معنی آماس

لغت نامه دهخدا

آماس

آماس. (اِ) آماه. وَرَم. تورّم.باد. نَفخ. برآمدگی. پف کردگی. تَهَبﱡج:
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی زآماس.
ناصرخسرو.
مُتنبی نکو همی گوید
بازدانید فربهی زآماس.
مسعودسعد.
و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند. (نوروزنامه).
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.
سنائی.
عقل را حایل جحیم شناس
نبود همچو فربهی آماس.
سنائی.
کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر
نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس
بعینه ٔ مثلش آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس.
ابن یمین.
وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن. و در متعدی آماسانیدن است.
- آماس لهات، آماس مزمن لهات، افتادن زبان کوچک.

آماس. (ع اِ) ج ِ اَمْس.


آماس کش

آماس کش. [ک َ / ک ِ] (نف مرکب) (اصطلاح طب) هَوکش. ضِد وَرم.

فارسی به انگلیسی

آماس‌

Bulge, Inflammation, Puff, Swell, Swelling, Tumescence, Tumidity, Turgidity, Turgidness

تعبیر خواب

آماس

دیدن آماس درخواب، مال بود. اگر بیند که بر تن او آماس پدید آمده بود، دلیل کند که به قدر آن او را مالی حاصل گردد، خاصه چون که در آن آماس ریم بیند، که بسیار بود - محمد بن سیرین

اگر بیند که بر تن او آماس بود، چنانکه او را رنج نماید، دلیل که به قدر آن مال حلال یابد. اگر آماس چنان نباشد که بدو رنج نماید، دلیل بر مال حرام کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن آماس بر تن، پنج وجه بود. اول: مالش زیاد گردد. دوم: زنی با منفعت خواهد. سوم: پسر آورد. چهارم: حاجتش روا گردد. پنجم: ایمن گردد از غمها. و اگر همه تن خود راآماس بیند، دلیل که این پنج چیز که یاد کردیم او را حاصل گردد. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ معین

آماس

(اِ.) = آماز: ورم، برآمدگی، آماده و آماز نیز گویند.

فرهنگ عمید

آماس

برآمدگی و تورم عضوی از بدن در اثر بیماری، جراحت یا کوفتگی، ورم،
برآمدگی غیرعادی،

حل جدول

آماس

ورم

پف


آماس شکم

نفخ

مترادف و متضاد زبان فارسی

آماس

آماه، باد، برآمدگی، پف، پیله، تاول، تورم، دمل، نفخ، ورم

فرهنگ فارسی هوشیار

آماس

برآمدی وورم عضوی از اعضای بدن

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

آماس

102

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری