معنی احراز شده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

احراز

احراز. [اَ] (ع اِ) ج ِ حِرز و حَرَز.

احراز. [اِ] (ع مص) فراهم آوردن. جمع کردن. || در حِرز کردن. (تاج المصادر). جائی استوار کردن. || جای دادن. (منتهی الارب). || بازداشتن. (منتهی الارب). || احراز مکان کسی را؛ پناه دادن جای او را.
|| پاکدامنی. || گرفتن. (منتهی الارب).
- اِحراز اَجر، گرد آوردن و گرفتن مزد را.
- اِحراز مقام، در تداول فارسی زبانان، دارا شدن مقام.


شده

شده. [ش َ دَه ْ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.

شده. [ش َ ؟] (اِ) علم و نشان. (غیاث اللغات).

شده. [ش ُدْه ْ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.

شده. [ش َدْ دَ / دِ] (اِ) ظاهراً اسم است از شد به معنی بستن عربی و معنی کمربند می دهد:
شده والای گلگون در گلستان رخوت
غیرت سنبل شمر این را و آن رشک سمن.
نظام قاری (دیوان البسه ص 30).
سیه گلیمی شده سفیدروئی بیت
دو آیتند بهر دو خطی به می مسطور.
نظام قاری (دیوان البسه ص 33).
خواهرش شده و برادر او
کمرست آن بکوه کرده قرار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 35).
|| رشته ٔ مروارید. سلکهای یاقوت و لاَّلی که بر دور گریبان و چاک سینه آویزند. (غیاث اللغات): طویله، شده ٔ مروارید، رشته ٔ مروارید. طویله ٔ در: چون شده ٔ خود را پریشان کردن... (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 131).

فرهنگ عمید

احراز

رسیدن به چیزی، به‌دست آوردن،
فراهم آوردن،
محرز شدن،

فرهنگ فارسی آزاد

احراز

اِحْراز، بدست آوردن، گرفتن، نگهداری و حفظ کردن، فراهم کردن، پناه دادن،

فرهنگ معین

احراز

فراهم آوردن، جمع کردن، پناه دادن، جای دادن، به دست آوردن، رسیدن به چیزی. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

احراز

دستیابی، کسب، پناه‌دهی، تصرف

فرهنگ فارسی هوشیار

احراز

فراهم آوردن

فارسی به عربی

احراز هویت

إثْباتُ الهویه


احراز کردن

إَحراز

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

احراز کردن

به دست آوردن، دارا شدن

معادل ابجد

احراز شده

526

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری