معادل ابجد
اثر در معادل ابجد
اثر
- 701
حل جدول
اثر در حل جدول
- علامت و نشان
- محصول کار هنرمند
- علامت و نشان، نشانه، محصول کار هنرمند
مترادف و متضاد زبان فارسی
اثر در مترادف و متضاد زبان فارسی
- ایز، پی، جایپا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تاثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، پی، رد، رگه، نشان، نشانه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
اثر در فرهنگ معین
- نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز، جای پا، نشان قدم، حدیث، روایت، داغ، تأثیر، تألیف، تصنیف، یادبود. [خوانش: (اَ ثَ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
اثر در لغت نامه دهخدا
- اثر. [اَ ث َ] (ع اِ) عقب. ایز. حف ّ. حفف:خرج فی اثره، برآمد پس او. (منتهی الارب). || نشان. پی. داغ پای. جای پای. نشان قدم: قطع اﷲ اثره، ببرّد خدا نشان قدم او را؛ یعنی برجای مانده و لنج گرداند. (منتهی الارب). وخاک اثر جبرئیل در میان آن گوساله ٔ زرین کرد [سامری] تا بانگ کرد [گوساله]. (مجمل التواریخ). || نشانه. (منتهی الارب). علامت. باقیمانده ٔ از شی ٔ. بقیه ٔ چیزی. (منتهی الارب). برجای مانده ٔ کاری یا کاری خطیر. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اَ] (ع اِ) جوهر شمشیر. ج، اُثور. (منتهی الارب). پرند شمشیر. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اُ ث ُ] (ع اِ) جوهر شمشیر. || نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی. (منتهی الارب). آب ِ رو. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اُ] (ع اِ) نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی. || نشانی است در باطن سپل شتر که به آهن کرده میشود تا بدان پی آن شتر گیرند. || روغن خالص. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
- اثر. [اِ] (ع اِ) جوهر شمشیر. (منتهی الارب). پرند شمشیر. ج، اُثور. || بعد. پس. (منتهی الارب). پی. (مؤید). || روغن خالص. (منتهی الارب). || نشان. ج، آثار. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اَ ث ِ/ ث ُ] (ع ص) آنکه خود را بر اقران برگزیدن خواهد به صفات نیکو. آنکه گزیند چیزهای خوب را برای خود، نه برای یاران. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اَ] (ع مص) بر گشنی داشتن. (تاج المصادر). || بسیار جستن شتر نر بر شتر ماده. (منتهی الارب). || برانگیختن. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اَ ث َ] (ع مص) بر اثر ماندن. در عقب ماندن. || نقل کردن حدیث. روایت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || برگزیدن. توضیح بیشتر ...
- اثر. [اَ ث َ] (اِخ) شفیعائی (آخوند. ). از متأخرین شعرای شیراز و صاحب دیوانی است حاوی 11000 بیت. وفات او در سال 1113 هَ. ق. به لار بود. (قاموس الأعلام). توضیح بیشتر ...
- اثر. [اَ ث َ] (اِخ) (امیر. ) ملکشاهی. صاحب حبیب السیر در احوال حسن صباح آرد: کار اسمعیلیه ترقی تمام گرفت و قلعه ٔ گردکوه و لامسر نیز بتحت تصرف حسن صباح درآمد آنگاه فدائیان جهت قتل علما و نقبا جماعتی که باملاحده تعصب داشتند در اطراف متفرق گشتند و از آن جمله. در ماه محرم سنه ٔ تسع و ثمانین و اربعمائه (489 هَ. ق. ) امیر اثر ملکشاهی بزخم تیغ حسن خوارزمی رخت هستی بباد فنا داد. رجوع به حبط ج 1 ص 364 شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
اثر در فرهنگ عمید
-
نشان، علامت،
جای پا، نشان قدم،
آنچه از کسی یا چیزی باقی و برجای بماند،
[قدیمی] حدیث و خبر،
(اسم مصدر) تٲثیر،
محصولی که از یک هنرمند باقی میماند،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژههای فارسی سره
اثر در فرهنگ واژههای فارسی سره
- یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآیی
فارسی به انگلیسی
اثر در فارسی به انگلیسی
- Cast, Composition, Dent, Effect, Effectiveness, Efficacy, Force, Forcefulness, Ghost, Handiwork, Hangover, Impact, Impression, Influence, Mark, Print, Product, Publication, Relic, Smack, Soupçon, Stamp, Suggestion, Suspicion, Sway, Symptom, Taste, Tincture, Trace, Track, Trail, Vestige. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
اثر در فارسی به ترکی
- 1) esar,yapıt 2) iz
فارسی به عربی
اثر در فارسی به عربی
- اثر، اثر علیه، اخدود، اشاره، انطباع، بقیه، تاثیر، ختم، خلیع، علامه، کفاءه، مسار، نتیجه، نمو. توضیح بیشتر ...
عربی به فارسی
اثر در عربی به فارسی
- عواقب بعدی , پس ایند , جای پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتیقه , یادگار , باستانی , نشان , رد پا , مقدار ناچیز , ترسیم , رسم , ترسیم کردن , ضبطکردن , کشیدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پی کردن , پی بردن به , بدنبال کشیدن , بدنبال حرکت کردن , طفیلی بودن , دنباله دار بودن , دنباله داشتن , اثر پا باقی گذاردن , پیشقدم , پیشرو , دنباله. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
اثر در فرهنگ فارسی هوشیار
- نشان، آنچه که از کسی باقی بماند، علامت
فرهنگ فارسی آزاد
اثر در فرهنگ فارسی آزاد
-
اَثَر، علامت، نشانِ قدم، جای پا و آنچه از کسی بماند که دلالت بر او کند، خَبَر، حدیث، سال، حال، بعد (جمع: آثار، اُثُور).
علی اَثِرِه: بعد از او
علی الاثر: فی الحال. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
اثر در فارسی به ایتالیایی
- traccia
- impronta
- scia
- indizio
- sintomo
- opera
- orma
- segno
- scritto
فارسی به آلمانی
اثر در فارسی به آلمانی
- Affekt, Auswirkung (f), Beeinflussen, Betreffen, Bewegen, Bewirken, Wirkung irkungskraft (f), Anstoß (m), Ärger (m), Die [noun], Schild (n), Spur, Unterschreiben, Zeichen (n). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید