معنی ابتهال

لغت نامه دهخدا

ابتهال

ابتهال. [اِ ت ِ] (ع مص) زاری. بزاری دعا کردن. (زوزنی). دعا و زاری. زاری کردن. اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع. ضراعت. ضرع. استکانت:
کم نمیکرد از دعا و ابتهال
کرد اجابت مستعان ذوالجلال.
مولوی.
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه سازکن.
مولوی.
|| لعنت کردن. لعنت کردن بر یکدیگر. لعنت کردن یکدیگر را. مباهله کردن.


بوادی

بوادی. [ب َ] (ع اِ) ج ِ بادیه. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). ج ِ بادیه. صحراها. (فرهنگ فارسی معین): زنهار خواست تا مگر عواری آن هول و بوادی آن حول بتضرع و ابتهال به زوال رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).


از و چز

از و چز. [اِزْ زُ چ ِزز] (اِ مرکب، از اتباع) در تداول عامه و زنان، ابتهال. تضرع. زاری. خواهش در نهایت خشوع.
- از و چز کردن،با نهایت خضوع و استرحام خواستن چیزی را. نهایت درجه تمنی کردن با استکانت و تضرع.


ماژ و موژ

ماژ و موژ. [ژُ] (اِ صوت) این لغت از توابع است به معنی فریادی باشد که موش در وقتی که گربه را بیند یا ماری قصد گرفتن او کرده باشد کند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). تضرع. زاری. لابه. ابتهال. ضراعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
کی مارترسگین شود و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاه در همی.
رودکی (یادداشت ایضاً).


ضراعت

ضراعت. [ض َ ع َ] (ع مص) فروتنی نمودن. || خواری نمودن. (تاج المصادر). خوار و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). بزاری خواستن. زاری کردن. خواری و زاری نمودن. زاریدن. || سست و ناتوان گردیدن. (منتهی الارب). ضعیف شدن. (زوزنی). || رام شدن. (منتهی الارب). استکانت. تضرع. عجز. (غیاث). ابتهال: حق طاعت و ضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 337). پیران و سالخوردگان بر سبیل ضراعت پیش خان آیند و دعا گویند. (جهانگشای جوینی).
آن امیران در شفاعت آمدند
وآن مریدان در ضراعت آمدند.
مولوی.


عوادی

عوادی. [ع َ] (ع ص، اِ) ج ِ عادیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عَواد. رجوع به عادیه و عواد شود. || سختیها و بلاها: عوادی الدهر؛ عوایق روزگار. (از اقرب الموارد): مستغاث کرد و زنهار خواست تا مگر عوادی آن هول و بَوادی آن حول به تضرع و ابتهال بزوال رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 344). عوادی فتنه و دواعی محنت ایام فترت بحسن ایالت و یمن کفایت او منقطع شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). || بازدارندگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || عوادی الکرم، جای نشاندن رَز از بن درختان کلان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). درختان مو که در ریشه ٔ درختان بزرگ کاشته میشوند، یک دانه ٔ آن عادیه است. (از اقرب الموارد). رجوع به عادیه شود.

حل جدول

ابتهال

زاری کردن، تضرع


زاری و تضرع

ابتهال


زاری کردن

ابتهال

فرهنگ فارسی هوشیار

ابتهال

زاری، دعا و زاری، تضرع

فرهنگ معین

ابتهال

(مص ل.) دعا کردن، زاری کردن، (اِمص.) زاری، به زاری دعا کردن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ابتهال

زاری کردن، زاری، تضرع،
به‌زاری دعا کردن،

فرهنگ فارسی آزاد

ابتهال

اِبْتهال، تضرع و زاری، دعا با حالت تضرع.
َ

واژه پیشنهادی

زاری

ابتهال


گریه و ناله

تضرع-ابتهال-شیون

معادل ابجد

ابتهال

439

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری