معادل ابجد
ابریشم در معادل ابجد
ابریشم
- 553
حل جدول
ابریشم در حل جدول
- شهری در استان اصفهان
- پرنیان، سیلک، پرند
- قز
- سیلک
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابریشم در مترادف و متضاد زبان فارسی
- بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر، تاره، زه، ساز، بریشمنواز، دستانساز، نوازنده، درختابریشم، شبخسب. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
ابریشم در فرهنگ معین
- رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس) موجود است. [خوانش: (اَ شَ یا شُ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
ابریشم در لغت نامه دهخدا
-
ابریشم. [اَ ش َ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
|| تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر؛ ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری). || مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
ابریشم در فرهنگ عمید
-
تاری بسیارنازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه میشود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار میرود،
(موسیقی) [قدیمی] تار سازهایی مانند رباب و چنگ،
(موسیقی) [قدیمی] هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته میشود،
(موسیقی) [قدیمی] نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست،
* ابریشم طرب: [قدیمی] تار ساز، زه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
ابریشم در فارسی به انگلیسی
فارسی به ترکی
ابریشم در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
ابریشم در فارسی به عربی
نام های ایرانی
ابریشم در نام های ایرانی
- دخترانه، حریر، تاری بسیار محکم، نازک، و درخشان که کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته هایباریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. توضیح بیشتر ...
- دخترانه، تاری بسیار محکم، نازک، و درخشان که کرم ابریشم به دور خود می تند، حریر (نگارش کردی: ههورشم). توضیح بیشتر ...
تعبیر خواب
ابریشم در تعبیر خواب
- ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
ابریشم در فرهنگ فارسی هوشیار
- (اسم) ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز ء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
ابریشم در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
ابریشم در فارسی به آلمانی
- Seide (f)
واژه پیشنهادی
ابریشم در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
عبارت های مشابه