معنی آداب بی قراری

حل جدول

آداب بی قراری

یعقوب یادعلی (نیلوفر)


نویسنده آداب بی قراری

یعقوب یادعلی


نویسنده کتاب آداب بی قراری

یعقوب یادعلی، این کتاب توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.


نویسنده رمان آداب بی قراری

یعقوب یادعلی

لغت نامه دهخدا

قراری

قراری. [ق َ] (اِ) اقراری. || قبولی. (ناظم الاطباء).

قراری. [] (سریانی، اِ) حب خروع است. (فهرست مخزن الادویه).

قراری. [ق َ] (ص نسبی) (رنگ...) رنگ ثابت که به شستن و آفتاب زایل نشود. ثبات و استحکام. (ناظم الاطباء): لاک شبنمی باشد که به شاخ درخت کنارو چند درخت دیگر مخصوص ملک هندوستان منجمد گردد و آن را کوفته بپزند و از آن رنگ سرخی حاصل شود و رنگ آن قراری باشد و به شستن زایل نشود. (فرهنگ جهانگیری). || (اِ) ترتیب و نظام. (ناظم الاطباء).

قراری. [ق َ ری ی] (اِخ) جایگاهی است در شش میلی واقصه که در بین عقبه و واقصه واقع است و خرابه ها و قبه های کوچک در آن مشاهده میشود. (از معجم البلدان).

قراری. [ق َ ری ی] (ع ص، اِ) درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). خیاط. (اقرب الموارد). || نای زن. (منتهی الارب) (آنندراج). قصب زن. نایی. (از اقرب الموارد). || مرد شهرباش که از کسی احسان نخواهد. || هر پیشه ور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

قراری. [ق َ] (اِخ) مؤلف آتشکده آرد: از شاعران گیلان است و جوانی است مستعد که در خدمت خان احمدخان به رتق و فتق کارهای مردم همت می گماشته بعد از انقلاب حرکت کرده و به قزوین آمده. اسمش مولانانورالدین محمد است. این چند شعر از او انتخاب شد:
از آن چون صید ناوک خورده از پیشت گریزانم
که شاید شغل صیدم فارغت ازدیگران سازد.
*
ناورد تاب وداعش دل بی تاب ای کاش
که نهان بار سفر بندد و غافل برود.
*
مردم از نومیدی و شادم که نومید از تو ساخت
سختی جان دادنم امیدواران ترا.
*
مگر از خانه برون بود که شب در کویش
هیچ ذوقم به نگاه در و دیوار نبود.
*
من از جفاش نترسم ولی از آن ترسم
که عمر من به جفا کردنش وفا نکند.
*
از امتداد گردون شادم که میتوان کرد
بیگانه وار با او آغاز آشنائی.
*
ناله ٔ من گر اثری داشتی
یار ز حالم خبری داشتی
آنکه به من از همه دشمن تر است
کاش ز من دوست تری داشتی.
(آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی ص 168).


آداب

آداب. (ع اِ) ج ِ اَدَب. رسوم: نصر احمد سامانی... سخت نیکو برآمد و بر همه ٔ آداب ملوک سوار شد. (تاریخ بیهقی). گفت [دزدی] میخواهم... آداب طریقت آموزم. (کلیله و دمنه).
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.
مولوی.
هیچ ترتیبی و آدابی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو.
مولوی.
- آداب فاضله، اخلاق ستوده. محاسن.

ترکی به فارسی

آداب

آداب

گویش مازندرانی

قراری

کارگر قراردادی

فرهنگ فارسی هوشیار

قراری

‎ درزی، گوشتفروش، پیشه ور، نای زن، شهرباش (دربخشی از مازندران) مزیر کارگر مزدبگیر کشاورزی (گویش مازندرانی)

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آداب

آیینها، روش ها، فرهنگ ها، فرهنگ ها، روش ها، آیین ها

معادل ابجد

آداب بی قراری

531

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری