معنی ابهاج

لغت نامه دهخدا

ابهاج

ابهاج. [اِ] (ع مص) شاد کردن. (مصادر بیهقی) (زوزنی). شاد و مسرور ساختن. || شادی کردن. شاد شدن. || ابهاج ارضی، صاحب نبات زیبا گردیدن زمینی. || خوب و نیکو گردیدن.


شاد کردن

شاد کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) شادان کردن. شادمان کردن. شادمانه کردن. خوشحال کردن. مسرور ساختن. سرور. مسرت. ابهاج. افراح. ایناس. تفریح:
برنده بدو گفت کای تاجور
یکی شادکن دل به ایرج نگر.
فردوسی.
نخستین نیایش به یزدان کنید
دل از داد ما شاد و خندان کنید.
فردوسی.
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد.
فردوسی.
ناشاد مرا ای بت نو شاد مکن
نیکویی کن مرا ببد یاد مکن.
مر خصم مرا از غم من شاد مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن.
ارزقی.
دلم را بدلداریی شاد کن.
نظامی.
درون فروماندگان شاد کن.
سعدی (بوستان).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد.
صائب.
این ناکسان که فخر بر اجداد می کنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.
صائب.


شادی کردن

شادی کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) استبشار. (ترجمان القرآن). تفریح. مسرت نمودن. ابهاج:
قارون نکرد شادی چندان به نعمتش
کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز.
منجیک.
کرا بانگ و نامش شود زیر خاک
چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
ناصرخسرو.
به کام دل نشاط افزای و شادی کن که دلها را
به شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری.
امیرمعزی (از آنندراج).
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.
مولوی.
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بسته ٔ نوبت آزادی مکن.
مولوی.
بسته در زنجیر، شادی چون کند
چوب اشکسته عمادی چون کند.
مولوی.
هیچ شادی مکن که دشمن مرد
تو هم از موت جان نخواهی برد.
سعدی (مفردات).
برو شادی کن ای یار دل افروز
غم فردا نشاید خوردن امروز.
(گلستان).
شماته؛ شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
شادی میکن چو غم بغایت برسد.
(از امثال و حکم).

حل جدول

ابهاج

شادی


شادی کردن

ابهاج


شادی

ابهاج

فرهنگ فارسی آزاد

ابهاج

اِبْهاج، مَسرُور کردن، شاد گردانیدن، شادی و سرور،

معادل ابجد

ابهاج

12

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری