معنی آشکارکردن

حل جدول

انگلیسی به فارسی

announce

آشکارکردن


light

آشکارکردن


bare

آشکارکردن لخت


open

آشکارکردن بسط دادن


wrathful

عشق یا کینه خود را آشکارکردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ابراز

آشکاری، نشان دادن، آشکارکردن، نمایانی، نمایش

فرهنگ فارسی هوشیار

نمایانیدن

(مصدر) نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن.


عرض داشتن

‎ نمایاندن آشکارکردن، داد خواستن، درخواست کردن


نمایاندن

(مصدر) نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن.


سنح

میانه ی راه ‎ سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای


استبانه

‎ پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن ‎ (مصدر) پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، (مصدر) پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، (اسم) هویدایی ظهور.


ابدا ء

‎ آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن (مصدر) آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتدا ء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را.

لغت نامه دهخدا

تجلیة

تجلیه. [ت َ ی َ] (ع مص) (از: «ج ل ی ») آشکارکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط): ان اﷲ یجلی الساعه؛ ای یظهرها. (اقرب الموارد). خداوند آشکار می کند قیامت را. (ناظم الاطباء). || پیشی گرفتن در حلبه. (اقرب الموارد).


معالنة

معالنه. [م ُ ل َ ن َ](ع مص) با هم آشکار و هویدا نمودن. عِلان.(منتهی الارب)(از آنندراج)(از ناظم الاطباء). با هم آشکارکردن دشمنی.(از اقرب الموارد). || به کسی اظهار ساختن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء). اظهار کردن کاری بر کسی.(از اقرب الموارد).

معادل ابجد

آشکارکردن

796

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری