود غزنوی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 133). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 519) آمده: و روز چهارشنبه چهارم جمادی الاولی بکوشک دشت لنگان بازآمد [احمدحسن] و روز دیگر نامه رسید بگذشته شدن ساتلمش حاجب ارسلان و امیر او را برکشیده بود. و نخست کس او بود که از خراسان پذیره برفت و پیش امیرمسعود و چندین غلام ارسلان را با خویشتن برد. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) مؤلف مجمل التواریخ آرد (ص 388): ( (در سال سیصد و هشتاد و نه. ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بنشست و فایق خادم بمردو کار محمود و سبکتکین اندر خراسان بزرگ شد، و لشکرسیمجور و فایق هزیمت کرد و بپراکند، و اندر بخارا کار ارسلان الک [کذا] قوی گشت و عبدالملک سامانی را بگرفت و بندش کرد. )) مؤلف تاریخ بخارا بنقل از مجمل التواریخ این نام را (ارسلان بیک) یاد کند. (تاریخ بخارا ص 99). و گردیزی او را ابوالحسن ایلک بن نصر برادر خان آورده است. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) امیرزاده ای در بلخ در فتنه ٔ مغول. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 131). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) از نوینان و سرداران عهد غازان خان که با دیگر امراء، قصد قتل غازان و امیرنوروز کرد. (حبط ج 2 ص 50). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) (شیخ. ) از امرای تیمور در جنگ با سلطان احمدبن شیخ اویس ایلخانی و با هندوان. (حبط ج 2 ص 147، 154). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) (شیخ...). او راست: رساله ای در تصوف.

  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) (ملک. ). رجوع به ارسلانشاه بن طغرل اول شود. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) آخُرسالار از امرای فایق. نوح بن منصور به والی جوزجان ابوالحرث فریغونی مثال فرستاد تا بدفع او [فایق] قیام کند. ابوالحرث بوش بسیار فراهم آورد و بجنگ او رفت و فایق ارسلان نامی که به آخُرسالار معروف بود، با پانصد سوار گزیده از ترک و عرب پیش او بازفرستاد و چون گرگ در رمه آن بوش را بفنا آوردند و اموال و اسلحه و مراکب ایشان بستدند و با غنیمتی وافر به بلخ آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 114). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) ابن طغرل (سلطان. ). رجوع به ارسلانشاه ابن طغرل شود. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) ابن یعقوب بن عبدالرحمن الجعبری. وی یکی از زهاد و صلحای مشهور دمشق است و وفات او699 هَ. ق. بود و قبر وی در دمشق معروف است و جاده ای که بدان رود بنام او خوانده میشود. و عامه وی را ( (شیخ رسلان)) نامند. (اعلام زرکلی ج 1 ص 92). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) تتارخان نام او محمد. و سیزدهمین از حکام بنگاله است در سال 659 هَ. ق. (؟). (طبقات سلاطین اسلام ص 275). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) جاذب. از امرای مقتدر و حاجب سلطان محمود غزنوی. رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص 68، 92، 139، 140، 233، 266، 481، 530، 537، 643، 679 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 172، 173، 191، 263، 264، 265، 267، 294، 342، 343، 349 و حبط ج 1 ص 332، 333 شود. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) خواجه ترخان از امرای عهد شاهرخ میرزا و از همراهان الغبیگ و میرزا ابراهیم سلطان در توجه بجانب بخارا. (حبط ج 2 ص 175 و 199 و 200). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) ابن سلجوق. بروایت ابن اثیر وی برادر میکائیل و موسی از سران سلاجقه است. در شجرهالنسب سلاجقه در طبقات سلاطین اسلام نام او ارسلان یبغو [کذا] آمده است. در تاریخ سلاجقه عمادالدین محمدبن محمدبن حامد، بیغوارسلان را یکی از رؤسای سلاجقه که با مسعود می جنگیدند نوشته و اشاره به اسارت وی بدست سلطان مسعود کرده است. در تاریخ بیهقی نام بیغو در ضمن رؤساست لکن از اسارت وی ذکری نیست. ابن اثیر میگوید که از سلجوق سه پسر ماند: ارسلان و میکائیل و موسی. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) ابن عبداﷲ البساسیری الترکی مکنی به ابوالحرث. مقدّم اتراک بغداد. گویند او در اول مملوک بهاءالدولهبن عضدالدوله ابن بویه بود و این بساسیری همان کس است که بر امام القائم بامراﷲ به بغداد خروج کرد و خلیفه او را مقدم و رئیس همه ٔ اتراک کرده بود و تقلد همه ٔ امور او داشت و در منابر عراق و خوزستان، در خطبه نام وی می بردند و کار او بزرگ شد تا بدانجا که رعب وی در قلوب همه ٔ ملوک اطراف افتاد و سپس بر خلیفه القائم خروج کرد و او را از بغداد براند و بنام مستنصر عبیدی صاحب مصر خطبه کرد و قائم به امیر عرب محی الدین ابی الحارث مهارش بن المجلی العقیلی صاحب الحدیثه و عانه التجا برد واو وی را پناه داد و یک سال بجمیع حوائج خلیفه قیام کرد تا آنکه طغرل بیک سلجوقی بیامد و با بساسیری مقاتله کرد وی را بکشت و قائم به بغداد بازگشت و از غرائب امر این بود که ورود او به بغداد درست پس از یک سال تمام در همان روز خروج وی از بغداد اتفاق افتاد وقصه ٔ او مشهور است و او را عسکر طغرل بروز پنجشنبه ٔپانزدهم ذی حجه بکشتند و ابن العظیمی قتل وی را بروز سه شنبه ٔ یازدهم ذی حجه سال 451 هَ. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) زنگی. نقیب سیستان. (تاریخ سیستان ص 355). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) سلطان الدوله. رجوع به ارسلانشاه بن مسعود غزنوی شود. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَس َ] (اِخ) سمرقندی از امرای ابوعلی سیمجور. رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص 207 و رجوع به ارسلان بیک شود. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) غزنوی. رجوع به ارسلانشاه بن مسعود غزنوی شود. توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) هندوبچه. والی قهستان و از امرا و قوّاد سلطان محمود که بر سر ابوالقاسم سیمجور تاخته او را بولایت جنابذ انداخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 270، 271). توضیح بیشتر ...
  • ارسلان. [اَ س َ] (اِخ) ابن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین غزنوی ملقب بسلطان الدوله و ابوالملوک. بعد از فوت مسعودبن ابراهیم (508 هَ. ق. ) ولدش کمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یک سال از سلطنتش بگذشت، در سنه ٔ تسع و خمسمائه (509 هَ. ق. ) بر دست برادر خود ارسلان شاه کشته گشت. اما دیگر مورخان از عقب ذکر مسعود بیواسطه ٔ ارسلان شاه را مذکور ساخته اند.
    سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود و بیان منازعتی که میان او و برادرش روی نمود: چون ارسلان شاه در غزنین پادشاه گشت، وزارتش را به عبدالحمیدبن احمد مفوض ساخت و برادران خود را گرفته در محبس انداخت و از جمله ٔاخوان، بهرام شاه مجال فرار یافته پیش خال خود سنجر سلجوقی شتافت و در آن وقت سلطان سنجر از قبل برادر خود محمدبن ملک شاه در خراسان فرمانفرما بود و سلطان سنجر درصدد مدد او درآمده علم توجه بصوب غزنین برافراشت و چون به بست رسید، والی سیستان ابوالفضل به اردوی عالی ملحق گردید و ارسلان شاه ابواب خضوع و خشوع مفتوح گردانیده مادر خود را که خواهر سلطان سنجر بود، بادویست هزار دینار و تحف بسیار نزد سلطان سنجر فرستاده طلب مصالحه نمود و سلطان عزم مراجعت کرد و بهرام شاه بدان معنی رضا نداد و آن مقدار مبالغه نمود که سلطان سنجر روی توجه بصوب غزنین نهاد و یک فرسخی غزنین مضرب خیام سپاه ظفرقرین گشت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ارسلان در فرهنگ عمید

  • شیر (حیوان)،
    [مجاز] شجاع: آنچه منصب می‌کند با جاهلان / از فضیحت کی کند صد ارسلان (مولوی: ۵۷۹)،. توضیح بیشتر ...
نام های ایرانی

ارسلان در نام های ایرانی

  • پسرانه، مرد افکن، شکست ناپذیر، شیر, دلیر و شجاع، نام پادشاه سلجوقی، شیر، نام پسر مسعودغزنوی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

ارسلان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ترکی درنده شیر شیر، دلیر، یکی از ویژه نام های ترکی است شیر درنده، شیر، مجازاًمرد شجاع. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید