معنی احتیاج

لغت نامه دهخدا

احتیاج

احتیاج. [اِ] (ع مص) نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی.حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی:
آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج.
مولوی.
ای صاحب متاع صباحت لطافتی
کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش.
وحشی.
- امثال:
احتیاج مادر اختراع است.
ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست.
این دست را مباد بر آن دست احتیاج.
هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود. (مقامات حمیدی).
- احتیاج افتادن، نیازمند گشتن:
شریف را بخسیس احتیاج می افتد
که برگ کاه بود داروی پریدن چشم.
صائب.
- احتیاج دادن، محتاج کردن. نیازمند کردن:
مده احتیاجم بهر ناکسی
ذلیلم مکن بر درهر خسی.
وحشی.
- احتیاج داشتن، نیازمند بودن. افتقار:
اگر به سایه ٔ بید احتیاج خواهی داشت
در آن جهان، علم آه برفراز اینجا.
صائب.
|| رجوع کردن بسوی کسی.

فارسی به انگلیسی

احتیاج‌

Necessity, Need, Use, Want

فارسی به ترکی

احتیاج‬

ihtiyaç, gereksinme

فرهنگ معین

احتیاج

(مص ل.) نیازمند شدن، حاجتمند شدن، (اِمص.) حاجتمندی، نیازمندی، (اِ.) نیاز، حاجت. [خوانش: (اِ) [ع.]]

کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به عربی

احتیاج

حاجه، ضروره، ضروری، قله، متطلب

فارسی به ایتالیایی

احتیاج

necessità

esigenza

bisogno

فرهنگ عمید

احتیاج

نداشتن چیزی که مورد لزوم است، حاجت داشتن، نیازمند بودن، حاجتمندی، نیازمندی،

حل جدول

احتیاج

نیازمندی

مایحتاج

نیاز ،ضرورت،لزوم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

احتیاج

نیاز، نیازمندی

مترادف و متضاد زبان فارسی

احتیاج

حاجت، نیاز، بی‌نوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن، اقتضا، ضرورت، لزوم، نیاز، وجوب

فرهنگ فارسی هوشیار

احتیاج

نیاز نیازمندی بی چیزی نیازش تنگ روزگی بی برگی اپایست ‎ (مصدر) نیازمند گشتن حاجتمند شدن فقر، (اسم) بی چیزی حاجتمندی نیازمندی، (اسم) نیاز حاجت.

فارسی به آلمانی

احتیاج

Bedarf (m), Bedürfnis (n), Benötigen, Benötigt, Mangeln [verb], Not (f), Nötig, Notwendigkeit [noun]

معادل ابجد

احتیاج

423

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری