معنی اخطار
فارسی به انگلیسی
Alarm, Caveat, Notice, Warning
عربی به فارسی
اخطار , اگاه سازی
فارسی به عربی
اخطار، تحذیر، جرس الانذار، ملاحظه
لغت نامه دهخدا
اخطار.[اَ] (ع اِ) ج ِ خِطر. || ج ِ خَطَر. بلاها. تهلکه ها. امور عظیمه: در اخطار نفس خویش در مقاحم حتوف و اعتراض شهادت در ملاحم حروب و معارض اسنه و سیوف بسلامت برآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
آندو گفتندش نصیحت در سمر
که مکن ز اخطار خود را بیخبر.
مولوی.
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطار و بیم.
مولوی.
بر عزم مصر باصفهان رفتم و از آنجا بر راه آذربیجان بعد از اخطاری که مشاهده کردم. (جهانگشای جوینی).
اخطار. [اِ] (ع مص) در خطر افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خود را در تهلکه انداختن. || یاد دهانیدن کسی را بعد فراموشی.یاد آوردن امری کسی را بعد فراموشی. || بدل گذرانیدن چیزی. بدل بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). || بلند قدر و منزلت گردانیدن کسی را: اخطره اﷲ. || خود را گرد گردانیدن برای حریف، پس برآمدن برای جنگ با وی. || گرو بستن. || اخطار مال، مال را بگرو در میان نهادن. || اخطار فلان فلان را؛ هم قدر و هم منزلت کسی گردیدن. || اخطار کردن، اعلام کردن.
فرهنگ معین
(مص م.) در خطر افکندن، ابلاغ و اعلام کردن، (اِ.) آگهی، اعلام. [خوانش: (اِ) [ع.]]
(اَ) [ع.] (اِ.) جِ خطر؛ بلاها، سختی ها.
حل جدول
حکمی که داور به بازیکن خطاکار می دهد، یادآوری مطلبی به کسی از راه های قانونی
حکمی که داور به بازیکن خطاکار میدهد، یادآوری مطلبی به کسی از راههای قانونی
فرهنگ واژههای فارسی سره
هشدار، آگاهانیدن، هشیاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
آگهی، اخطاریه، هشدار، ابلاغ، یادآوری
فرهنگ عمید
کلمات بیگانه به فارسی
هشدار
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع خطر، بلاها، تهلکه ها
فارسی به آلمانی
Alarm (m), Alarm, Alarmieren, Beunruhigung (f), Fehlersignal (n), Warnung [noun]
معادل ابجد
811