معنی آیه ولایت

حل جدول

آیه ولایت

آیه ای در مورد امامت حضرت علی (ع)

« إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ » (مائده/55) ولی امر و یاور شما تنها خدا و رسول خدا است.


آیه ای در مورد ولایت امام علی (ع)

آیه ولایت

فرهنگ فارسی هوشیار

ولایت

‎ (مصدر) حکومت کردن، دست یافتن تصرف کردن، مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود: ولایت کیلان و ولایت مازندران، سرزمین خطه: ((ورایت نصرت شمارازکلاردشت نهضت نموده بعداز چندکوچ به ولایت لاررسید. )) -5 شهر بلده. -6 کشور مملکت: ((گفتی کزجمله ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس. )) (هفت پیکر) جمع: ولایات، (دراصطلاح نویسندگان شبه قاره هند) ایران: ((رسمی است که قلندران و عاشق پیشگاه ولایت بر سینه داغ کنند. . . ))، شهر و مولد و موطن هرکس (غیراز پایتخت) : ((من آمده ام تهران زمستان را کار کنم و تابستان بروم ولایت. )) . توضیح ولایت و ولایت هر دو بمعانی یکدیگر آمده اند. یا ولایت قالوابلی. ولایت ایمان که ارواح مومنان در آن باخدای تعالی عهد بستند ببندگی. توضیح اشاره به آیه 171 ازسوره 7 (اعراف) : ((واذاخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم ک قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمه اناکنا عن هذافاعلین. )) ‎-1 (مصدر) حکومت کردن، تسلط داشتن. -3 (اسم) حکومت امارت: ((ابونصر. . . برملک واقف بود. . . وقانون ولایت از اواستکشاف واستنطاق مینمود. )) -4 تسلط. -5 (اسم) مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود، سرزمین خطه. -7 مقام ول که پس ازمقام نبی (نبوت) قراردارد. یا شاه ولایت. لقب علی علیه السلام بن ابی طالب جمع: ولایات. یا ولایت عهد. شغل ومقام ولی عهد

لغت نامه دهخدا

آیه

آیه. [ی َ] (ع اِ) آیت. ج، آیات، آی.
- آیه ٔ حجاب، آیه ٔ سی و یکم سوره ٔ نور 24.
- آیه ٔ سجده، هر یک از چهار آیت ذیل: آیه ٔ 15 از سوره ٔ 32. آیه ٔ 37 از سوره ٔ 41. آیه ٔ 62 از سوره ٔ 53. آیه ٔ 19 از سوره ٔ 96.
- آیه ٔ سخّر، آیه ٔ 12 از سوره ٔ 16.
- آیه ٔ شهاده، آیه ٔ هیجدهم از سوره ٔ آل عمران 3.
- آیه ٔ فتح، آیه ٔ اول از سوره ٔ فتح 48.
- آیه ٔ نور، آیه ٔ سی و پنجم از سوره ٔ نور 24.
- آیه ٔ و ان یکاد، آیه ٔ پنجاه و یکم از سوره ٔ القلم 68:
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
حافظ.
و رجوع به آیت شود.


ولایت

ولایت. [وَ / وِ ی َ] (ع اِ) ولایه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به ولایه شود. || حکومت و امارت سلطان. (غیاث اللغات). پادشاهی. (مهذب الاسماء). امارت و سلطان. (اقرب الموارد):
بار ولایت بنه از کتف خویش
نیز بدین بار میاز و مدن.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو در این باب سپاسی.
منوچهری (دیوان ص 155).
آگه نه ای مگر که پیمبر که را سپرد
روز غدیر خُم ّ ز منبر ولایتش.
ناصرخسرو.
یک امشب تازه داریم این نفس را
که بر فردا ولایت نیست کس را.
نظامی.
- ولایت منقبت، با منقبت و مرتبت ولایت: حضرت ولایت منقبت امامت مرتبت واقف اسرار ازلی شیخ صفی الدین. (حبیب السیر).
|| ملک پادشاه و زمین آبادان. (غیاث اللغات). || شهرهایی که یک والی بر آنها حکومت و فرمانروایی دارد. (از اقرب الموارد). مجموعه ٔ شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود: ولایت بصره هنوز به ابوموسی اشعری نسپرده... پس ابن عفان، عثمان ولایت بصره با ابوموسی اشعری سپرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی). || خطه. (اقرب الموارد). سرزمین و خطه. || کشور. مملکت. (یادداشت مرحوم دهخدا):
گفت کز جمله ٔ ولایت روس
بود شهری به نیکویی چو عروس.
نظامی.
جهان را از عمارت داد یاری
ولایت را ز فتنه رستگاری.
نظامی.
وجود خلق مبدل کنند ورنه زمین
همان ولایت کیخسرو است و ملک قباد.
سعدی.
- ولایت قالوا بلی، کنایه از ایمان است، یعنی ایمانی که ارواح مؤمنان با خدای تعالی بدان میثاق و عهد کردند و پیمان بستند. (برهان) (آنندراج).
|| در تقسیمات کشوری دوران اخیر، ناحیه ای کوچکتر از ایالت و معادل شهرستان در اصطلاح امروزی آن. || شهرو مولد و موطن هر کس (غیر از پایتخت): من آمده ام تهران زمستان کار کنم و تابستان بروم ولایت. (لغات عامیانه ٔ جمال زاده). || (اصطلاح احکام نجوم) بودن کوکب است در شرف کوکبی دیگر یا در خانه ٔ آن کوکب. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِمص) تصرف. || دوستی. || (مص) متکفل کار کسی شدن. (غیاث اللغات). || دست یافتن بر چیزی و تصرف کردن در آن. (منتهی الارب). مالک امر شدن وتصرف کردن. (اقرب الموارد).


ولایت گشا

ولایت گشا. [وَ / وِ ی َ گ ُ] (نف مرکب) ولایت گشای. رجوع به ولایت گشای شود.


ولایت گیر

ولایت گیر. [وَ / وِ ی َ گی] (نف مرکب) ولایت گیرنده. تسخیرکننده ٔ ولایت. ولایت ستان:
من چو شیر جوان ولایت گیر
جای من کی رسد به روبه پیر؟
نظامی.
دو ملک زاده ٔ بلندسریر
این جهانجوی و آن ولایت گیر.
نظامی.

فرهنگ معین

ولایت

بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمانروایی کند، شهرستان، جمع ولایات. [خوانش: (وَ یَ) [ع. ولایه] (اِ.)]

(اِمص.) فرمانروایی، پادشاهی، (مص ل.) حکومت کردن، تسلط داشتن. [خوانش: (وِ یَ) [ع. ولایه]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ولایت

فرمانروایی

فرهنگ فارسی آزاد

ولایت

وِلایَت، در شریعت ابهی مقام وحید و فرید حضرت ولی امرالله جلّ سلطانه می باشد که به مدت 36 سال از 1921 تا 1957 امتداد یافت ولی آثار عظیمه نافذه ابدیّه اش هرگز محدود به زمان نخواهد گردید (به ذیل نام مبارک «شوقی افندی» مراجعه شود)،

وِلایَت، در شیعه اثنی عشریه بطور خاص به جانشین رسول الله، حضرت علی اطلاق شده است چنانکه در اَذان شیعه گفته می شود که اَشهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلیُ الله و بعد از آن حضرت، به ائمّه نیز اَولِیاءُ الله و اَوصِیاءُ الله می گویند،

فرهنگ عمید

ولایت

[مجاز] زادگاه،
منطقه،
[منسوخ] شهر و توابع آن که یک نفر والی بر آن فرمانروایی می‌کرد، برابر با شهرستان کنونی،
[قدیمی] کشور،
(اسم مصدر) [قدیمی] حکومت کردن، فرمانروایی،
(تصوف) ولی بودن، مقام ولی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ولایت

ارشدیت، امارت، حکومت، رهبریت، رهبری، مرشدی، وصایت، وکالت، خطه، سرزمین، شهر، مدینه، مملکت‌بلد

معادل ابجد

آیه ولایت

463

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری