معنی آفرین

آفرین
معادل ابجد

آفرین در معادل ابجد

آفرین
  • 341
حل جدول

آفرین در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

آفرین در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • دعا، نیایش، تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح، احسنت، به‌به، حبذا، خوشا، خه‌خه، زه، زهی، مرحبا، مریزاد، وه، خوشی، خیر، سعادت،
    (متضاد) لعن، نفرین. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

آفرین در فرهنگ معین

  • تحسین، سپاس، درود، تهنیت، تبریک، دعای نیک. [خوانش: (~. ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
  • (فَ) (ص فا.) آفریننده: جهان آفرین، سخن آفرین.
لغت نامه دهخدا

آفرین در لغت نامه دهخدا

  • آفرین. [ف َ] (اِ) زه. فری. فریش. افرا. آباد. خَه. خهی. بَه. بَه بَه. پَه. پَه پَه. زهی. پَخ پَخ. آخ. (برهان). اَخ. (برهان). بخ. وَه. وَه وَه. شاباش. شادباش. شادزی. مریزاد. دستخوش. انوشه. انوشه بزی. چنانهن (؟). احسنت. مرحبا. بارک اﷲ. مرحباً بِک. طوبی لَک. بخ بخ. ماشأاﷲ:
    یکی یادگاری شد اندر جهان
    بر او آفرین از کهان و مهان.
    فردوسی.
    چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
    بر ایشان بداد آفرین گسترید
    همان شهریاران بدو آفرین
    همی خواندند از جهان آفرین. توضیح بیشتر ...
  • آفرین. [ف َ] (نف مرخم) مخفف آفریننده در کلمات مرکبه، چون آفرین آفرین، بکرآفرین، جان آفرین، جهان آفرین، دادآفرین، زبان آفرین، سحرآفرین، سحرحلال آفرین، سخن آفرین، صورت آفرین، گیتی آفرین:
    جهان شد ز دادش پر از آفرین
    بفرمان دادار دادآفرین.
    فردوسی.
    بشد زود اسحاق و کرد آفرین
    چنان خواستش زآفرین آفرین.
    شمسی (یوسف و زلیخا).
    همی ریخت از دیدگان آب زرد
    همی از جهان آفرین یاد کرد.
    فردوسی.
    که پیش تو آمد بدین هفت خوان
    بر این بر، جهان آفرین را بخوان. توضیح بیشتر ...
  • آفرین. [ف َ] (اِخ) تخلص شیخ قلندربخش هندوستانی که به فارسی شعر می سروده و منظومه ٔ تحفهالصنایع از اوست. || تخلص شاعری فارسی گوی از رؤسای قوم کاینهه ساکن اﷲآباد. || تخلص شاه فقیراﷲ لاهوری، که در بادی عمر زردشتی بوده و سپس بدین اسلام درآمده و به فارسی شعر بسیار گفته است. وفات او در 1143 یا 1154 هَ. ق. است. || تخلص زین العابدین نام، از شعرای اصفهان، شعرش نیکو و بسیار بوده و دیوان او در فتنه ٔ افغان از میان رفته و اشعار کمی از او متفرق مانده است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

آفرین در فرهنگ عمید

  • در برابر کار خوب کسی به او می‌گویند، فری، زه، زهی، خه، خهی، احسنت، بارک‌الله: بر آن «آفرین» کآفرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱)،
    (ادبی) [مجاز] شعری که در آن دیگری را ستایش کرده باشند، مدیحه،
    (بن مضارعِ آفریدن) = آفریدن
    آفریننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جان‌آفرین، جهان‌آفرین، سخن‌آفرین،
    [مقابلِ نفرین] دعای نیک: بی‌آزاری و خامشی برگزین / که گوید که نفرین بِه از آفرین (فردوسی: ۳/۲۸۰)،
    (اسم مصدر) [قدیمی] آفرینش: بر آن آفرین ﹋«︁فرین» آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱)،
    (اسم) [قدیمی] ستایش، شُکر، سپاس،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

آفرین در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

آفرین در فارسی به ترکی

نام های ایرانی

آفرین در نام های ایرانی

  • دخترانه، تشویق، هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، مرحبا، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نامجدید می سازد مانند ماه آفرین، آفرین دخت. توضیح بیشتر ...
ترکی به فارسی

آفرین در ترکی به فارسی

فرهنگ پهلوی

آفرین در فرهنگ پهلوی

فارسی به ایتالیایی

آفرین در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید