معنی ابر بهاری

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بهاری

منسوب به بهار ربیعی: ابر بهاری. ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. یا اعتدال بهاری. اعتدال ربیعی. یا باران بهاری. بارانی که در فصل بهار بارد.


ابر

(اسم) توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار.

لغت نامه دهخدا

بهاری

بهاری. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به بهار که عبارت از موسم گل باشد چنانکه گویند ابر بهاری. (آنندراج). منسوب به بهار. (ناظم الاطباء). منسوب به بهار. ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). با کلمات ابر و باد و باران و جز اینها ترکیب شود و گاه هم معنی خوش و با طراوت و دل انگیز دهد:
باد بهاری به آبگیر برآمد
چون رخ من گشت آبگیر پر از چین.
عماره.
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر.
منجیک.
امید آنکه روزی خواند ملک دو بیتم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101).
ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست.
سعدی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی.
دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان سعدی).
- ابر بهاری، ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین).
- اعتدال بهاری، اعتدال ربیعی. (فرهنگ فارسی معین).
- باد بهاری، باد لطیف و مطبوع بهارگاه.
- باران بهاری، بارانی که در فصل بهار بارد. (فرهنگ فارسی معین).
- بهاری کنیز، کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع:
از آن قندهاری بهاری کنیز
سخن راند کاین درخور منت نیز.
اسدی.

بهاری. [ب َ] (اِ) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج. (آنندراج).

بهاری. [ب َ] (اِخ) ابومحمد بهاری، فرزند ابونصر احمدبن حسین بن علی بن احمدبن بهاره بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هَ. ق. درگذشته است. (لباب الانساب).

بهاری. [ب َ ری ی] (ص نسبی) منسوب به بهاره که نام بعض اجداد منتسب الیه است. (الانساب سمعانی) (لباب الالباب).

بهاری. [ب َ] (اِخ) محب اﷲبن عبدالشکور بهاری. وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت، پس به حوزه ٔ درس قطب الدین شمس آبادی رفت. او راست: 1- رساله المغالطه العامه الورود. 2- سلم العلوم (منطق). 3- مسلم الثبوت (در اصول و فقه). به سال 1119 هَ. ق. درگذشته است. (از معجم المطبوعات).

بهاری. [ب َ] (اِ) نوعی پارچه است:
ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه
نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد.
نظام قاری (دیوان ص 66).
رونق حسن بهاریست دگر کتان را
گرم بازار ز شمسی شده تابستان را.
نظام قاری (دیوان ص 37).

بهاری. [ب َ] (اِخ) یکی از نجبای آن دیار [فارس] و اسمش نوروزشاه. چندی حکومت قلعه ٔ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است:
مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من
که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من.
(آتشکده ٔ آذر ص 305).


باد بهاری

باد بهاری. [دِ ب َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادی که بموسم بهار وزد:
باد بهاری بآبگیر برآمد
چون رخ من گشت آبگیر پر از چین.
عماره ٔ مروزی.
گرمای حزیران را، مر سردی دی را
مر باد بهاری را، مر باد خزان را.
ناصرخسرو.


اعتدال بهاری

اعتدال بهاری. [اِ ت ِ ل ِ ب َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اعتدال ربیعی. یکی را اعتدال بهاری خوانند و این آن است که چون آفتاب از وی بگذرد به نیمه ٔ شمالی از منطقهالبروج شود. (از التفهیم). و رجوع به اعتدال ربیعی شود.

فرهنگ عمید

بهاری

مربوط به بهار،
[قدیمی] ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به‌دست می‌آید،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اعتدال بهاری

ترازینه بهاری

گویش مازندرانی

ابر

ابر

معادل ابجد

ابر بهاری

421

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری