معادل ابجد
ارس در معادل ابجد
ارس
- 261
حل جدول
ارس در حل جدول
فرهنگ معین
ارس در فرهنگ معین
- (اُ رُ) نک اروس.
- (اُ) (اِ. ) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیره ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمه جنگل های مرطوب پراکنده اند، ارسا، ارجه. توضیح بیشتر ...
- (اَ) [په.] (اِ.) اشک، آب چشم.
لغت نامه دهخدا
ارس در لغت نامه دهخدا
-
ارس. [اَ] (اِ) اشک. (جهانگیری). آب چشم. (صحاح الفرس) (اوبهی). اشک چشم. دمع. دمعه:
ز آهم بود یک شراره درخش
اَرَس باشداَرْس ِ مرا مایه بخش.
قریعالدهر.
اَرَس شد اَرْس ِ من از جستجویت.
لطفی. توضیح بیشتر ...
-
ارس.[اِ] (ع اِ) بیخ و اصل پاک. نژاد پاک. نسل طیب.
- ارس. [اَ] (ع مص) کشاورز شدن. برزگری کردن. برزگر شدن. (تاج المصادر بیهقی). توضیح بیشتر ...
-
ارس. [اَ رِ] (ع ص) کشاورز. ج، اریسون. اَرارسه.
-
ارس. [اُ] (اِ) سرو کوهی. (جهانگیری) (آنندراج). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری).
گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده ٔ چالوس وگچسر هورَس گویند و در نوده بنام اَورَس مشهور است و در منجیل اَربس نام دارد و در هرزویل اردوج خوانده می شود و در آمل موسوم به وَرس باشد و در قوشخانه و سوالدی مسمی به اَرچه است و نیز آنرا ارچا و اُرسا گفته اند. مؤلف برهان گوید: و بعربی آنرا ابهل و عرعرخوانند و تخم ثمر آنرا جوزالابهل و ثمرهالعرعر گویند. توضیح بیشتر ...
-
ارس. [اُ رُ] (ص، اِ) در تداول عوام، روس. روسی.
- ارس. [] (اِخ) نویین. از امرای مغول که در سال 661 هَ. ق. با امیرباغو و دوازده هزار سوار به سیستان شد. (تاریخ سیستان ص 400). توضیح بیشتر ...
-
ارس. [] (اِخ) از قصبات فرغانه. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 73).
- ارس. [] (اِخ) برادر توقماق از نوکران امیر چوپان. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 98). توضیح بیشتر ...
- ارس. [] (اِخ) یا راس یا اربس بن وندیح (ویذیح، وندیح، وندیچ و وندح) از اجداد جودرز (گودرز). (تاریخ سیستان صص 34-35 حاشیه بنقل از طبری). توضیح بیشتر ...
-
ارس. [اَ رَ] (اِخ) (. خان) نام شاهزاده ای است از قبچاق:
به پور ارس خان سپردش عنان
قوی دست کردش به تیغ و سنان.
هاتفی (از شعوری). توضیح بیشتر ...
-
ارس. [اِ رُ] (اِخ) اِروس. نام یونانی رب النوع عشق.
- ارس. [اُ رُ] (اِخ) (از لاطینی اِاوروس) باد مشرق نزد یونانیان. توضیح بیشتر ...
-
ارس. [اَ رُس س] (اِخ) موضعی است در قول مطیربن الاشیم:
تطاول لیلی بالأرُس ّ فلم أنم
کأنی أسُوم العَیْن نَوماً محرّما
تَذَکّر ذِکری لابن عَم ّ رزِئته ُ
کأنی أرانی بعده عِشت ُ أجذما
فان تک بالدّهنَا صَرَمت َ اقامهً
فباﷲ ماکُنّا مَلِلْناک عَلْقَما.
(معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
-
ارس. [اِ رِ] (اِخ) موضعی قرب لِس بُس. (ایران باستان ص 1281).
- ارس. [اَ رَ] (اِخ) (رود. ) آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کُروقراسو ضم شده در حدود گشتاسفی بدریای خزر میریزد و در این ولایات که ممر این آب است بر آن زراعت بسیار است. طول این رود صد و پنجاه فرسنگ باشد. (نزههالقلوب ص 212). جغرافیون عرب، ارس را الرّس (رس ّ) ضبط کرده اند و بعقیده ٔ بعضی مستشرقین آن همان رود دائی تیای مذکور در اوستا است. توضیح بیشتر ...
- ارس. [اِ رُ] (اِخ) طبیب. وی در قرن اول قبل از میلاد میزیسته است. ارس نامی طبیب ژولی دختر اغوسطس بود و دو تن دیگر نیز بنام ارس خوانده میشوند که یکی از آنان در قرن دوازدهم میلادی میزیسته است. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 33) در زمره ٔ کتب ابقراط ( (رساله فی منسوبات افلاطن علی ارس)) را یاد کند و جای دیگر نیز (ص 109) نام او را در طبقات اطباء اسکندرانیین و من کان فی ازمنتهم من الاطباء النصاری و غیرهم آورده است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
ارس در فرهنگ عمید
- اشک: ز آهم بُوَد یک شراره درخش / اَرَس بود اَرس مرا مایهبخش (فریدالدهر: مجمعالفرس: ارس)،. توضیح بیشتر ...
- درختی از خانوادۀ سرو با چوبی سخت که در کوهها و کنارۀ جنگلها میروید، سرو کوهی، ارجا، ابهل،. توضیح بیشتر ...
-
روسیه،
از مردم روسیه، روسی،
نام های ایرانی
ارس در نام های ایرانی
- پسرانه، نام رودی در مرز شمالی ایران
گویش مازندرانی
ارس در گویش مازندرانی
- از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
- سروکوهی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید