معنی اب فروختن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

فروختن

فروختن. [ف ُ ت َ] (مص) در اوستا ظاهراً فروخش به معنی صدا کردن وبه معرض فروش گذاشتن، در پهلوی فرختن. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). چیزی را درقبال پولی به دیگری دادن. مقابل خریدن:
سپهبد که مردم فروشد به زر
نیابد بر این بارگه برگذر.
فردوسی.
دو گیتی به رستم نخواهم فروخت
کسی چشم دین را به سوزن ندوخت.
فردوسی.
وی اقرار کرد فروختن آن به طوع و رغبت. (تاریخ بیهقی). خریدن و فروختن همه او میکرد. (تاریخ بیهقی).
- عشوه فروختن، ناز کردن و دلربائی کردن.
- کبر فروختن، خودنمائی کردن بر دیگران. بزرگی نمودن.
- ناز فروختن، ناز کردن و عشوه فروختن. مقابل ناز خریدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.

فروختن. [ف َ / ف ُ ت َ] (مص) روشن شدن آتش و غیره. فروزش. مشتعل شدن. (یادداشت بخط مؤلف). مخفف افروختن. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
بدلش آتش مهر او برفروخت
ز تیمار خسرو دل و جان بسوخت.
فردوسی.
|| برافروخته شدن. درخشان شدن:
به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور.
فردوسی.
بدین کار ما برنیاید دو روز
که بفروزد از چرخ گیتی فروز.
فردوسی.
روز جنگ از شعف و شادی جنگ
بفروزد دو رخان چون گلنار.
فرخی.
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان.
فرخی.
فروخت روی نشاطم چو بوستان افروز
بدین امید کز این ورطه بوکه جان ببرم.
انوری.
|| روشن کردن. مشتعل کردن. (یادداشت بخط مؤلف). سوزاندن:
بفرمود تا شمع بفروختند
به هر سوی ایوان همی سوختند.
فردوسی.
شب آمد گوان شمع بفروختند
به هر جای آتش همی سوختند.
فردوسی.
بفروز و بسوز پیش خود امشب
چندانکه توان ز عود و از چندن.
عسجدی.
کسی به خانه در آتش فروخت نتواند
چنانکه برنشود دود او سوی برزن.
عنصری.
- برفروختن، برافروختن. روشن کردن:
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از فرهنگ اسدی نسخه ٔنخجوانی).
|| رونق دادن.آراستن:
حدیث جنگ تو با دشمنان، و قصه ٔ تو
محدثان را بفروخت خسروا بازار.
فرخی.
رجوع به افروختن و برافروختن شود.


شال فروختن

شال فروختن. [ف ُت َ] (مص مرکب) فروختن شال. تجارت شال. فروش شال.


خشت فروختن

خشت فروختن. [خ ِ ف ُ ت َ] (مص مرکب) فروختن خشت به بنایان و دیگر مردمان.


خرده فروختن

خرده فروختن. [خ ُدَ / دِ ف ُ ت َ] (مص مرکب) مقابل عمده فروختن. جزئی فروختن. کالای کوچک فروختن. مقابل عمده فروشی کردن.

تعبیر خواب

فروختن

هرچند که در دین عزیز بود، فروختن آن به خواب در کار بد است و خریدن آن نیکو بود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند که مصحف بفروخت، دلیل که مسلمانی پیش او خوار بود و بدان که هر چه در راه دین عزیز بود، فروختن آن درخواب بداست. اگر بیند چیز بفروخت مثل غلامِ خود، دلیل است بدنام شود.اگر بیند که زن خویش را بفروخت، دلیل که حرمت و بزرگی او زایل گردد و زشت نام شود، مگر بجز این زن که بفروخت او را زنی دیگر بود کارش به صلاح بازآید - محمد بن سیرین

اگر بیند که چیزی بفروخت، دلیل است که آن چیز خوار و بی مقدار شود - جابر مغربی

فرهنگ معین

فروختن

(~.) (مص مر.) نک افروختن.

دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول، وانمود کردن، به رخ کشیدن. [خوانش: (فُ تَ) [په.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

فروختن

[مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
[مجاز] نشان دادن حالتی، به‌خصوص کبر و خودپسندی: من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲: ۶۰۹)،
[مجاز] از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه‌ای ناروا در برابر چیزی بی‌ارزش: آبروی خود را فروخت،
[مجاز] خیانت کردن: یاران هم‌بند خود را فروخت،
[قدیمی، مجاز] معاوضه کردن: دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی: ۵/۳۳۸)،
چیزی را در معرض فروش گذاشتن،
نشان دادن، عرضه کردن،

فارسی به عربی

فروختن

بع، بیع، سوق، صقر

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ فارسی هوشیار

بو فروختن

(مصدر) عطاری کردن، مشک فروختن

معادل ابجد

اب فروختن

1339

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری