معنی آب دیده

آب دیده
معادل ابجد

آب دیده در معادل ابجد

آب دیده
  • 26
حل جدول

آب دیده در حل جدول

لغت نامه دهخدا

آب دیده در لغت نامه دهخدا

  • آب دیده. [ب ِ دی دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اشک:
    فرنگیس چون روی بهزاد دید
    شد از آب دیده رخش ناپدید.
    فردوسی.
    سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
    که ریزریز بخواهدْت ریختن کاریز.
    کسائی.
    بدم چو بلبل وآنان به پیش دیده ٔ من
    بدند همچو گل نوشکفته در گلزار
    کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم
    ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار.
    جمال الدین عبدالرزاق.
    کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن
    نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی.
    سعدی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

آب دیده در فرهنگ عمید

  • پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد، نم‌کشیده، خیس،
    [عامیانه، مجاز] باتجربه، آب‌داده: فولاد آب‌دیده،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

آب دیده در فرهنگ فارسی هوشیار

واژه پیشنهادی

آب دیده در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید