معنی آشغال

لغت نامه دهخدا

آشغال

آشغال. (اِ) فضول چیزی:آشغال سبزی. آشغال کلّه. || سقط. نابکار. افکندنی. آخال. آشخال. خاش و خش. خش و خاش. خاشک. خاشاک. خاش و خماش. خماشه. خماش. آقال. داس و دلوس. حثاله. خس. || دَم ِ جارو. خاکروبه. قمامه.

فارسی به انگلیسی

آشغال‌

Chaff, Garbage, Litter, Peeling, Refuse, Rubbish, Stuff, Trash, Waste

فارسی به ترکی

فرهنگ عوامانه

آشغال

خرده ریز و باقی مانده کثافت یا هرچیز دیگر است.

فرهنگ معین

آشغال

هر چیز دور ریختنی، (کن.) آدم بی ارزش و پست. [خوانش: (اِ.) = آشخال: ]

حل جدول

آشغال

آت

خرده ریز و باقی مانده هرچیز دیگر.

آخال

آخال، خرده ریز و باقیمانده هر چیز دیگر

تخ

آخال، خرده ریز و باقی مانده هرچیز دیگر

اخال

خش و خاش، خاشاک، خاکروبه، هر چیز دور ریختنی

فرهنگ فارسی هوشیار

آشغال

فضولات چیزی، خاکروبه

فارسی به ایتالیایی

آشغال

immondizia

spazzatura

فرهنگ عمید

آشغال

خاشاک، خاک‌روبه،
[مجاز] هر چیز دورریختنی: آت‌آشغال،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشغال

آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف

معادل ابجد

آشغال

1332

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری