معنی اد هریس
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اد. [اِ] (اِخ) شهریست به هلند دارای سی هزار تن سکنه.
اد. [اُ] (اِخ) خواهر آبکار پادشاه ارمنستان. رجوع به ایران باستان ص 2602 شود.
اد. [اُدد] (اِخ) ابن اُدَد. پدر عدنان یکی از اجداد رسول صلی اﷲ علیه و آله است. (مجمل التواریخ والقصص ص 228).
اد. [اُ] (اِخ) ژان. کشیش فرانسوی متولد به ری (1601- 1680م.).وی مؤسس جمعیت ادیست ها و برادر مزری مورخ بود.
اد. [-َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
اد. [اُدد] (اِخ) ابن طابخهبن الیاس بن مضر. نام پدر قبیله ایست از یمن. (تاج العروس) (منتهی الارب). و رجوع به انساب سمعانی ص 9 س 16 شود.
اد. [اَدد] (ع مص) آواز گردانیدن شتر در جوف. باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی). || نالیدن. (زوزنی). نالیدن شتر از جدائی بچه. || دراز کشیدن امری. || سیر کردن در زمین. || رسیدن بلاکسی را. کسی را بلائی رسیدن. (تاج المصادر بیهقی).
هریس
هریس. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش سنجد شهرستان هروآباد که دارای 618 تن سکنه است. محصول عمده اش غله و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هریس. [هَِ] (اِخ) مرکز بخش هریس و دهستان خانمرود از شهرستان اهر. دارای 5499 تن سکنه است. محصول عمده اش غله و حبوبات و سردرختی و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هریس. [هَِ] (اِخ) دهی است ازدهستان هریس شهرستان سراب که دارای 2055 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول عمده اش غله و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هریس. [هَِ] (اِخ) از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان اهر. حدود آن: از شمال بخش مرکزی اهر و از جنوب بخش بستان آباد و از خاور بخش مهربان و از باختر بخش ورزقان است. دهستان خانمرود با 16 آبادی و 11228 تن سکنه و دهستان بدوستان با 36 آبادی و 19919 تن سکنه جزء این بخش است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته هریس دانه ی آرد شده پیش از آن که پخته شود (اسم) طعامی که ازگوشت وحبوب ترتیب دهند وبهترین آنست که ازگندم و گوشت مرغ سازند.
معادل ابجد
280