معنی آخر، ته

حل جدول

آخر، ته

انتها


آخر ، ته

انتها

لغت نامه دهخدا

ته ته

ته ته. [ت َه ْت َه ْ] (ص) افزوده شده و انبوه شده. (ناظم الاطباء).

ته ته. [ت ُه ْ ت ُه ْ] (ع اِ صوت) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).


ته

ته. [ت ِه ْ] (ص) تهی و خالی. (ناظم الاطباء).

ته. [ت َه ْ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء):
ز شرم دایه سر در ته فکنده
زبان بسته ز پاسخ، لب ز خنده.
(ویس و رامین).
آقای دکتر معین آرد: معنی نخست آن (ته) خالی است از اوستائی «توسن » (خالی شدن)، پهلوی «توهیک » (تهی و خالی)، هندی باستانی «توچ هیه »، سانسکریت «توچه » (خالی)، بلوچی «توسگ »، «توسغ» (خاموش شدن، رها شدن)، «توسغ» خاموش شدن. (حاشیه ٔ برهان چ معین). || غور و قعر و جزء درونی. (ناظم الاطباء). تک. قعر. غور. بن. فرود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
بینم سر موئی هم اگر در ته دریاست.
ناصرخسرو.
هفت هزار سال پیش از آدم سنگی از لب دوزخ رها گردید، امروز به ته دوزخ رسیده است. (قصص الانبیاء ص 7).
در آن چاهم افکند گردون دون
که از ژرفی آن چاه را ته نبود.
مسعودسعد.
بی طلب زنهار بر خوان کسی مهمان مشو
گوهر بی قیمتی ریگ ته دندان مشو.
صائب.
- از ته، از بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ته آب، قعر آب. (ناظم الاطباء).
- ته بساط، آخرین موجودی. آخرین مال کالای مانده.
- ته بندی کردن، پیش از وقت مقداری خورده بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ته تغاری، فرزند آخر در پیری. (یادداشت ایضاً).
- ته چیزی را بالاآوردن، خوردن و صرف کردن تمام آن. (یادداشت ایضاً).
- ته چین، نوعی پلو که با گوشت بره پزند.
- ته دل. رجوع به همین کلمه شود.
- ته دیگ، برنج خشک شده و بهم فشرده ای که پس از طبخ برنج در ته دیگ حاصل آید.
- ته رنگ، بقیه ٔ رنگی که بشده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ته نشین، رسوب.
- ته و توی چیزی، عمق آن: ته و توی کاری را درآوردن بالتمام، از جزئیات آن آگاه شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- کفگیر به ته دیگ خوردن، کنایه از تمام شدن هستی و دارائی و قدرت است.
- امثال:
ما ریگ ته جوئیم، شما آب روان، کنایه از ثبات و پایداری گوینده و بی ثباتی و زودگذری شنونده است.
|| پایان چیزی و مایه و اصل از اینجاست که گویند فلانی ته ندارد؛ یعنی بی مایه و بی اصل است و ته کار. اصل کار. (از آنندراج). بن و اصل. (ناظم الاطباء):
نیستی خس که ز هر باد به جولان آئی
مرو ازجا، بنشین باقر و، پیش آر تهی.
باقر کاشی (از آنندراج).
|| به معنی طاق هم هست که در مقابل جفت باشد. (برهان) (از آنندراج). طاق و فرد و تک. (ناظم الاطباء). رجوع به تک شود. || زنگی که بر روی تیغ و شمشیر و امثال آن بهم رسد. (برهان) (از آنندراج). زنگ تیغ و شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء). || تا و لای را نیز گفته اند. (برهان) (ازآنندراج). تاه و لای و چین. (ناظم الاطباء). رجوع به تاه شود.

ته. [ت ِه ْ/ ت ِ هَِ] (ع اِ اشاره) مانند ذِه و یا ذِه ِ کلمه ٔاشاره به مؤنث است، یعنی این زن. (ناظم الاطباء).

ته. [ت َه ْ] (اِ) نامی است که در شمیرانات و اطراف طهران به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاو در جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.


آخر

آخر. [خ ِ] (ع ص، ق، اِ) عاقبت. باَنجام. سرانجام. انجام. بازپسین. اخیر. واپسین. پسین. اَفدُم. آفدم. در آخر. به آفدم. پایان. فرجام. بفرجام. فرجامین. خاتمه. کرانه. کران. غایت. نهایت. خاتمت. پس کار. (زمخشری). مقابل اوّل. مؤنث: آخِره. ج، آخِرین، و اواخر نیز بجای آن گفته می شود و به فارسی آخرها:
قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.
رودکی.
نه به آخر همه بفرساید
هرکه انجام راست فرسدنی است.
رودکی.
تا کی کند او خوارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.
ابوشکور.
ببینم آخر روزی بکام دل خود را
گهی ایارده خوانم شها گهی خرده.
دقیقی.
بیاویختند آن دو تن سخت دیر
به آخر ورا هوم آورد زیر.
فردوسی.
ببد در جهان پنج صد سال شاه
به آخر شد و ماند زو جایگاه.
فردوسی.
همی گفتش صبوری کن که آخر
بکام دل رسد یک روز صابر.
(ویس و رامین).
پدر ما هرچند ما را ولی عهد کرده بود... در این آخرها که لختی مزاج او بگشت... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی). امیر گفت اسبی نیک روز آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی). پس از جواب توقیع کند و به آخر آن ایزد... را یاد کند که وزیر رابر آن نگاه دارد. (تاریخ بیهقی).
بخرم آخرآنین ترا جان پدر
پس درو ریزم جغرات و همی جنبانم.
؟ (از فرهنگ اسدی، خطی).
بار از خر بنهند آخر و زینها ننهند
زآنکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند.
ناصرخسرو.
از پی هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخربین مبارک بنده ای است.
مولوی.
میتوانی دید آخر را مکن
چشم آخربینْت را کور و کهن.
مولوی.
همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوّتش به آخر آمده. (گلستان).
برو از خانه ٔ گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.
حافظ.
|| این کلمه را در فارسی در مقام تعریض و تقریعو تعجب و تقریر و شکایت از بطوء و انتظار و مانند آن نیز آرند:
نشسته جهاندار بر تخت خویش
همی گفت با هر کس از بخت خویش
که آخر بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی.
فردوسی.
نه آخرتو مردی جهاندیده ای
بد و نیک هر گونه ای دیده ای.
فردوسی.
پیشکار کشتی نگاه کرد و فریاد برآورد و زاری کرد که ای مسلمانان شهادت بیارید که کار ما به آخر رسید... ما گفتیم آخر چه افتاده است. (مجمل التواریخ). آخر نگوئی تو کیستی ؟ (کلیله و دمنه).
آخر چه کارزار کند رنگ با پلنگ.
سوزنی.
آخر زبهر کاری پردخته شد مناره.
عمادی.
آخر ایران که ازو بودی فردوس برشک
وقف خواهد بد تا حشر بدین شوم حشر.
انوری.
آخر امشب شبی است سالی نیست.
نظامی.
آخر آدمزاده ای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف ؟
مولوی.
عشقبازی نه من آخر بجهان آوردم.
سعدی.
آخر این آمدن بکاری بود
وز برای چنین شماری بود.
اوحدی.
آخر عربی حمیّتت کو.
؟
|| (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی، مقابل اوّل. آنکه همیشه باشد و آنکه باقی ماند بعد از فنای هر چیز.

گویش مازندرانی

ته

دانه، تا:مانند دو تا چهار تا شش تا، ته، ته زدن، لازدن

تو، ضمیر دوم شخص، واحد شمارش، پایین، ته، تازدن پارچه...

مترادف و متضاد زبان فارسی

ته

بن، بیخ، ریشه، پس، بنیاد، ژرفنا، عمق، قعر، آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه،
(متضاد) رو، سر


آخر

اختتام، انتها، پایان، پسین، ته، خاتمه، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتها، نهایت، واپسین،
(متضاد) ابتدا

فرهنگ عمید

آخر

[مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷)،
پسین، بازپسین، آخری، پایانی،
(قید) سرانجام: آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف: ۴۷)،
(شبه‌جمله) هنگام گلایه، تنبیه، تعجب، و توجه دادن به کار می‌رود: نه آخر تو مردی جهاندیده‌ای / بدونیک هرگونه‌ای دیده‌ای؟ (فردوسی۲: ۵۹۵)،
* آخر شدن: (مصدر لازم) به پایان رسیدن،

فرهنگ فارسی آزاد

آخر

آخر، پایان، سرانجام، بازپسین، انتهاء، (ضد اوّل).
َ
یَومُ الآخِر، روز قیامت، (به قیام السّاعه نیز مراجعه شود)،

معادل ابجد

آخر، ته

1206

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری