معنی آشامیدن

لغت نامه دهخدا

آشامیدن

آشامیدن. [دَ] (مص) بلعیدن یعنی فروبردن مایعی. نوشیدن. نوش کردن. درکشیدن. کشیدن. گساردن (در شراب). آشمیدن. پیمودن (باده). خوردن. حسو. (دهار). شرب. تکرّع. تجرّع. تشرّب. احتسا. تَرَمﱡق: حصیری... می آمد دُردی آشامیده. (تاریخ بیهقی).
تا بی ادبی همی توانی کرد
خون علما بدم بیاشامی.
ناصرخسرو.
تا تشنه و بیطاقت بچاهی رسید قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند. (سعدی).


پیمانه آشامیدن

پیمانه آشامیدن. [پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ دَ] (مص مرکب) شراب خوردن. باده نوشیدن:
چو آشامیدم این پیمانه را پاک
درافتادم ز مستی بر سر خاک.
(گلشن راز).

فارسی به انگلیسی

آشامیدن‌

Consume, Drink, Imbibe

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

آشامیدن

(دَ) (مص م.) نوشیدن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشامیدن

خوردن، گساردن، نوش‌کردن، نوشیدن،
(متضاد) تناول‌کردن، خوردن

فرهنگ عمید

آشامیدن

فروبردن آب یا مایع دیگر به حلق، نوش کردن، نوشیدن: ای ترک می‌آشام که گفتت که می آشام / در خانهٴ من باده بیاشام بیا شام (؟: لغت‌نامه: آشام)،

فرهنگ فارسی هوشیار

آشامیدن

نوشیدن، خوردن مایعات


پیمانه آشامیدن

(مصدر) شراب خوردن باده نوشیدن: چو آشامیدم این پیمانه را پاک در افتادم زمستی بر سر خاک. (گلشن راز)


خون آشامیدن

(مصدر) نوشیدن خون، خونخواری کردن بیرحمی کردن سفاکی کردن.

واژه پیشنهادی

از ابزارهای خوردن و آشامیدن

آستین فنجان قهوه

استکان

معادل ابجد

آشامیدن

406

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری