معنی اتش

لغت نامه دهخدا

اتش

اتش. [اَ ت َ] (اِخ) جدّ محمد وطی پسران حسن صغانی انباری که از محدثان بوده اند.


اتش بیک

اتش بیک. [] (اِخ) محلی در مغرب میانه ٔ آذربایجان.

حل جدول

فارسی به عربی

اتش

ضوء، نار


اتش زدن

اشعل، حرق، ضوء، نار


اتش گیری

ایقاد


اتش زنی

حریق متعمد


اتش زنه

صوان


اتش بازی

مشعل

فارسی به آلمانی

اتش

Anfeuern, Feuer (n), Feuern, Anstecken, Beleuchten, Erhellen, Leicht, Licht (n), Schein (m)

معادل ابجد

اتش

701

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری