معنی آسموغ
لغت نامه دهخدا
آسموغ. (اِخ) نام دیوی از تابعان آهرمن که سخن چینی و دروغ گفتن میان دو کس و جنگ انداختن دو تن بدو متعلق است. (جهانگیری). آشموغ:
گفته اش جملگی دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
چنین قصه ها خود نباشد دروغ
نماند بافسانه ٔ آسموغ.
؟ (از کتاب موسوم بخرم بهشت، از انجمن آرا).
آشموغ
آشموغ. (اِخ) نام دیویست از پیروان آهرمن که سخن چینی و دروغ گفتن از کسی بدیگری و جنگ افکندن میان دو تن شغل اوست. برای امثله رجوع به آسموغ شود.
سخن چین
سخن چین. [س ُ خ َ] (نف مرکب) آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غَمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی:
گفته اش سربسر دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
سدیگر سخن چین و دورویه مرد
بکوشد برانگیزد از آب گرد.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
مده نزد خود راه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
اسدی.
هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338).
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است.
سعدی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ.
فرهنگ عمید
دیوی از پیروان اهریمن که به سخنچینی و دروغ گفتن میپردازد: گفتهاش جملگی دروغ بُوَد / او سخنچین چو آسموغ بُوَد (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴)،
فرهنگ معین
(ص.) نک آشموغ.
حل جدول
معادل ابجد
1107