معنی آش

آش
معادل ابجد

آش در معادل ابجد

آش
  • 301
حل جدول

آش در حل جدول

  • سوپ ایرانی
  • طعام رقیق
  • غذای آبکی
  • مایع دباغی پوست
  • با، غذای ساده، طعام رقیق، غذای آبکی، سوپ ایرانی، غذای بیمار
  • با
مترادف و متضاد زبان فارسی

آش در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

آش در فرهنگ معین

  • غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند، آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند، برای کسی پختن توطئه ای برای کسی ترتیب دادن، همان ~ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکر [خوانش: [سنس. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

آش در لغت نامه دهخدا

  • آش. (اِ) آنچه پزند از طعام. یا طعام رقیق آشامیدنی. مَرَق:
    رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
    گر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش.
    ناصرخسرو.
    این آشها را مدبران ملائکه از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرستند و دو تن فرشته برهر خوان ایستاده اند و محافظت می کنند. (کتاب المعارف). و از تو هم بخورند از کژدم و مار و پرنده و بر آش جهان ترا نواله کنند. (کتاب المعارف).
    تا تو در بند قلیه و نانی
    کی رسی در بهشت رحمانی
    خوردن اینجا روا نمیدارند
    در بهشت آش و سفره کی آرند
    در بهشت ار خوری جو و گندم
    هم ّ آدم کنی پی خود گم. توضیح بیشتر ...
  • آش. (اِ) آهر. آهار. بت. پت. شوی و شو که بجامه کنند. || ترکیبی مایع که پوست خام در آن آغارند پیراستن و دباغت را. خورش. || لعاب که بر ظروف سفالین و فلزین دهند. || لعابی که به پشم زنند نمد ساختن را.
    - آش کردن، دباغت و پیراستن ادیم. آغاردن پوست در خورش. رجوع به آشدار شود. توضیح بیشتر ...
  • آش. (اِخ) نام قریه ای بخراسان. و از آنجاست محمدبن احمد ملقب به ابوبکر الخبازی خطیب و او بمرو بوده و در 503 هَ. ق. دیواری بر او افتاده ودرگذشته است. || وادی آش. رجوع به وادی آش شود. || قصر آش، نام موضعی به اندلُس. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

آش در فرهنگ عمید

  • غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ می‌کنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده می‌شود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست، آش ماش،
    مایعی که برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار ببرند، آهار،
    * آش ابودردا: آشی که با خمیر آرد گندم به نیت شفای بیمار می‌پزند و به مستحقان می‌دهند،
    * آش پشت‌پا: [مجاز] آش رشته که در روز سوم یا پنجم یا هفتم حرکت مسافر به نیت صحت و سلامت و شگون سفر او می‌پزند،
    * آش دادن: (مصدر متعدی) دباغت کردن پوست حیوانات و عمل‌آوردن آن‌ها،
    * آش رشته: آشی که با رشته‌های خمیر آرد گندم و حبوبات و سبزی می‌پزند می‌کنند و اغلب کشک هم به آن می‌زنند،
    * آش شله‌قلمکار: آشی که با حبوبات و گوشت له‌کرده درست می‌کنند و بیشتر در ایام محرم و صفر نذری می‌دهند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

آش در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

آش در فارسی به ترکی

گویش مازندرانی

آش در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

آش در فرهنگ فارسی هوشیار

  • آنچه از طعام پخته گردد، غذای آبدار
فارسی به ایتالیایی

آش در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
عبارت های مشابه