معنی ارتفاع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) برخاستن، بلند شدن، (اِ.) جمع آوری محصول، بلندی، اوج. فاصله بین رأس تا ضلع روبرو، حاصل زراعت، بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا، فاصله ستاره از افق. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
گرفتن (~. گِ رِ تَ) [ع - فا.] (مص ل.) بالا رفتن، بلند شدن.
فرهنگ عمید
فاصلۀ عمودی چیزی نسبت به یک سطح، بلندی: ارتفاع قلهٴ دماوند نسبت به سطح زمین ۶۱۷۰ متر است،
(ریاضی) پارهخطی عمودی که از قاعدۀ یک شکل هندسی تا رٲس آن شکل ترسیم شده باشد،
(اسم مصدر) (ادبی) در بدیع، آوردن اسم یا صفتی در شعر و بالا بردن آن بهصورت درجهبهدرجه، مانندِ این شعر: قطره باران گشت و باران سیل و سیل انگیخت رود / رود دریا گشت و دریا میشود طوفان نوح (علینقی کمرهای: لغتنامه: ارتفاع)،
(اسم مصدر) (منطق) سلب، نفی، نبودن،
(نجوم) زاویۀ میان یک جرم آسمانی تا صفحۀ افق که نهایتاً ۹۰ درجه است،
(جغرافیا) فاصلۀ عمودی هر نقطه نسبت به سطح آبهای آزاد،
(اسم مصدر) [قدیمی] بالا آمدن، برآمدن، بلندی گرفتن،
(اسم مصدر) [قدیمی] بلند شدن،
(اسم مصدر) [قدیمی] بلندمرتبگی، رفعت: تا همیرانم سخن در ارتفاع قدر او / از بلندی شعر من بر اوج کیوان میرسد (ابنیمین: ۸۱)،
(اسم مصدر) [قدیمی] رفع شدن، از بین رفتن،
۱۱. (کشاورزی) [قدیمی، مجاز] محصول،
۱۲. [قدیمی] عایدی، درآمد،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
افراشتگی، بلندی، بلندا
مترادف و متضاد زبان فارسی
اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز، حاصل، خراج
کلمات بیگانه به فارسی
بلندی
فارسی به انگلیسی
Altitude, Elevation, Height, High, High-Ness
فارسی به ترکی
yükseklik
فارسی به عربی
ارتفاع
عربی به فارسی
فرازا , بلندی , ارتفاع , فراز , منتها درجه , مقام رفیع , منزلت , جای بلند وبرامدگی , ترفیع , رفعت , جای مرتفع , اسمان , عرش , تکبر , دربحبوحه , ارتفاعات , عظمت , بالا بردن , ترقی دادن , اضافه حقوق , برخاستن , ترقی کردن , ترقی خیز
فرهنگ فارسی هوشیار
خاستن، برخاستن، بلند شدن، بالا آمدن، بلندی گرفتن
فرهنگ فارسی آزاد
اِرْتِفاع، بلند شدن، بالا رفتن، بلند کردن شیئی، بالا رفتن مقام، جلو افتادن،
فارسی به ایتالیایی
altitudine
فارسی به آلمانی
Die ho.he [noun], Hoehe, Höhe (f), Höhenlage (f)
معادل ابجد
752