معنی آش ماست

حل جدول

آش ماست

دوغ با

دوغبا


نوعی آش

آش ماست

واژه پیشنهادی

آش ماست

سپید با

آشپزی

طرز تهیه آش ماست

  
  
طرز تهیه: لپه را از چند ساعت قبل خیس دهید. داخل قابلمه کمی روغن بریزید و روی حرارت متوسط قرار دهید.
2 عدد پیاز را خلالی خرد کنید و داخل قابلمه بریزید و کمی زردچوبه اضافه کنید. تفت دهید و پس از اینکه پیاز نرم شد لپه های خیس خورده را اضافه کنید. مجدد کمی تفت دهید سپس 4 لیوان آب اضافه کنید. حرارت را کم کنید و در قابلمه را ببندید تا لپه بپزد.
برنج را بشوئید و با 4 لیوان آب درون قابلمه بریزید و روی حرارت ملایم قرار دهید تا خوب بپزد و لعاب بیاندازد. سپس سیرهای کوبیده و لپه پخته را به برنج اضافه کنید (سیرها را با مقداری نمک، فلفل و زردچوبه بکوبید).
سبزی آش (ترکیب مساوی تره، گشنیز، جعفری، نعنا) را بشویید و ساطوری کنید (ریز خرد کنید). سپس همزمان با اضافه کردن لپه، سبزی را نیز به برنج اضافه کنید و اجازه دهید آش جا بیفتد (در طول پخت در قابلمه را باز بگذارید، در مدت پخت آش را هم بزنید تا ته نگیرد).
در فاصله ای که آش آماده میشود 1 عدد پیاز را رنده کنید و با فشار دست آب اضافی اش را بگیرید و داخل کاسه ای بریزید. گوشت چرخ کرده و نمک و فلفل را اضافه کنید و خوب مخلوط کنید؛ سپس گوشت را قلقلی کنید. گوشت های قلقلی را در روغن سرخ کنید و در اواخر کار همراه با 1 عدد پیاز سرخ شده به آش اضافه کنید.
پس از اینکه آش اماده شد از روی حرارت بردارید؛ سپس ماست را به آش اضافه کنید و هم بزنید. آش را در کاسه بریزید و سرو کنید (ماست را پیش از اضافه کردن به آش کمی با قاشق هم بزنید تا ماست نبرد).
نکته ها: میتوانید در صورت تمایل مقدار سبزی آش را کمتر یا بیشتر کنید. دقت کنید که استفاده بیش از حد نعنا آش را تلخ میکند. در طول مدت پخت اگر آب آش کم بود میتوانید آب جوش اضافه کنید.


طرز تهیه آش ماست ( خراسان )

طرز تهیه: سیرها را بهمراه مقداری نمک، فلفل و زردچوبه بکوبید. سینه های مرغ را بپزید، سپس تکه تکه کنید. پیازها را ریز خرد کنید و در مقداری روغن تفت دهید.
برنج را بشوئید و با 5 لیوان آب درون قابلمه بریزید و روی حرارت ملایم قرار دهید تا خوب بپزد و لعاب بیاندازد. سپس سیرهای کوبیده را به برنج اضافه کنید.
پس از 15 دقیقه شوید را اضافه کنید. لپه ها را که از شب قبل خیس داده اید جداگانه بپزید و به مخلوط برنج اضافه نمائید و آش را خوب مخلوط کنید.
پس از 15 دقیقه باید تکه های مرغ را اضافه کنید، 10 دقیقه خوب مخلوط کنید سپس نصف  پیاز داغ را به آش اضافه کنید، آش را از روی حرارت بردارید و ماست را داخل آش بریزید.
آش را خوب هم بزنید تا ماست کاملا با مواد مخلوط شود. سپس داخل کاسه بریزید و با نصف باقی مانده پیاز داغ ها و مقداری نعناع داغ تزئین کنید (برای تهیه نعناع داغ باید مقداری نعناع خشک را 5 دقیقه در اب خیس کنید سپس 1 دقیقه در مقداری روغن تفت دهید).
نکته ها: ماست را قبل از ریختن داخل آش حتما داخل کاسه ای بریزید و خوب هم بزنید تا ماست پس از ریختن داخل آش نبرد.

تعبیر خواب

ماست

دیدن ماست شیرین، دلیل منفعت بود و ماست ترش، دلیل غم و اندوه بود. - محمد بن سیرین

دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند. - حضرت دانیال

دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

آش

غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ می‌کنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده می‌شود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست، آش ماش،
مایعی که برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار ببرند، آهار،
* آش ابودردا: آشی که با خمیر آرد گندم به نیت شفای بیمار می‌پزند و به مستحقان می‌دهند،
* آش پشت‌پا: [مجاز] آش رشته که در روز سوم یا پنجم یا هفتم حرکت مسافر به نیت صحت و سلامت و شگون سفر او می‌پزند،
* آش دادن: (مصدر متعدی) دباغت کردن پوست حیوانات و عمل‌آوردن آن‌ها،
* آش رشته: آشی که با رشته‌های خمیر آرد گندم و حبوبات و سبزی می‌پزند می‌کنند و اغلب کشک هم به آن می‌زنند،
* آش شله‌قلمکار: آشی که با حبوبات و گوشت له‌کرده درست می‌کنند و بیشتر در ایام محرم و صفر نذری می‌دهند،


ماست با

آشی که در پختن آن ماست به کار می‌برند، آش ماست،

فرهنگ فارسی هوشیار

ماست پا

(اسم) آشی که در آن ماست کنند آش ماست.


ماست

(اسم) خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. ‎ 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن. بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد. رنگش مثل ماست پرید. . . یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن. از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد) . یا ماست ها را کیسه کردن. از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت.

لغت نامه دهخدا

ماست

ماست. (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج). چغرات و شیری که بواسطه ٔ ماستینه بسته شده باشد. (ناظم الاطباء). خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه ٔ آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود. (فرهنگ فارسی معین). سانسکریت، مستو (سرشیر حامض) ارمنی، مچوم (شیر ترش)، مچنیم (چسبانیدن، بستن، منجمد شدن). بلوچی، مذغ، مسته (بستن، منجمد شدن)، مستغ (ماست). افغانی، ماسته (شیر دلمه شده). کردی، مازد (شیر دلمه) ایضاً کردی، ماست (شیر بسته). گیلکی، یرنی و نطنزی، ماست. فریزندی، ماس. سمنانی، مست. سنگسری، موست. سرخه یی، لاسگردی و شهمیرزادی، ماست. بعضی پنداشته اند که ماست عربی است و از «مأس » مأخوذ است، در قاموس آمده: «مأست الناقه، یعنی سخت شد به شتر گردآمدن شیر در پستان او». این معنی ربطی به «ماست » فارسی ندارد و باید دانست که ماست در عربی از فارسی مأخوذ است و عربی آن، رائب است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). غمیم. رَثو. رَثیئَه. (منتهی الارب). رائب. جغرات. چغرات. صغرات. صقره. صقرات. صغراط. صقراط. یُغَرد یغرت. یاقورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انواع دارد: ماست قالبی. ماست کیسه ای. ماست کوزه ای. ماست کاسه ای. ماست خیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
کرد از بهر ماست تیریه خواست
زانکه درویش بود و عاریه خواست.
شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
الماست و الرائب و الشیراز کلها تبرد و تطفی و تنفخ. محمد زکریای رازی. (یادداشت ایضاً).
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان، پر زماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک.
منطقی (یادداشت ایضاً).
از ایشان سبک اردشیر آب خواست
یکایک ببردندبا آب ماست.
فردوسی.
بیاورد زن خوان و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست.
فردوسی.
وز خس و از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست.
ناصرخسرو.
گفت با ماست خورده ام بسیار
صد ره و بیشتر نه خود یکبار.
سنائی.
کسی را که در خانه نه قالی باشد نه حصیر، نه نان و نه خمیر و نه گوشت و نه فطیر و نه ماست باشدش و نه پنیر. (بهاءالدین ولد).
دوغبایی بپز که از چپ و راست
دروی افتند چون مگس درماست.
سعدی.
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ.
(گلستان).
یک صباحی بوقت، شاگرد ماست بندی از در مدرسه ٔ بابا می گذشته و ظرفی ماست داشته. (مزارات کرمان ص 41، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مایه ام بنهاد مقداری که خواست
شیر بودم بعد از آنم کرد ماست.
بسحاق اطعمه.
- از سفیدی ماست تا سیاهی زغال، در تداول عامه، همه چیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- رنگ کسی مثل ماست پریدن، در تداول عامه، از ترس شدید یا بیماری و یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورت وی پریدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- گور ماست. رجوع به همین ماده شود.
- ماست بستن، اِرابَه. ماست زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماست زدن و ماست بندی شود.
- ماست به دهان مایه زدن (یا کردن). رجوع به ترکیب ماست تو (ی) دهن... شود.
- امثال
ماست به دهانش مایه زده اند (یا) مایه کرده اند؛ نظیر: آرد بدهنش گرفته. (امثال و حکم ص 1388).
- ماست تو (ی) دهن کسی بودن، به موقع از گفتن حرفی خودداری کردن. در مقام گفتار ساکت و صامت نشستن و در نتیجه فرصت را از دست دادن و گرفتار زیان مادی یا معنوی شدن، وقتی فلانی داشت این میوه ها را به تو قالب می کردماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارند (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- ماست را هم نمی برد، در تداول عامه، بسیار کند است (چاقو، کارد) (فرهنگ فارسی معین).
- ماست مالی. رجوع به همین ماده شود.
- ماست مالی کردن. رجوع به همین ماده شود.
- ماست موسیر، موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- ماست و چغندر، ماست و لبو. نوعی پیش غذا که هنوز هم متداول است و برای تهیه ٔ آن نخست چغندر را به تنور پزند و سپس پوست کنده تکه تکه نمایند آنگاه آنها را در بشقابی تخت قرار دهند و روی آنرا با ماست نیم چکیده پوشانند و بر روی آن با نقش ونگار گرد دارچین و جز آن ریزند و بر سفره گذارند.
- ماست و شیره، نوعی غذاست مردم تنگدست را و آن افزودن مقداری شیره بر ماست است که آن را تا حد لازم شیرین و مطبوع سازد آنگاه آنرا با نان خورند.
- ماست و لبو، ماست و چغندر. رجوع به همین ترکیب شود.
- ماست ها را کیسه کردن،جا خوردن. ترسیدن از تهدید کسی. غلاف کردن و دم درکشیدن یا دست از کار خود برداشتن و جاخوردگی و ترس خودرا بخوبی نشان دادن، تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت و مثل آدم یک گوشه نشست. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). مرعوب شدن. ترسیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مو از ماست کشیدن، سخت زیرک و بافراست بودن. سخت دقیق بودن، در حساب و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
ماست چکیده به خایه می مالد، مثل است. (آنندراج).
ماست و دروازه هر دو می بندند، نظیر: بز و شمشیر هر دو درکمرند. (امثال و حکم، ص 1388). یعنی این دو چیز را اختلاف بسیار است. و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 330 و 316 شود.
ماست و سیاه تخمه، کار را مشکل کرده. (امثال و حکم ص 1388).
ماستی که ترش است از تغارش پیداست. (امثال و حکم ص 1388).
راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن، نظیر: با آن زبان خوشت یا پول فراوانت یا راه نزدیکت. (امثال و حکم ص 858).
عجب ماستی خریدیم که همه دوغ پتی بود؛ یعنی آنچه شد همه جز آن بود که می بیوسیدیم. (امثال و حکم ص 1090).
ماهی و ماست عزرائیل می گوید باز هم تقصیر ماست، نظیر: لاتأکل السمک و تشرب اللبن. (امثال و حکم ص 1396).
|| علک رومی را نیز ماست می گویند که مصطکی باشد و آن صمغی است که خایند. (برهان). مصطکی. (ناظم الاطباء). به این معنی تصرفی است در مصطکی. (حاشیه ٔ برهان چ معین).


آش

آش. (اِ) آنچه پزند از طعام. یا طعام رقیق آشامیدنی. مَرَق:
رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش.
ناصرخسرو.
این آشها را مدبران ملائکه از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرستند و دو تن فرشته برهر خوان ایستاده اند و محافظت می کنند. (کتاب المعارف). و از تو هم بخورند از کژدم و مار و پرنده و بر آش جهان ترا نواله کنند. (کتاب المعارف).
تا تو در بند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی
خوردن اینجا روا نمیدارند
در بهشت آش و سفره کی آرند
در بهشت ار خوری جو و گندم
هم ّ آدم کنی پی خود گم.
اوحدی.
هرچه در وجه آش و نان تو نیست
بفشان و بده که آن تو نیست.
اوحدی.
|| طعامی خاص که باقسام پزند روان و با برنج و غالباً با سبزی و حبوب و دانه ها و ترشی ها و چاشنی ها. و این همان ابا و با و وا باشد:
نه همچو دیگ سیه رو شوم ز بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برای کاسه ٔ آش.
ابن یمین.
در حجره نشسته بودیم و آش کدو می پختیم. (انیس الطالبین بخاری). حلق های شما را گرفتیم تا نتوانید آش خوردن. آن درویشان بذوق تمام آش را بخدمت خواجه حاضر کردند. (انیس الطالبین بخاری). چون چهار دانگ راه آمدم آش را از دیگ کشیدید. (انیس الطالبین بخاری). [مقصود از این آش شیربرنج است] آن مقداری که آش پخته گردد آن درویش ابراهیم بر همان صفت بود. (انیس الطالبین بخاری).
مطبخی را دی طلب کردم که بغرائی پزد
تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته.
کاتبی ترشیزی.
- آش آب غوره، آش آب لیمو، آش آب نارنج،آبغوره با و آب لیموبا و آب نارنج با است که آچار آن ازافشره ٔ غوره و لیموی ترش و نارنج کنند.
- آش آلو، آلوباست که چاشنی آن آلوست و عرب آن را اجاصیه گوید.
- آش آلوچه، آلوچه با:
آش آلوچه خوش و معتدل آمد بمزاج
ای دل از آش چنین دست مداری زنهار.
بسحاق اطعمه.
- آش آلوزرد، آشی که چاشنی آلوزرد دارد.
- آش ابودردا، آشی که برای شفای دردمندان و بیماران پزند و بمستحقان دهند، و نسبت آن به ابوالدرداء عویمربن مالک صحابی کنند و بی شک حروف درد در ابودردا و مشابهت آن با درد به معنی بیماری در فارسی منشاء این نسبت شده است.
- آش ارزن. رجوع به آش الم و آش گاورس شود.
- آش الم، آشی است که بجای برنج گاورس دارد:
قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم
میخورند این دو غذا در سربند کلبار.
بسحاق اطعمه.
- آش اُماج، آشی که اماج (خمیرهای ریز است چندِ عدسی) در آن کنند.
- آش امام زین العابدین، آشی که در آن انواع سبزیها و گوشت کنند و آن را بنذر پزند و بفقرا بخشند. و آن را شله قلمکار نیز گویند.
- آش انار، آشی که آچار آن آب انار است. ناربا.
- آش برگ، آشی که اسفناج یا برگ چغندر سبزی آن است. و آش رشته را نیز گویند.
- آش بغرا، آشی بوده که در آن گوشت و دنبه می کرده اند و خمیری چون اماج یا رشته نیز داشته است، و گویند آن منسوب به بغراخان پسر قدرخان است:
مطبخی را دی طلب کردم که بغرائی پزد
تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته
گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد
گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته.
کاتبی ترشیزی.
- آش پشت پا، قفابا، آشی که پس از مسافرت کسی بروز سوم پزند و آن را بشگون دارندصحت و سلامت مسافر و کوتاهی سفر او را.
- آش ترخنه، آش جو مقشر.
- آش ترخنه دوغ، آشی که جو مقشر در دوغ تر نهاده وسپس خشک کرده در آن ریزند.
- آش ترش، هر آش که در آن قسمی ترشی کرده باشند:
فصل رابعهمه از آش ترش خواهم گفت
ای که صفرات گرفته ست ز پار و پیرار.
بسحاق اطعمه.
- آش تره جعفری، آشی که سبزی آن تره و جعفریست. و آن را شوربا نیز گویند.
- آش تمر، آشی که آچار آن تمر هندیست.
- آش جو، آشی که دانه اش بلغور و جریش جو است.
- آش جو نعمّه، آشی که قطعات خمیر بشکل لوزی در آن کنند، و تتماج همانست.
- آش حلیم، آشی است که از گندم و گوشت و نخود پزند و سخت بورزند تا اجزاء آن در هم پیوندد. و آن را گندم با و کشک با نیز گویند، و عرب هریسه خواند، و این آش سبزی ندارد.
- آش خلو، آش آلو یا قسمی از آلو:
در آش خلو کوفته دیدم که بدعوی
برد آن گرو از میوه که با هیئت بِه ْ بست.
بسحاق اطعمه.
- آش خلیل، آش خلیل اﷲ، آشی که دانه ٔ آن عدس است.
- آش درهم جوش، آشی که سبزیها و حبوبات گوناگون در آن ریخته باشند و از آنرو نامطبوع شده باشد: مثل آش درهم جوش، مخلوطی از بسیار چیزهای نامتناسب.
- آش دوغ، آشی که آچار آن دوغ ماست یا دوغ کشک است و در آن گاهی گوشت بره نیز ریزند:
ساعد و ران بره و آش دوغ
میکشد از ساق چغندر بلا.
بسحاق اطعمه.
- آش رشته، آشی که در آن رشته ٔ خمیر ریزند. و در تداول اطفال به معنی حجامت است.
- آش زرشک، آشی که چاشنی آن زرشک است:
صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت
لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
- آش زیره، آش شوربا که از ابازیرْ زیره دارد. زیره با. زیرباج:
چنان آش زیره ز کرمان براند
کز او یلغز کوفته بازماند.
بسحاق اطعمه.
- آش ساده، آش بی ترشی.
- آش ساک، آشی که سرکه و اسفناج دارد.
- آش سرخ حصار، آش قجری.
- آش سرکه، آش که در آن به آچار سرکه کنند. سرکه با. سکبا:
چار ارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست
روپیاز و مس چغندر، دنبه سیم و گوشت زر.
بسحاق اطعمه.
- آش سماق، آشی که آچار آن سماق است:
سر میسره گشته آش سماق
که بود از چغندر بدستش چماق.
بسحاق اطعمه.
- آش شلغم، آشی که در آن شلغم مُقشر و خردکرده ریزند. شلغم شوربا. لفتیه.
- آش شُلّه زرد، آشی که تنها از برنج و شکر کنند و ابازیر زعفران بدان زنند و خلال پسته و بادام نیز در آن ریزند.
- آش شُلّه قلمکار، آش امام زین العابدین:مثل آش شله قلمکار؛ مخلوطی از چیزهای نامتناسب.
- آش شله ماش، آشی ازبرنج و ماش، تنک تر از کته ٔ ماش و ستبرتر از آش ماش.
- آش شوربا، آشی که از تره و جعفری و برنج و کمی لپه کنند.
- آش عدس، آشی که از حبوب ْ عدس دارد.
- آش غوره، آشی که آچار آن غوره ٔ تازه است. غوره با. حِصرمیه.
- آش قارا، آشی که درآن قره قوروت کنند. مصلیه. رخبین با.
- آش قجری، آشی که سلاطین قاجار سالی یک بار در ییلاق شمیران می پختند و زنان شاه و رجال و اعیان و زنانشان در پاک کردن حبوب و بُقول و پختن آن همدستی می کردند، و آن را گاهی در قریه ٔ سرخ حصار طبخ میکردندو از آنرو آش سرخ حصار نیز نامیده میشد. مثل آش قجری یا مثل آش سرخ حصار؛ تشبیهی مبتذل است مخلوطی از بسیار چیزهای نامتناسب.
- آش کدو، شوربائی که کدو نیز بر آن مزید کنند.
- آش کرَم، آش کلم، کرنبیه.
- آش کشک، آشی که ترشی آن دوغ کشک است و آن را در قدیم پینوئین می گفته اند.
- آش کشکاب، کشکاب،آش جو:
در زمانی که چنین نعمت هر جنس خوری
آش کشکاب در آن حال بخاطر میدار.
بسحاق اطعمه.
- آش کلم، آشی که در آن کلم مُقشر خردکرده ریزند و به عربی کرنبیه گویند.
- آش گاورس، آش الم.
- آش گوجه، آشی که آچار گوجه ٔ تر دارد.
- آش گوجه برغانی، آشی که در آن گوجه ٔ برغانی خشک که نوع بهتر و درشت تر گوجه ها است ریزند.
- آش لخشک، آش جو نعمه.
- آش ماست، آشی که ترشی آن ماست است.
- آش ماش، آشی که دانه ٔ آن ماش است.
- آش میویز، آشی که در آن مویز یعنی انگور خشک ریزند. مویزوا:
بتعجیل آمد روان زاصفهان
بسر آش میویز با ناردان.
بسحاق اطعمه.
- آش ناردان، آش ناردانگ، آشی که در آن اناردانه ٔ خشک بستانی یا جنگلی کنند.
- آش ویشیل، بلهجه ٔ بعض ولایات آش بی ترشی.
- آش یا ولی اﷲ، فیرنی. و در بعض جاها بکلمه ٔ آش معنی پلاو (پُلَو) دهند.
- امثال:
آش دهن سوزی نبودن، بسیار مطلوب نبودن.
آشی برای کسی پختن، کسی را در نهانی بایذاء کسی برانگیختن.
این آش و این نقاره، با کار و عملی صعب مزدی اندک.
کاسه ٔ از آش گرمتر، مرادف دایه ٔ از مادر مهربانتر:
کیسه ٔ بیشتر از کان که شنید
کاسه ٔ گرمتر از آش که دید؟
جامی.
هرجا آش است کَل فرّاش است، هرجا طعامی یا سودی هست او در آنجاست.
همان آش در کاسه است، همان آش است و همان کاسه، هیچگونه بهبودی درامر نیست.

معادل ابجد

آش ماست

802

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری