معنی آدم ندیده

حل جدول

آدم ندیده

مثل فرد ناآشنا با تمدن


ندیده

فرزند نبیره

لغت نامه دهخدا

ندیده

ندیده. [ن َ دی دَ / دِ] (ن مف مرکب) دیده نشده. رؤیت ناشده. نادیده. پنهان از نظر. نامرئی: خدای ندیده. || (ق مرکب) بی آنکه ببیند. بدون رؤیت.
- ندیده خریدن، بی مشاهده و معاینه و دیدن خریدن.
|| (ن مف مرکب) ندیدبدید. نودولت. نوکیسه. تازه به دوران رسیده. تازه به عرصه رسیده. که پس از عمری فقر و تنگدستی و محرومیت تازه به نوائی و ناز و نعمتی رسیده است و خود را گم کرده.
- آب ندیده، آنچه هنوز شسته نشده است. که آب بدان نرسیده است: پارچه ٔ آب ندیده. کاغذ آب ندیده. کوزه ٔ آب ندیده.


آب ندیده

آب ندیده. [ن َ دی دَ / دِ] (ن مف مرکب) جامه یا سفال و مانند آن که هیچگاه شسته نشده و آب بدان نرسیده باشد: کوزه ٔ آب ندیده. کرباس آب ندیده.


ندیده گرفتن

ندیده گرفتن. [ن َ دی دَ / دِ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) ندیده انگاشتن. رجوع به ندیده انگاشتن شود.


ندیده انگاشتن

ندیده انگاشتن. [ن َ دی دَ/ دِ اِ ت َ] (مص مرکب) غمض عین. ندیده گرفتن. به روی خود نیاوردن. تجاهل کردن. خود را به ندیدن زدن.


خلل ندیده

خلل ندیده. [خ َ ل َ ن َ دی دَ / دِ] (ن مف مرکب) بدون عیب. بی نقص:
دستی سلب خلل ندیده
برد از پی آن سلب دریده.
نظامی.


آدم

آدم. [دَ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس.ناس. || خادم.ج، آدمها. || (ص) نیک تربیت شده. مؤدب.
- امثال:
آدم از کوچکی بزرگ میشود، خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود.
آدم به آدم بسیار ماند، آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد، مردمان بایدبیکدیگر مدد و یاری دهند.
آدم به آدم میرسد کوه بکوه نمیرسد، هرچند سالها یا مرحله ها از یکدیگر دور بودیم و امید دیدار نداشتیم اکنون باز یکدیگر را دیدیم.
آدم با آدم خوش است، لذت حیات در معاشرت و خلطه و آمیزش است.
آدم با کسی که علی گفت عمر نمیگوید، نفاق پس از اتفاق نیکو نباشد.
آدم بدحساب دو بار میدهد، بدمعاملگی موجب زیان و خسران است.
آدم بی اولادپادشاه بی غم است، پرورش و تربیت اولاد سخت دشوار باشد.
آدم تا کوچکی نکند بزرگ نشود؛ خضوع مایه ٔ رفعت قدر و بزرگی است.
آدم حسابش را پیش خودش میکند، از شرمگنی و حجب دیگران استفاده ٔ سوءنباید کردن.
آدم دو بار به این دنیا نمی آید، باید از لذات حیات هرچه بیشتر تمتع برد.
آدم دو دفعه نمی میرد، گاه دفاع از حق و حقیقتی رعب و هراس ناسزاوار است.
آدم که از زیر بته بیرون نیامده است، همه کس را اقربا و خویشان باشد.
آدم لخت کرباس پهنادار خواب بیند، امید و طمعی نابجاست.
آدم مال را پیدا میکند، مال آدم را پیدا نمیکند، از صرف مال در جای خویش دریغ و مضایقت سزاوار نیست.
آدم نترس سر سلامت بگور نمیبرد، ناپروائی و بی باکی سبب مرگ و هلاکت تواند بود.
آدم ندار را سر نمیبرند، المفلس فی امان اﷲ.
آدم نفهم هزار من زور دارد، نادان غالباً در آنچه نداند ستیز و لجاج کند.
آدم نمیداند بکدام سازَش برقصد، هر ساعت رایی دیگر دارد.
آدم یک بار پایش بچاله میرود، از مصائب پند گیرند.
آدم یک دفعه میمیرد، ترس و هراس از مرگ سزاوار شجعان نیست.
همانقدر که آدم بد هست آدم خوب هم هست، همه ٔ مردمان را ذمائم اخلاق نباشد.

آدم. [دَ] (اِخ) نخستین پدر آدمیان، جفت حوّا. (توریه). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفهاﷲ. صفی اﷲ. ابوالوری. ابومحمد. معلم الاسماء. ج، اوادِم:
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.
رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.
رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است بابک و فرزند بابکی.
اسدی.
ورنه آدم کی بگفتی با خدا
ربّنا انّا ظلمنا نفسنا.
مولوی.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
حدیث عشق اگر گوئی گناه است
گناه اول ز حوّا بود و آدم.
سعدی.
در نقد عیش کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.
حافظ.
|| نامی است از نامها، ازجمله ابوبکر احمدبن آدم الادمی المحدث.

آدم. [دَ] (اِخ) نام پدر سنائی، شاعر معروف.

فرهنگ معین

ندیده

(ص مف.) نادیده، دیده نشده، (اِ.) (عا.) نسل پنجم، فرزندِ نبیره،

فرهنگ فارسی هوشیار

ندیده

رویت ناشده، پنهان از نظر، نامرئی


ندیده بدید

ندیدبدیدندیدوبدید: بایدنعوذبالله دختر پیغمبریانوشته آسمانی باشدکه بتواند درمیان مردم ندیده بدیدوچشم ودل گرسنه این زمانه ودیارگل بکندوازراه درنرود.

ترکی به فارسی

آدم

آدم

فارسی به عربی

معادل ابجد

آدم ندیده

118

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری