معنی اثری از ابوعلی بلعمی
حل جدول
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
بلعمی. [ب َ ع َ] (اِخ) لقب ابوعلی محمدبن محمدبن عبداﷲ تمیمی بلعمی، پسر ابوالفضل محمدبن عبداﷲ بلعمی و وزیر منصوربن نوح سامانی است. وی چندی وزیر عبدالملک بن نوح نیز بود. و خواندمیر در دستورالوزرای خود گوید: بعد از عزل دامغانی روزی چند [ابوعلی بلعمی] بر مسند وزارت نشست و بنا برآنکه اختلال احوال آن مملکت زیاده از آن بودکه او تدارک تواند نمود، امیر نوح، عبداﷲ عزیز را از خوارزم بازطلبید و ثانیاً به تکفل آن شغل مأمور گردانید. ابوعلی به امر منصوربن نوح به ترجمه و تألیف تاریخ بلعمی (از تاریخ طبری عربی) مبادرت کرد، و پاره ای از مؤلفین گفته اند که دقیقی شاهنامه را به فرمان ابوعلی محمدبن بلعمی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). وفات ابوعلی را سنه ٔ 383 هَ. ق. ذکر کرده اند. (ازدستورالوزراء ص 113 و 114) (از تعلیقات چهارمقاله ص 23) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مقدمه ٔ تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ به قلم محمد پروین گنابادی ج 1 و مقدمه ٔ برگزیده ٔ بلعمی به قلم محمدجواد مشکور شود.
بلعمی. [ب َ ع َ] (اِخ) لقب ابوالفضل محمدبن عبداﷲ، وزیر سامانیان است. وی ممدوح رودکی شاعر نیز بوده است. رجوع به ابوالفضل درردیف خود و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 7 ص 139. الانساب سمعانی ص 90. ابن الاثیر ج 8 ص 122. معجم البلدان ذیل ماده ٔ بلعم. اللباب ج 1 ص 141. شذرات الذهب. کشف الظنون. احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 504. مقدمه ٔ تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ:
یک صف میران و بلعمی بنشسته
یک صف حران و پیر صالح دهقان.
رودکی.
صدیک از آنکه تو به کمین شاعری دهی
از بلعمی به عمری نگرفت رودکی.
سوزنی
قیمت عیار را هم فام کرد از دیگری
بلعمی عیاروار از رودکی بفکند فام.
سوزنی.
ابوعلی
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) بلعمی. رجوع به بلعمی... شود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) دامغانی. اندک مدتی وزیر امیر نوح سامانی پیش از ابوعلی بلعمی و بعد از عبداﷲ عزیز بود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) محمدبن محمد الوزیر البلعمی. وزیر امیر منصوربن نوح سامانی. رجوع به بلعمی شود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) احمدبن محمد رودباری. رجوع به ابوعلی رودباری... شود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) حسن بصری. بقولی کنیت حسن ابوعلی بوده است.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) شرف الملک. رجوع به ابوعلی بن سینا... شود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) محمدبن عبدالوهاب الجبائی. رجوع به ابوعلی جبائی شود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) ابن حرب. رجوع به صیرفی، ابوعلی بن حرب... شود.
ابوعلی. [اَ ع َ] (اِخ) فارمدی فضل بن محمد. رجوع به ابوعلی فضل... شود.
معادل ابجد
990