معنی آب کردن
لغت نامه دهخدا
آب کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن، او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.
آب ساب کردن
آب ساب کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) مصحف آب سای کردن. در اصطلاح بنایان، املس و لغزان کردن کنار آجری با ساییدن آجری دیگر بر او که پیاپی به آب فروزنند.
آب تنی کردن
آب تنی کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) غوطه خوردن در آب سرد بقصد خنک شدن.
کالا آب کردن
کالا آب کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) قیمت زیاده از ارزش گفتن. (آنندراج). بنجل آب کردن:
بها کم است جگرگوشه های اشک مرا
که گفته بود که کالای خویش آب کنم.
نادم گیلانی (از آنندراج).
رجوع به آب کردن شود.
آب لنبه کردن
آب لنبه کردن. [لَم ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ] (مص مرکب) فشردن میوه ٔ چون نار و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود.
آب مالی کردن
آب مالی کردن. [ک َدَ] (مص مرکب) شستن جامه بار اول به آب تا سپس با صابون شویند. || شستن جامه ٔ آلوده بصابون در آب خارج حوض تا کف صابون آب حوض را آلوده نکند.
کار آب کردن
کار آب کردن. [رِ ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از شراب خوردن.
فارسی به انگلیسی
Melt, Render
حل جدول
فرهنگ معین
ذوب کردن، (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) آب طراز کردن زمینی. تسطیح آن برای جریان آب.
آب کردن
گداختن وکنایه از فروختن جنس خراب با حیله
آب لمبو کردن
(مصدر) فشردن میوه ای (مانند انار) و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود.
آب لنبه کردن
(مصدر) فشردن میوه ای (مانند انار) و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود.
معادل ابجد
277