معنی آشکار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص.) ظاهر، هویدا، (ق.) علناً، (اِ.) صورت. مق معنی، حواس ظاهر. [خوانش: (شْ یا ش ِ)]
فرهنگ عمید
آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد، نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح،
* آشکار شدن: (مصدر لازم) آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن،
* آشکار کردن: (مصدر متعدی)
آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن،
فاش کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
برملا، بیپرده، بین، پدیدار، پیدا، پیدا، جلوهگر، جلوهگر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا،
(متضاد) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی،
فارسی به انگلیسی
Apparent, Blatant, Broad, Explicit, Clear, Conspicuous, Decided, Definite, Distinct, Evident, Express, Forth, Manifest, Obvious, Open, Open-And-Shut, Out, Outward, Overt, Palpable, Patent, Plain, Pointed, Prominent, Public, Self-Evident, Self-Explanatory, Sharp, Speaking, Transparent
فارسی به ترکی
açık seçik, apaçık, aşikâr, aşkar, açık, belli, görünen
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) ظاهر هویدا بارز مشهود مقابل پنهان نهان مخفی ناپیدا ناپدید نهفته، در جلوت جهرا علانیه علنا مقابل در خلوت خفیه سرا، (اسم) صورت مقابل معنی، حواس ظاهر.
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
522