معنی آهن گداخته

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گداخته

گداخته. [گ ُت َ / ت ِ] (ن مف / نف) ذوب شده. گدازیده:
زآن عقیقین مئی که هرکه بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی.
او را یافتم چون تار مویی گداخته. (تاریخ بیهقی). بفرمود تا ستونها برآوردند از چهل گز از سنگ خام و بفرمود تا دیوان به ارزیز گداخته بیندودند. (قصص الانبیاء ص 175). ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده. (ذخیره خوارزمشاهی).
مرغ قنینه بلبل عید است پیش شاه
گل در دهن گداخته و ناله در برش.
خاقانی.
بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چومی
جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت.
خاقانی.
یکی خرمن از سیم بگداخته
یکی خانه کافور ناساخته.
نظامی.
مذاب، گداخته. (زمخشری) (دهار). تخلیص، گداخته ٔ زر و جز آن دادن و خلاصه گرفتن. خلاص، گداخته ٔ زر و سیم. صَلیجَه، پاره ای از نقره ٔ خالص گداخته. صَهیر؛ گداخته. صُهارَه، گداخته از هر چیزی. مُهل، گداخته از روی و مس و آهن. سبیکه؛ پاره ٔ نقره و مانند آن گداخته. همام، پیه که از کوهان گداخته شود. (منتهی الارب).


گداخته شدن

گداخته شدن. [گ ُ ت َ / ت ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) ذوب شدن. آب شدن. حل شدن: نحول، گداخته شدن تن. (مجمل اللغه). حرض، گداخته شدن. (دهار). گداخته شدن از اندوه یا از عیش. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). انهمام، گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). گداخته شدن پیه و جز آن. انصهار؛ گداخته شدن. (منتهی الارب). شُفوف، گداخته شدن تن. (تاج المصادر بیهقی). ذوب، ذوبان، گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). اِمزِهلال، گداخته شدن برف. و مقلوب ازمهلال است. هیع؛ گداخته شدن ارزیز. مَعّ؛ گداخته شدن. اصهیرار؛ گداخته شدن. (منتهی الارب): من نیز چندان بگریستم که آن حال که بروی من بود از اشک چشم من گداخته شد. (قصص الانبیاء ص 70).


سیم گداخته

سیم گداخته. [م ِ گ ُ ت َ / ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سیم حلال. (آنندراج).


آهن

آهن. [هََ] (اِ) (از پهلوی آسین) گوهری کانی که بندرت خالص و غالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود، و آن بیش از همه ٔ فلزات محتاج الیه آدمی و در تمام صنایع بکار است و در هر جای حتی در نباتات و آبهای معدنی نیز وجود دارد. حدید:
نه پادیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا.
رودکی.
تا کی کند او خارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.
ابوشکور.
به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ.
ابوشکور.
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
آهن، یکی از اجساد صناعت کیمیا و از آن در آن صناعت به مریخ کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی).
اخگرهم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.
عسجدی.
همه از آدمیم ما لیکن
او گرامی تر است کو داناست
همه آهن ز جنس یکدگر است
که همه از میانه ٔ خاراست
نعل اسبان شد آنچه ریم آهن
تیغ شاهان شد آنچه روهیناست.
مسعودسعد.
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
آهن ز خاره زاد و از او خاره گشت سست.
خاقانی.
- آهن چینی، ظاهراً آهنی بوده است که از چین می آورده اند، سخت:
با دشمن دین تا نزنم بازنگردم
ور قلعه ٔ او آهن چینی بود و روی.
فرخی.
- آهن نر، پولاد.روهینا. مقابل نرم آهن.
|| شمشیر:
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.
منوچهری.
بی هنر دان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین، نباشد کلک و آهن را ثمن.
ناصرخسرو.
کسی را که جانش به آهن گزم
بسی جامه ها در سکاهن رَزَم.
نظامی.
سخنهای بدش تعلیم کردند
بزر وعده، به آهن بیم کردند.
نظامی.
|| مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود و رانین و غیره.غرق آهن بودن:
ور شخص من نخواهی چون تار پرنیان
آهن مپوش بر تن چون پرنیان خویش.
معزی.
|| زنجیر:
به آهن ببستند پای قباد
ز فرّ و نژادش نکردند یاد.
فردوسی.
و به آهن گران وی را ببستند و صوفی سخت درشت در وی پوشانیدند. (تاریخ بیهقی).
ز پا و ز سر آهن انداختش
ز منسوج زر خلعتی ساختش.
نظامی.
- امثال:
آهن افسرده کوفتن، آهن سرد کوفتن:
آهن افسرده میکوبد که جهد
با قضای آسمانی می کند.
سعدی.
آهن سرد کوفتن، کاری لغو و عبث و بیهوده کردن:
از این در کآمدی نومید برگرد
به بیهوده مکوب این آهن سرد.
(ویس و رامین).
دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن خواستن:
ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل
که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفار.
ازرقی.

آهن. [هَُ] (اِ) آهون. نقب.

فرهنگ فارسی هوشیار

گداخته

‎ (اسم) ذوب شده (فلز روغن موم و جز آن) آب شده گدازیده: ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده، مایع مقابل جامد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گداخته

مایع، مذاب، داغ، تحلیل‌رفته

فارسی به عربی

فرهنگ معین

گداخته

(گُ تِ) (اِمف.) ذوب شده، مذاب.

فرهنگ عمید

گداخته

ذوب‌شده‌، گدازیده، واشده،
سرخ‌شده در اثر حرارت،


آهن

فلزی خاکستری‌رنگ، چکش‌خور و رسانای جریان الکتریسته که در هوای مرطوب به راحتی زنگ می‌زند. در ۱۵۳۰ درجه سانتی‌گراد گداخته می‌شود و در ۸۰۰ درجه نرم و سرخ می‌گردد. در صنعت کاربرد فراوان دارد،
هر چیزی که از آهن ساخته شده باشد،

گویش مازندرانی

آهن

آهن

معادل ابجد

آهن گداخته

1086

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری