معنی اجور

لغت نامه دهخدا

اجور

اجور. [اُ] (ع اِ) ج ِ اَجر.

اجور. [اَ وَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از جور.
- امثال:
اجور من قاضی سدوم (سدوم مدینه ای است از مداین قوم لوط). (مجمع الأمثال میدانی).

اجور. [اُ] (ع مص) به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی. || بستن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی. پیوستن استخوان شکسته. استخوان بر کژی وادربستن. (تاج المصادر).


قاضی سدوم

قاضی سدوم. [ی ِ س َ] (اِخ) نام قاضی شهر لوط که فتوای عمل لواط را داد. (اشتنگاس در ماده ٔ Sodom). قاضی ظالم. (ناظم الاطباء).
- امثال:
اجور من قاضی سدوم. (ناظم الاطباء).
رجوع به سدوم شود.


مثوبات

مثوبات. [م َ] (ع اِ) عوضهای نیکی و جزای نیکی و این کلمه جمع مثوبه است... (غیاث) (آنندراج). ج ِ مثوبه. اجور. مزدها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید... اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. (کلیله و دمنه). اگر ازبرای حسبت این کوشش پیوسته آید برکات و مثوبات آن رانهایت صورت نبندد. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی و دیگر ملوک این خاندان را مدخر شود. (کلیله و دمنه). و آنچه او را... از اکمال مکارم اخلاق و اعمال محاسن اعراق و اقتناء ذخایر مثوبات... ملکه شده است... (المعجم چ مدرس رضوی ص 10). و رجوع به مثوبه شود.


بسمل دامغانی ش...

بسمل دامغانی شیرازی. [ب ِ م ِ ل ِ ی ِ] (اِخ) حاج محمدتقی پسر حاج مؤمن دامغانی پدرش به تحصیل علم فقه پرداخت و مردی صالح بود و سه حج گزارد در بازگشت به شیراز فوت شد. حاج محمدتقی موطنش به شیراز بود و در آنجا به تحصیل پرداخت و زمانی با میرزاهادی معاشر بود و پس از عزل وی به اصفهان آمد و بخدمت میرزا علی رضا شیخ الاسلام درآمد و بتحریر مراسلات و مکاتبات پرداخت و شعر میسرود و بسمل تخلص میکرد و در سرودن قطعه استاد بود. گویند: برای بزازی نکاح نامه ای نوشت و او در پرداخت اجرت تحریر تغافُل کرد بسمل این قطعه بدو فرستاد:
ای باد سوی فلان بزاز
بگذر دمی از نیابت من
برگو که چو عقد زوجه بستی
منصور شدی بنصرت من
قطع نظر از اجور استاد
بردی ز میانه اجرت من
ترکیب نکاح نامه چون بود
از کاغذ تو و صنعت من
در امر زفاف نیز باید
راضی باشی بشرکت من.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 354).
و رجوع به صبح گلشن و الذریعه ج 9 ص 137. و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


سدوم

سدوم. [س َ] (اِخ) شهری است از شهرهای قوم لوط که قاضی آن را سدوم گفتندی و ابوحاتم در کتاب المزال و المفسد گوید آن سذوم به ذال معجمه است. و گوید به دال خطاست. ازهری گوید صحیح است و اعجمی است و شاعر گوید:
کذلک قوم لوط حین أضحوا
کعصف فی سدومهم رمیم.
و این دلالت میکندبر آنکه وی اسم شهر است نه اسم قاضی ولی قاضی آن شهر مورد مثل گردیده و گویند: اجور من قاضی سدوم. و میدانی در کتاب الامثال گوید: سدوم «سرمین » و شهری است از اعمال حلب. (معجم البلدان).
بود داوریمان چو حکم سذوم
همانا شنیدستی آن حکم شوم
که در شهر خائن شد آهنگری
بزد قهرمان گردن دیگری.
فردوسی (از تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 681از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).
و نام قریه ای است از قرای لوط، و در آن میاه و اشجار بسیار بوده و در این زمان مقلوب است و در زمین آن زرع و گیاه نروید و زمینش سیاه باشد و مفروش بسنگهای سیاه، و گویند آن سنگهایی است که بر قوم لوط باریده بوده است. (برهان) (آنندراج). و نام قریه ای از قریه های قوم لوط. (غیاث). شهر عظیم مداین مؤتفکات است که بسبب شقاوت اهالیش منهدم گردید. لوط آن را از برای محل سکنای خود قرار داده زیرا اراضی اطراف آن خرم و بارآور و مثل جنت سیراب بود. (قاموس کتاب مقدس): خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آن صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. (مجمل التواریخ و القصص ص 191). و بدیگری پنج پاره بوده است صبعه و صفر و عمره و اوما و سدوم. (نزههالقلوب چ لیدن ص 271).

فرهنگ معین

اجور

(اُ) [ع.] (اِ.) جِ اَجر؛ اجرها، اجرت ها.

فرهنگ عمید

اجور

اجر

فرهنگ فارسی آزاد

اجور

اُجُوْر، پاداشها، اَجرها (مفرد: اَجْر)،

حل جدول

اجور

مزدها


مزدها

اجور

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

اجور

210

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری