معنی اثر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز، جای پا، نشان قدم، حدیث، روایت، داغ، تأثیر، تألیف، تصنیف، یادبود. [خوانش: (اَ ثَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
نشان، علامت،
جای پا، نشان قدم،
آنچه از کسی یا چیزی باقی و برجای بماند،
[قدیمی] حدیث و خبر،
(اسم مصدر) تٲثیر،
محصولی که از یک هنرمند باقی میماند،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآیی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ایز، پی، جایپا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تاثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، پی، رد، رگه، نشان، نشانه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول
فارسی به انگلیسی
Cast, Composition, Dent, Effect, Effectiveness, Efficacy, Force, Forcefulness, Ghost, Handiwork, Hangover, Impact, Impression, Influence, Mark, Print, Product, Publication, Relic, Smack, Soupçon, Stamp, Suggestion, Suspicion, Sway, Symptom, Taste, Tincture, Trace, Track, Trail, Vestige
فارسی به ترکی
1) esar,yapıt 2) iz
فارسی به عربی
اثر، اثر علیه، اخدود، اشاره، انطباع، بقیه، تاثیر، ختم، خلیع، علامه، کفاءه، مسار، نتیجه، نمو
عربی به فارسی
عواقب بعدی , پس ایند , جای پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتیقه , یادگار , باستانی , نشان , رد پا , مقدار ناچیز , ترسیم , رسم , ترسیم کردن , ضبطکردن , کشیدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پی کردن , پی بردن به , بدنبال کشیدن , بدنبال حرکت کردن , طفیلی بودن , دنباله دار بودن , دنباله داشتن , اثر پا باقی گذاردن , پیشقدم , پیشرو , دنباله
فرهنگ فارسی هوشیار
نشان، آنچه که از کسی باقی بماند، علامت
فرهنگ فارسی آزاد
اَثَر، علامت، نشانِ قدم، جای پا و آنچه از کسی بماند که دلالت بر او کند، خَبَر، حدیث، سال، حال، بعد (جمع: آثار، اُثُور).
علی اَثِرِه: بعد از او
علی الاثر: فی الحال
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Affekt, Auswirkung (f), Beeinflussen, Betreffen, Bewegen, Bewirken, Wirkung irkungskraft (f), Anstoß (m), Ärger (m), Die [noun], Schild (n), Spur, Unterschreiben, Zeichen (n)
معادل ابجد
701