معنی آماسیده

لغت نامه دهخدا

آماسیده

آماسیده. [دَ / دِ] (ن مف / نف) متوَرّم. منتفخ. متهبج. آماهیده. بادکرده. ورم کرده. پُف کرده. برآماسیده. تمیده: باثعالشفه، آماسیده لب. (ربنجنی).


شش آماسیده

شش آماسیده. [ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) بددل و بداندرون. (از ناظم الاطباء) (برهان). بددل. (انجمن آرا) (آنندراج). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را مکبود خوانند. (انجمن آرا).

فارسی به انگلیسی

آماسیده‌

Inflated, Tumid, Turgid

فرهنگ عمید

آماسیده

ورم‌کرده، بادکرده، پف‌کرده،


پف کرده

ورم‌کرده، آماسیده،

فرهنگ فارسی هوشیار

آماسیده

(اسم) متورم ورم کرده باد کرده آماهیده.


متخزب

آماسیده


حابن

شکم آماسیده

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

متورم

آماسیده

انگلیسی به فارسی

tumid

آماسیده


tumescent

آماسیده


inflated distribution

توزیع آماسیده

معادل ابجد

آماسیده

121

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری