معادل ابجد
اردوان در معادل ابجد
اردوان
- 262
حل جدول
اردوان در حل جدول
- پسر تیرداد و ازشاهان اشکانی
- از پادشاهان اشکانی
- پسر تیرداد و از شاهان اشکانی
لغت نامه دهخدا
اردوان در لغت نامه دهخدا
-
اردوان. [اَ دُ] (اِخ) رجوع به اردوال (شهرک) شود.
-
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ارتبان. ارته پان. نام عده ای از ایرانیان باستان و از آن جمله پنج تن از شاهان اشکانی و نام پادشاهی بوده از نسل گشتاسب. (برهان قاطع). رجوع به اردوان اول ودوم و سوم و چهارم و پنجم و غیره شود. این نام مرکبست از ارته تقدس و درستکار و بان یا پان به معنی حافظ و حامی و نگهبان و اردوان به معنی نگهبان درستکاران است. در فرهنگ رشیدی آمده: ( (معنی ترکیبی آن نگاهدارنده ٔ خشم)) است و آن صحیح نیست. فردوسی در شاهنامه از دو اردوان یاد کرده:
چه زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با داد و روشن روان. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) پسر وشتاسپ پسر ارشام هخامنشی و او برادر داریوش اول و عم خشیارشاست. (ایران باستان ص 708، 711، 713، 1625). توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) عموی فرهاد دوم که در جنگ با یوئه چی ها از پا درآمد. (ایران باستان ص 2088). توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) سکه ای در عراق عجم بدست آمده از اردوان نامی با این نوشته ٔ منقوش: آراق ملکو، یعنی پادشاه عراق. (ایران باستان ص 2680). توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) یکی از نوکران میرزا اسکندردر شیراز که میرزاابراهیم سلطان تیموری آنان را بندکرده مصحوب معتمدی به خراسان روانه گردانید و بندیان در خان حبش موکل خود را به قتل رسانیده به کندمان شتافتند و نزد میرزابایقرا شدند. (حبط ج 2 ص 192). توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) قاصد امیر شاه ملک نزد دایمسک خان. رجوع به حبط ج 2ص 403 و 404 شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) نام ولایتی است بسیار وسیع. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) آفدم یا افدم آخرین پادشاه اشکانی: و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ و القصص ص 32). رجوع به اردوان پنجم شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن ایلاووس مسعودی در مروج الذهب بنقل از ابوعبیده معمربن المثنی التیمی (دربعض نسخ الیمنی) نام نهمین پادشاه اشکانی را ایلاووس بن اردوان بن ایلاووس آورده است. (ایران باستان ص 2551) و محتمل است که ( (ایلاووس)) مصحف ( (بلاش)) باشد. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن اشکانان. رجوع به اردوان بزرگ و مجمل التواریخ و القصص ص 32 شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن بلاشان. نسب او با پدر میرود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 18) مؤلف مجمل التواریخ آرد (ص 59): پادشاهی اردوان بن بلاشان سیزده سال بود. مؤلف حبیب السیر (ج 1 ص 76) آرد: اردوان بلاشان ملقب به احمر بود و به اعتقاد حمداﷲ مستوفی مدت سیزده سال پادشاهی کرد و در جنگ اردوان بن اشغ بقتل رسید. و رجوع به فارسنامه ص 32 و اردوان پنجم در همین لغت نامه و ایران باستان ص 2548، 2549، 2554، 2555، 2577، 2580 و 2590 شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن نرسی نام هفتمین یا هشتمین یا دوازدهمین پادشاه اشکانی بروایات ابوریحان بیرونی و حمداﷲ مستوفی و خوندمیر و سپهر مؤلف ناسخ التواریخ. (ایران باستان ص 2578، 2580، 2581). توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) احمر. نام این پادشاه اشکانی در کتاب التاج جاحظ (ص 29، 118، 151) آمده و احمدزکی پاشا محشی کتاب گوید (حاشیه ٔ 6 ص 29): کلمه ( (الاحمر)) تحریف من الناسخ للفظه ( (الاصغر)) - انتهی. و محتمل است که محرف اردوان اخیر (مذکور در کتاب حمزه) باشد. و رجوع به اردوان بن بلاشان شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) اخیر هیجدهمین پادشاه اشکانی طبق جدولی از قسم دوم (اسامی پادشاهان اشکانی) به روایت حمزه. رجوع به اردوان پنجم شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) اصغر آخرین پادشاه اشکانی به روایت ثعالبی در غرر اخبار ملوک الفرس و مطهربن ظاهرالمقدسی در کتاب البدء و التاریخ (جزء3 ص 155) و ابن اثیر (در تاریخ کامل، جزء1 ص 127) و حمزه در جدول چهارم از کتاب سنی ملوک الارض و ابوعلی مسکویه در تجارب الامم (ج 1، ص 78) و طبری درتاریخ الامم والملوک (جزء2 ص 11) و جاحظ در کتاب التاج (ص 29). رجوع به اردوان پنجم و ایران باستان ص 2546، 2552، 2556، 2564، 2567، 2568، 2570، 2571 شود. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی. وی در سال 466 ق. م. کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد. کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است. اردوان بدستیاری خواجه ٔ مزبور شب وارد خوابگاه خشیارشا شده او را در خواب کشت. پس از این واقعه نزد اردشیر، پسر سوم خشیارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه کار داریوش پسر بزرگ خشیارشاست. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) اکبر اردوان بن اشکان. هشتمین پادشاه اشکانی بروایت دوم طبری در تاریخ الامم والملوک و مسعودی در التنبیه و الاشراف و ابن اثیر درکامل و او 12 سال سلطنت کرده است. (ایران باستان ص 2548 و 2552 و 2571). و رجوع به اردوان بزرگ شود). توضیح بیشتر ...
-
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) بزرگ پادشاه اشغانی بیست و سه سال پادشاه بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 18). فردوسی در شاهنامه گوید:
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز با اصفهان
که داننده خواندیش مر ز مهان
به اصطخر شد بابک از دست او
که تنّین خروشان بُد از شست او
چه کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندیده تاریخشان.
از گفتار فردوسی پیداست که اردوان بزرگ را همان اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی دانسته است ولی نام وی بهرام نبوده است. توضیح بیشتر ...
-
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) بلاشان. رجوع به اردوان بن بلاشان شود.
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) چهارم پادشاه اشکانی. بین مورخین راجع بترتیب شاهان اشکانی پس از بلاش اول اختلاف است: گوت شمید بعد از بلاش اول سه تن را نام میبرد: بلاش دوم، پاکر دوم، اردوان چهارم. و یوستی اردوان چهارم را بیست وسومین شاه اشکانی میداند. (نامهای ایرانی ص 412). و برخی او را اشک سی ویکم نوشته اند. هویت و مدت سلطنت این پادشاه مشخص نیست. رجوع شود به ایران باستان ص 2462 و 2465 و 2469 و 2520 و 2676 و ایران باستان ص 546- 547 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 314. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) دوم پادشاه اشکانی و اواشک هشتم است. ژوستن گوید (کتاب 42، بند2) وی بعد ازفرهاد (متوفی به سال 127 ق. م. ) عموی خود به تخت نشست و او پسر فری یاپَت بود. معلوم نیست که فرهاد از خود پسری باقی نگذارده بود یا پسری داشته، ولی در سنی بوده که نمی توانسته در اوضاع سخت آن روز زمام امور مملکت را به دست گیرد. به هرحال ژوستن گوید (کتاب 42، بند2): ( (اردوان را شاه کردند)) و مقصود همان مجلس مغستان یا مهستان است که در چنین احوال شاه را انتخاب میکرد. توضیح بیشتر ...
- اردوان. [اَ دَ] (اِخ) سوم. اشک هیجدهم. چون اشک هفدهم وُنُن اول بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، بعلت آنکه وی به اخلاق رومی عادت کرده بعض عادات پارتی را نمی پسندید و جمعی از یونانیان را مقرب خویش کرد. بزرگان پارت از او روی گردانیدند و اردوان را که سابقاً در میان داهی ها بود و در این زمان پادشاه آذربایجان بشمار میرفت، به تخت سلطنت دعوت کردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 3). و او با قشونی که از اتباع خود ترکیب یافته بود به پارت تاخت و با وُنُن جنگ کرد ولی چون مردم پارت باطناً با ونن بودند، شکست خورده به آذربایجان برگشت و با سپاهیان بیشتری عازم پارت گردید و این دفعه فاتح گشت. توضیح بیشتر ...
-
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) کبیر. رجوع به اردوان بزرگ شود.
نام های ایرانی
اردوان در نام های ایرانی
- پسرانه، نام پادشاهان معروف اشکانی، یاری کننده درستکاران، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید