معنی آمیخته
لغت نامه دهخدا
آمیخته. [ت َ / ت ِ] (اِ) جامه ای که جولایان پوشند.
آمیخته. [ت َ / ت ِ] (ن مف / نف) درهم کرده. مخلوط. ممزوج. مشوب. مختلط. ملبوک. آگسته. مدوف:
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر بآپیون.
رودکی.
- آمیخته تر بودن باکسی یا چیزی، سازگارتر، مألوف تر، مأنوس تر بودن با آن:
ای رفیقان سخن راست بگویم شنوید
طبع من باری، با شوّال آمیخته تر.
فرخی.
- آمیخته شدن، درهم شدن. اختلاط. (زوزنی). امتزاج. تمازج. التیاث. اِخلاص. تألف. تهویش. تأشّب. ارتباک. تهاوش. تهوش.
- آمیخته کردن، آمیختن.
- آمیخته ها، اضغاث.
درهم آمیخته
درهم آمیخته. [دَهََ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) مخلوط. ممزوج. لَجلَج: غاغه، غوغاء؛ مردم بسیار درهم آمیخته. (منتهی الارب).
آب آمیخته
آب آمیخته. [ب ِ ت َ / ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب مضاف: و عقرب را آب آمیخته و سخت رو. (التفهیم).
بهم آمیخته
بهم آمیخته. [ب ِهََ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) مخلوط. درهم شده. (فرهنگ فارسی معین). درهم و مخلوط و مختلط. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Mixed, Tempered
مترادف و متضاد زبان فارسی
درهم، عجین، قاطی، مختلط، مخلوط، مرکب، معجون، ممزوج، ناسره،
(متضاد) سره
فرهنگ فارسی هوشیار
در هم کرده، مخلوط، مختلط، ممزوج
آمیخته شدن
(مصدر) در هم شدن اختلاط امتزاج.
آمیخته کردن
(مصدر) آمیختن در هم کردن مخلوط کردن.
فرهنگ عمید
درهمریخته، درهمکرده، درهمشده، مخلوط،
حل جدول
فارسی به ایتالیایی
miscuglio
واژه پیشنهادی
بر آمیزی
معادل ابجد
1056