معنی ارجاع
لغت نامه دهخدا
ارجاع. [اِ] (ع مص) بازگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب): ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن. (غیاث اللغات). || رجوع کردن امری. احاله. || نفع بخشیدن. (منتهی الارب): ارجع اﷲ بیعته، نفع بخشد خدای عقد بیع او را. || خریده را بازگردانیدن. (منتهی الارب). پس دادن. || دست سپسایگی دراز کردن بگرفتن چیزی. (منتهی الارب). || ارجاع ابل، فربه شدن شتر بعد لاغری. فربه شدن اشتر پس از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). || در مصیبت «انا للّه و انا الیه راجعون » گفتن. || غائط کردن. (منتهی الارب). حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی). || ارجع الشیخ، دور بیمار شد پیر و تا یک ماه جسم و طاقت او بحال خود نیامد. (منتهی الارب). || ارجاع نظر؛ اعاده ٔ آن. بار دوم دیدن. بازدید. || ارجاع کردن (کاری را)، محول کردن آن. || متولی کردن.
فارسی به انگلیسی
Assignment, Cross-Reference, Reference, Referral
فرهنگ عمید
سپردن کاری به کسی یا جایی،
هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر،
فرهنگ واژههای فارسی سره
مترادف و متضاد زبان فارسی
احاله، انتقال، حواله، محول، واگذار
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
باز گردانیدن، رجوع کردن
ارجاع کردن
واگذاشتن فرستادن (مصدر) محول کردن رجوع کردن: پرونده امر را بشعبه ء. . . ارجاع کرد.
ارجاع شدن
واگذارشدن فرستاده شدن (مصدر) محول شدن رجوع شدن: پرونده متهم به کمیسیون تحقیق ارجاع شد
فرهنگ فارسی آزاد
اِرْجاع، برگردانیدن، پس فرستادن، رُجوُع کردن امری، مُحَوَّل کردن،
فرهنگ معین
(مص م.) بازگردانیدن، رجوع کردن امری، (اِ.) احاله، حواله، جمع ارجاعات. [خوانش: (اِ) [ع.]]
حل جدول
واگشت
عربی به فارسی
بالا جستن , پس جستن , پریدن , گزاف گویی کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بیرون انداختن , پرش , جست , گزاف گویی
کلمات بیگانه به فارسی
برگشت ناپذیر
معادل ابجد
275