معنی اخرس

لغت نامه دهخدا

اخرس

اخرس. [اَ رَ] (اِخ) رجوع به الب ارسلان شود.

اخرس. [اَ رَ] (ع ص) گنگ. (زمخشری) (زوزنی) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). کندزبان. بی آواز. لال. مؤنث: خَرْساء. ج، خُرس، خُرسان:
عاشقی بر خور و بر شهوت خود راست چو خرس
نفس گویای تو در حکمت ازآنست اخرس.
سنائی.
|| لَبَن اَخرس، شیر خفته. شیر غلیظ. شیر کلچیده. شیر بسته. || علم اخرس،مناره ٔ راه که آواز صدا از وی نیاید. و رجوع به اخرسان شود.

اخرس. [اَ رَ] (اِخ) القس. میخائیل الحلبی المازونی. او راست: اطیب المجانی فی حیاه یوسف کلدانی، چاپ مطبعهالأدبیه بیروت بسال 1907م. (معجم المطبوعات).

اخرس. [اَ رَ] (اِخ) شیخ عبدالغفاربن عبدالواحدبن وهب ملقب به الأخرس. از مشاهیر شعرای عراق است. مولد او بموصل بسال 1220 هَ. ق. و منشاء و موطن او ببغداد بود در جانب کرخ. او نزد شیخ آلوسی کتاب سیبویه را قرائت کرد و شیخ او را اجازت داد آنگاه به آموختن علوم عقلیه و فنون غربیه پرداخت و در آنها متقن شد و فن شعر نیکو بیاموخت. ناشر دیوان وی در مقدمه نویسد: «ورد من مسقط رأسه الموصل الخضراء الی مدینهالزوراء و جعلها له موطناً و عریناً و مسکناً و کانت أکابرها تخدمه و تشتاق لطلعته و أماجدالعراق ترتاح الی مفاکهته. کان فی لسانه تلعثم و ثقل فدعی بالأخرس لسببه و فی ابان صباه کان قد أرسله الوزیر داودباشا والی بغداد الی بعض بلادالهند لیصلحوا لسانه عن الخرس. فقال له الطبیب: أنا اعالج لسانک بدواء فاما أن ینطق و اما أن تموت فقال لاابیع کلی ببعضی و کر راجعاً الی بغداد. توفی بالبصره و دفن بمقبرهالأمام حسن البصری.» وفات وی بسال 1290 بود. او راست: الطراز الانفس فی شعرالاخرس. دیوان او که احمد عزت باشا العمری آن را تدوین کرده در مطبعه ٔ الجوائب آستانه بسال 1304 هَ. ق. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات).


اخرس اضرس

اخرس اضرس. [اَ رَ س ُ اَ رَ] (ع ص مرکب، از اتباع) از اتباع است. رجوع به تاج العروس ماده ٔ ضرس شود.

فرهنگ عمید

اخرس

گنگ، لال: نطق پیش قلمش لال بُوَد چون اخرس / عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول (انوری: ۲۹۵)،

فرهنگ فارسی آزاد

اخرس

اَخْرَس، گنگ، لال، کندزبان، ساکت و بیصدا (جمع: اَخارِس، مُؤنّث: خَرساء جمع: خُرْس)،

فرهنگ معین

اخرس

(اَ رَ) [ع.] (ص.) گنگ، لال.

حل جدول

اخرس

گنگ، لال

عربی به فارسی

اخرس

زبان بسته , لال , گنگ , بی صدا , کند ذهن , بی معنی , لال کردن , خاموش کردن , بی زبان , صامت , کسر کردن , خفه کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

اخرس

گنگ لال (صفت) گنگ کندزبان بی آواز ل


خرسا

(تک: اخرس) گنگان (مونث اخرس) زن گنگ (صفت) مونث اخرس گنگ. جمع: خرس

فارسی به عربی

معادل ابجد

اخرس

861

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری