معنی آلت

آلت
معادل ابجد

آلت در معادل ابجد

آلت
  • 431
حل جدول

آلت در حل جدول

  • ابزار و وسیله
مترادف و متضاد زبان فارسی

آلت در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ابزار، اسباب، افزار، دستگاه، مایه، وسیله، اندام، عضو
فرهنگ معین

آلت در فرهنگ معین

  • ابزار، وسیله، سبب، مایه، عضو، اندام، زین و برگ (اسب)، آلت تناسلی زن و مرد. [خوانش: (لَ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

آلت در لغت نامه دهخدا

  • آلت. [ل َ] (ع اِ) آله. واسطه ٔ میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری). ادات. ساز دست:
    ببازار شد مشک و آلت ببرد
    گروکان به پرمایه مردی سپرد.
    فردوسی.
    هیونی جدا زآلت بزم و خوان
    ز زرّینه هم برد با خود جوان.
    فردوسی.
    بفرمود شاه دلاور بدوی
    که رو آلت بزم شاهی بجوی.
    فردوسی.
    گر ایدون که دهقان بدی تنگدست
    سوی نیستی گشته کارش ز هست
    بدادی ز گنج آلت و چارپای
    نماندی که پایش برفتی ز جای. توضیح بیشتر ...
  • آلت. [ل َ] (اِ) هر یک از قطعات چوب باریک تراشیده بدرازا با درز و شکاف که در در و پنجره و قاب سقف بکار برند چون فاصله ٔ میان دو صفحه یا دو لغت یا دو شیشه و چهارسوی لغت یا شیشه را در درزهای آن استوار کنند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

آلت در فرهنگ عمید

  • هر چیزی که به‌وسیلۀ آن کاری انجام بدهند، ابزار، افزار،
    قطعات تخته یا فلز که در سقف، پنجره یا در به کار می‌برند،
    (زیست‌شناسی) اندام، عضو بدن،
    اندام تناسلی مرد یا زن،
    * آلت تناسلی: (زیست‌شناسی) در مرد بیضه و ذکر، در زن فَرْج و رَحِم،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آلت در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

آلت در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

آلت در فارسی به ترکی

ترکی به فارسی

آلت در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

آلت در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید