معنی آزمند
لغت نامه دهخدا
آزمند. [م َ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است.
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع،
(متضاد) قانع
فرهنگ معین
(مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار.
فرهنگ عمید
صاحب آز، حریص، آزور، آزناک،
حل جدول
حریص، طمع کار
شره
آزمند شدن
طماعت
آزمند و خسیس
تنگچشم
تنگ چشم
طماع و آزمند
حریص
آزمند و حریص
شره
فارسی به انگلیسی
Avaricious, Avid, Covetous, Grasping, Greedy, Mercenary, Money-Grubber, Pig, Piggish, Wolf
آزمند بودن
Covet
فرهنگ فارسی هوشیار
حریص، مولع، شره، طمعکار
واژه پیشنهادی
شهی
معادل ابجد
102