معنی آمدوشد
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
کلمات بیگانه به فارسی
آمدوشد
فرهنگ واژههای فارسی سره
رای، آمدوشد، رفت وآمد، رو و آی
فرهنگ عمید
لغت نامه دهخدا
عسبله. [ع َب َ ل َ] (ع مص) همدیگر آمدوشد مردمان و تردد ایشان. (از منتهی الارب). آمدوشد کردن مردمان و مراوده کردن آنها با هم. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اعفاق
اعفاق. [اِ] (ع مص) بی حاجت اکثر آمدوشد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در پی حاجتی بسیار آمدوشد نمودن: اعفق الرجل، اکثر الذهاب و المجی ٔ فی حاجه. (از اقرب الموارد).
معادل ابجد
355