معنی آهن

فرهنگ معین

آهن

(هُ) (اِ.) آهون، نقب.

فلزی است چکش خور که از معادن استخراج می شود و غالباً به شکل اکسید یا کربنات یا سولفوردوفرو وجود دارد و آن ها را در کوره می گدازند و آهن خالص به دست می آورند و آن جسمی است سخت و محکم، شمشیر، تیغ، زنجیر، هر سلاح آهنی [خوانش: (هَ) [په.] (اِ.)]

حل جدول

آهن

حدید

فلز حدادی

فلز پرمصرف

عنصر شماره 26

حدید، ستی، سنی

حدید، ستی، سنی، فلز حدادی، فلز پر مصرف، فلز ساختمانی

فلز پر مصرف

فلز ساختمانی

حدید، ستی، سنی، فلز حدادی، فلز پرمصرف، فلز ساختمانی

فلز حدادی، حدید، فلز پرمصرف، فلز ساختمانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

آهن

پولاد، چدن، حدید، زنجیر، سلاح

فارسی به انگلیسی

آهن‌

Ferro-, Iron

فارسی به ترکی

فرهنگ گیاهان

آهن

حدید، لوهه

گویش مازندرانی

آهن

آهن

فارسی به ایتالیایی

آهن

ferro

لغت نامه دهخدا

آهن

آهن. [هََ] (اِ) (از پهلوی آسین) گوهری کانی که بندرت خالص و غالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود، و آن بیش از همه ٔ فلزات محتاج الیه آدمی و در تمام صنایع بکار است و در هر جای حتی در نباتات و آبهای معدنی نیز وجود دارد. حدید:
نه پادیر باید ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا.
رودکی.
تا کی کند او خارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.
ابوشکور.
به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ.
ابوشکور.
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
آهن، یکی از اجساد صناعت کیمیا و از آن در آن صناعت به مریخ کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی).
اخگرهم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.
عسجدی.
همه از آدمیم ما لیکن
او گرامی تر است کو داناست
همه آهن ز جنس یکدگر است
که همه از میانه ٔ خاراست
نعل اسبان شد آنچه ریم آهن
تیغ شاهان شد آنچه روهیناست.
مسعودسعد.
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
آهن ز خاره زاد و از او خاره گشت سست.
خاقانی.
- آهن چینی، ظاهراً آهنی بوده است که از چین می آورده اند، سخت:
با دشمن دین تا نزنم بازنگردم
ور قلعه ٔ او آهن چینی بود و روی.
فرخی.
- آهن نر، پولاد.روهینا. مقابل نرم آهن.
|| شمشیر:
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.
منوچهری.
بی هنر دان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین، نباشد کلک و آهن را ثمن.
ناصرخسرو.
کسی را که جانش به آهن گزم
بسی جامه ها در سکاهن رَزَم.
نظامی.
سخنهای بدش تعلیم کردند
بزر وعده، به آهن بیم کردند.
نظامی.
|| مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود و رانین و غیره.غرق آهن بودن:
ور شخص من نخواهی چون تار پرنیان
آهن مپوش بر تن چون پرنیان خویش.
معزی.
|| زنجیر:
به آهن ببستند پای قباد
ز فرّ و نژادش نکردند یاد.
فردوسی.
و به آهن گران وی را ببستند و صوفی سخت درشت در وی پوشانیدند. (تاریخ بیهقی).
ز پا و ز سر آهن انداختش
ز منسوج زر خلعتی ساختش.
نظامی.
- امثال:
آهن افسرده کوفتن، آهن سرد کوفتن:
آهن افسرده میکوبد که جهد
با قضای آسمانی می کند.
سعدی.
آهن سرد کوفتن، کاری لغو و عبث و بیهوده کردن:
از این در کآمدی نومید برگرد
به بیهوده مکوب این آهن سرد.
(ویس و رامین).
دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن خواستن:
ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل
که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفار.
ازرقی.

آهن. [هَُ] (اِ) آهون. نقب.

آهن. [هَِ] (ع ص) مال ِ قدیمی و موجود.

تعبیر خواب

آهن

آهن معمول به خواب دیدن، خادم بود و اگر نه معمول بود چیزی از متاع دنیا بدو رسد، به قدر آهن. و اگر کسی بیند که آهن به وی دادند، دلیل که از متاع دنیا به قدر آن آهن کسی چیزی بدو بخشد. - محمد بن سیرین

هر آهن کسی به خواب بیند که آن به سبب صلاح دارد، از منسوب پادشاه بود. و اگر بیند که آهن از سنگ بیرون می آورد، دلیل کند ه او را سختی پیش آید. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

هر چیز که از آهن به خواب بیند، که از سوزن بود، آنهم منفعت و قوه و ولایت و توانائی و ظفر یافتن بر دشمن بود. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

آهن

فلزی خاکستری‌رنگ، چکش‌خور و رسانای جریان الکتریسته که در هوای مرطوب به راحتی زنگ می‌زند. در ۱۵۳۰ درجه سانتی‌گراد گداخته می‌شود و در ۸۰۰ درجه نرم و سرخ می‌گردد. در صنعت کاربرد فراوان دارد،
هر چیزی که از آهن ساخته شده باشد،

فرهنگ فارسی هوشیار

آهن کشان

‎ (صفت) جاذب آهن کشنده آهن، (اسم) آهن ربا.


آهن

گوهری که بندرت خالص وغالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود وآن بیش از همه فلزات محتاج الیه آدمی ودر تمام صنایع بکار میرود

معادل ابجد

آهن

56

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری