معنی احتیاج
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) نیازمند شدن، حاجتمند شدن، (اِمص.) حاجتمندی، نیازمندی، (اِ.) نیاز، حاجت. [خوانش: (اِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
نداشتن چیزی که مورد لزوم است، حاجت داشتن، نیازمند بودن، حاجتمندی، نیازمندی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
نیاز، نیازمندی
مترادف و متضاد زبان فارسی
حاجت، نیاز، بینوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن، اقتضا، ضرورت، لزوم، نیاز، وجوب
کلمات بیگانه به فارسی
نیاز
فارسی به انگلیسی
Necessity, Need, Use, Want
فارسی به ترکی
ihtiyaç, gereksinme
فارسی به عربی
حاجه، ضروره، ضروری، قله، متطلب
فرهنگ فارسی هوشیار
نیاز نیازمندی بی چیزی نیازش تنگ روزگی بی برگی اپایست (مصدر) نیازمند گشتن حاجتمند شدن فقر، (اسم) بی چیزی حاجتمندی نیازمندی، (اسم) نیاز حاجت.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Bedarf (m), Bedürfnis (n), Benötigen, Benötigt, Mangeln [verb], Not (f), Nötig, Notwendigkeit [noun]
معادل ابجد
423